
کودکی دوران کاشت است؛ یعنی دورانی است که پایهی بسیاری از مسائل ما در آن ساخته میشود. ما در کودکی یک سری نیازهای اساسی داریم که اگر این نیازها در زمان طلایی خودش، پاسخ داده نشود، پاسخ دادن به این نیازها در خارج از این زمان طلایی، سخت و دشوار میشود؛ زیرا هنگامیکه از زمان طلایی آن گذشت، احساس کمبودی در فرد تثبیت میشود. یکی از این نیازها، «تاییدخواهی» است. ما انسانها نیاز و تمایل داریم که تایید شویم و در جمع، پذیرفته شویم. ما نیاز داریم که ویژگیهای مورد پذیرش و مشترکی داشته باشیم، تا از این طریق بتوانیم، تایید و وابستگی را در خود مان احساس کنیم. هنگامیکه این نیاز در زمان کودکی به درستی دیده شده باشد و کودک این نیاز را در خودش حل کرده باشد، از این مرحله بیرون میشود؛ یعنی کودک همزمان با اینکه مرحلههای رشد خود را میگذراند، متوجه میشود که تاییدخواهی، یکی از نیازهایش است. کودک دوست دارد که مورد تایید ونوازش قرار بگیرد و به او «آفرین» بگویند.
زمانی که بزرگتر میشود، میتواند درک کند مسائلی وجود دارد که ممکن است مورد تأیید دیگران نباشد؛ ولی خود فرد، دلیلها و ارزیابی شخصی خودش را نسبت به مسأله داشته باشد. فرد دوست دارد بتواند این تاییدنشدن از سوی دیگران را، درک کند، بپذیرد و حتا برخلاف نظر دیگران، عمل کند و عمل مستقل داشته باشد؛ عملی که متناسب به ویژگیهای شخصیتی خودش و نیز، متناسب با واقعیت زندگی اش باشد؛ هر چند این عمل، مورد پذیرش و تایید دیگران قرار نگیرد. زمانیکه این فرد سیر طبیعی خود را نسبت به نوازش طی کند، این اتفاقها میافتند؛ یعنی فرد در حالیکه دوست دارد کارهایش مورد تأیید قرار بگیرد و همچنان تشویق و آفرین دریافت کند؛ اما میتواند همچنان عدم تایید را نیز تحمل کند و به گونهی سازنده، این تاییدنشدن را بپذیرد و بداند که در زندگی، زمانهایی پیش میآید که تصمیمهایش مطابق با واقعیتهای زندگی خودش است و ممکن است، مورد تایید دیگران نباشد و این مسأله، اضطراب و ناامنی در فرد، ایجاد نکند.
هنگامیکه این نیاز سیر طبیعی خود را طی نکند، ما با یک محور دوسویه از تاییدخواهی مواجه میشویم. در یک سوی این محور، فردی را داریم که تحمل تاییدنشدن از سوی دیگران را ندارد و با مشاهدهی کوچکترین نشانههایی از تاییدنشدن، مضطرب و آشفتهحال میشود. از طرف دیگر، از آنجا که فکر میکند توانایی تحمل این تاییدنشدن را ندارد، تلاش میکند راههای دیگری را برای گرفتن تایید و پذیرش از سوی دیگران، ایجاد کند. در نتیجه، فردی که تشنهی تاییدشدن است، ممکن است در برابر دیگران، شخصیت فرمانبر، خودکمبین، وابسته و دارای احساس حقارت شود که بهخاطر تایید دیگران، خود را ناچار احساس میکند تا هرچه دیگران به او میگویند، انجام بدهد و گوش به فرمان دیگران باشد. در این صورت، با توجه به اینکه این فرمانبربودن وگوش به فرمان بودن، سبب میشود حقوق خود او پایمال و ندیده گرفته شود، فرد در کشاکش میان نیازهای درونی خودش نیز،گیر میکند. از یکسو، نیاز به استقلال و احساس توانمندی دارد و از سوی دیگر، نیاز به تایید دارد و ما با فرد آشفته و مضطرب، روبهرو استیم که برای کنار آمدن با این کشمکش، خودش را سرکوب میکند و فکر میکند که حتما به اندازهی کافی خوب نیست و دچار احساس حقارت میشود.
از آنسوی دیگر، نیاز به تاییدخواهی، سویی است که فرد برای گرفتن این تایید، محیطی را ایجاد میکند که در آن محیط، حرف خودش باشد و صدای خودش. هنگامیکه فرد به این سوی محورتاییدخواهی میآید، به واسطهی زور خود، محیطی را به وجود میآورد که در آن محیط، اجازهی انتقاد بر خودش را، به دیگران نمیدهد. میخواهد همه گوش به فرمان او باشند و به گونهی جزماندیش عمل میکند. هنگامیکه در چنین محیطی، قرار میگیریم، فردی با نیاز به تاییدخواهی زیاد، قدرت را در دست دارد، متوجه میشویم که آن محیط، یک محیط تکصدایی، دارای جبر و نبود حق انتخاب برای دیگران است که فرد خودشیفته و خودبرتربین، این سازوکار را به وجود آورده است و نیاز به تاییدخواهی خود را، پشت نقاب خودبرتربینی، پنهان کرده است.