
چهقدر روزانه از خود میپرسیم؟ چهقدر هنگامی که به جامعه، محیط و اطراف خود نگاه میکنیم، پرسشهایی در ذهن ما شکل میگیرد؟ پرسشهایی که بتواند نشان از نگاهکردن فعال ما داشته باشد و بتواند پرسش طرح کند. امروز ما در جامعه با کمبود پرسش مواجه استیم؛ کمبود مغزهایی که پرسش تولید کند و به ساختارهای موجود نقد بزند و از چیستی و چرایی بپرسد، از چگونگی بپرسد و تلاش کند تا دیگران را نیز در ساخت این پرسشها کمک کند.
ما در جامعهای زندگی میکنیم که همهچیز مطلق انگاشته میشود، خوبها و بدها تعریف شده است و خیرها و شرها نیز، الهی و شیطانی مشخص و غیر قابل نقد است، غیر قابل پرسش است. پرسیدن در این جامعه مذموم و نکوهش میشود؛ زیرا ادعا میشود که همه پاسخها در جامعه موجود است، همه آنچه که باید بدانیم به ما گفته شده است و نیاز نیست به دنبال طرح پرسش یا پاسخی برای پرسشهای خود باشیم، ما تنها پاسخهای موجود در جامعه را حفظ کنیم، یاد بگیریم و آنها را در وجود خود بپرورانیم. این پاسخها در بدن، درست همانند بذری عمل میکنند، که در وجود ما ریشه زده و باعث میشود که به دنبال چرایی نباشیم، به دنبال کشف نباشیم، کنجکاوی و جستوجوگری مغز انسان که ویژگی ذاتی او است با پاسخهای ساده، قطعی و غیر قابل نقد پاسخ داده میشود و مغز ما نیز که یاد گرفته است دنبال پاسخهایی ساده و روشن باشد و تغییر برای او هزینهبر است، تمایل دارد که این پاسخها را برای خود حفظ کند و ما را بر اساس آن پاسخها پیش ببرد.
مغز ما یک مغز تنبل و مقتصد است. این تنبلبودن و مقتصدبودن آن هم برای ما کارآمد و مفید است و هم این که ما را با زیان و خسران مواجه میکند؛ مفید است؛ زیرا باعث میشود که هر چیزی را که شناخته ایم از اول نشناسیم و انرژی خود را ذخیره کنیم. این ویژگی مغز مقتصد است در جامعهای که سالم است، در جامعهای که پاسخهای قطعی و متعصبانه به پرسشها نداده است، در جامعهای که انعطاف وجود دارد و سازگاری متناسب با زمان در آن ایجاد میشود و افرادی منعطف و کنجکاو و از نظر معیار های سلامت روانی سالم را پرورش داده است، میتواند خوب باشد، میتواند در جهت نیازهای متعالی انسان باشد و او را به سمت رشد و شکوفایی، پویایی و مولدبودن پیش ببرد.
با این حال، در جامعه ای که ما در آن زیست داریم، ویژگی مقتصدبودن مغز، برای ما تبدیل به یک آفت شده است؛ آفتی که ریشههای ما را به فساد میکشاند، حرکت و پویایی را از ما میگیرد؛ زیرا در این جامعه که پاسخهای قطعی و ساده به پرسشهایی پیچیده داده میشود و تلاش میشود که از ویژگی مقتصدبودن مغز ما سوی استفاده شود؛ زیرا ما هم تمایل داریم که به مسایل پیچیده پاسخهایی ساده بدهیم تا برای ما قابل فهمتر شود. در چنین جامعهای، مقتصدبودن مغز یک امتیاز به شمار نمیرود؛ بلکه یک «نداشتن» است، نداشتن پرسشگری، نداشتن انرژی، نداشتن کنجکاوی و جستوجوگری، نداشتن مشاهدهی فعال، نداشتن انعطاف و بازبودن برای یادگیری. در چنین جامعهای که جوی سالم بر آن حاکم نیست، فضا مسموم شده و همهچیز مطلق پنداشته میشود، باید به مغز مقتصد لگد زد و وادار به فعالیتش کرد تا به چیستی، چگونگی، چطوری و چرایی بپردازد و یاد بگیرد که پرسش طرح کند؛ حتا برای پاسخهای موجود نیز پرسش طرح کند، نقد کند و به چالش بکشد، از تغییر نترسد و یاد بگیرد که منعطف باشد. بله! نیاز داریم که تلاش کنیم تا مغزمان را پرورش دهیم.