افکار سیاه، پیوسته لباس «قضاوت» و «نقد» بر تن دارند. این افکار، از یکسو همچون افکار سفید، اطلاعات عینی را بیان میکنند؛ یعنی اطلاعاتی که هر شخص دیگر در آن موقعیت میتواند آنها را بپذیرد؛ ولی از سوی دیگر با افکار سفید متفاوت اند. این تفاوت ناشی از این است که در اینجا فرد «بیتفاوت» و «بیاحساس» نسبت به موضوع نیست؛ بلکه یک احساس «موشکافی» و یک هیجان «داورانه» در فرد وجود دارد و فرد میخواهد ببیند «کجای کار عیب دارد؟»؛ همچون بازرسی که به یک سازمان مراجعه میکند. او «بی تفاوت» و «بدون قضاوت» نگاه نمیکند؛ بلکه حسی از موشکافی دارد و به دنبال سرنخهایی از اشکالها و ایرادهای سیستم میگردد، به گونهای که دیگران احساس میکنند. او در حال عیبجویی است؛ اما این احساس، احساس «خشم» یا «خصومت » نیست؛ بلکه احساس کنجکاوی هدفدار است. در این تکنیک شش کلاه تفکر ادوارد دوبونو، کلاه یا فکر سیاه، به طور روی نظرات منطقی منفی تاکید دارد. فردی که با این تفکر در گفتوگو یا جلسهای حضور پیدا میکند، جنبههای منفی و بدبینانهی موضوع را ابراز میکند. صاحب این تفکر یادآوری میکند که موضوع مورد بحث با تجارب یا دانش موجود در آن زمینه، سنخیت ندارد، احتمال شکست و ناکامی را بر اساس اطلاعات منطقی بررسی میکند، مثلا؛ میگوید ببینید، چرا ایدهها و رویکردهای مختلف ممکن است موثر نباشد.
این نوع تفکر را «تفکر نقاد» مینامیم؛ تفکری که با ابزار و مقیاسهای خود محرکهای محیطی را نقد و بررسی میکند و نمیگذارد هر فکری، هر اطلاعاتی و هر باوری را بپذیریم. نمونهای از تفکر نقاد را ببینیم:
۱: «میگویید بیشتر مردم با شما موافق اند، کجا چنین نظرخواهی برگزار شده که آنقدر به آن مطمین استید؟»؛
۲:«چطور میگویی سیگار اعصاب را آرام میکند؟ شما که سیگار میکشید، از من عصبیتر هستید.»؛
۳: «چهقدر زود در مورد این فرد قضاوت کردم. او که مطلب توهینکنندهای به من نگفت. فقط به من اطلاع داد که در جای نامناسبی پارک کرده ام.»؛
همانطور که میبیند تفکر نقاد نگاه به سوی شخص خاصی ندارد، حتا خود «فکرکننده» مورد نقد قرار میگیرد؛ یعنی فرد با استفاده از این تکنیک، میتواند به تفکرات خود نیز فکر کند؛ یعنی در حین حالی که فکر میکند، میتواند به فکرهایش نیز فکر کند.
«تفکر نقاد» یکی از «مهارتهای زندگی» است، چرا؟ چون اگر چنین تفکری قوی نباشد، فرد «عیبیاب» ندارد، متوجه اطلاعات اشتباه نمیشود و خود را نیز ارزیابی نمیکند. بنا بر این، مهارت «تفکر نقاد» مانع از «تلقینپذیری» مفرط میشود، باعث میشود فرد بتواند اشتباهات خود یا دیگران را دریابد و با ارزیابی دوامدار، از اشتباهات سنگین دوری کند.
در حین حال، افراط در این تفکر هم باعث میشود که فرد نتواند نسبت به هیچ موقعیتی «پذیرش» داشته باشد؛ چرا که مرتب ایرادات و اشکالات آن موقعیت را میبیند و این تفکر مانع پذیرش موقعیتهای جدید، لذتبردن از محرکهای لذتبخش و احساس رهایی و آرامش میشود.
نمونهای از تفکر نقاد افراطی را ببینیم:
*زندگی چیزی جز بدبختی و بیچارگی نیست؛
*آدمها به چه کارهای مسخرهای مشغول استند؛
*رفتوآمد با دیگران جز این که وقت آدم را میگیرد، چیزی برای آدم ندارد؛
* اینجا دیگر جای زندگی نیست؛ چون هیچ کس صادقانه و دلسوزانه کار نمیکند؛
بنا بر این، با وجود اهمیت تفکر نقاد، افراط در این فکر نیز ممکن است مسالهساز باشد و حتا باعث افسردگی و نگاه بدبینانه نسبت به خود، دیگران و جهان شود.