اریک برن، روانپزشک امریکایی- کانادایی، می گوید که ما انسانها، سه دسته گرسنگی داریم؛ گرسنگی غذایی، گرسنگی ساختاری و گرسنگی نوازشی.
«گرسنگی غذایی» را که همهی ما میدانیم؛ هنگامیکه احساس گرسنگی میکنیم، دنبال غذا میرویم. در عصر شکار، گرسنگی غذایی خود را از طریق شکار رفع میکردیم؛ درعصر کشاورزی، از طریق کشاورزی و دامپروری؛ درعصر صنعت، از راه تولید بیشتر به وسیلهي ابزارهای صنعتی. در این عصر، انسان تنوع غذایی پیدا کرد و توانست گسترهی انتخابهای بیشتری را برای رفع این نیاز خود، پیدا کند.
گرسنگی نوع دوم، «گرسنگی ساختاری» است. از نظر اریک برن، ما انسانها از بیساختاری رنج میبریم. از اینکه سبک زندگی و کار ما مشخص نباشد، در رنج و عذاب استیم. به همین دلیل، تلاش میکنیم تا بتوانیم، همیشه در زندگی خود ساختاری داشته باشیم. نیاز به ساختار در جوامع و عصرهای مختلف بشر، به صورتهای گوناگونی بروز پیدا کرده است و در مواقعی، سبب شده است تا بشر در یک رابطهی ستمگر و ستمدیده، قربانی و زورگو، باقی بماند؛ مثلا در عصر فیودالیته که افراد، در زمینهای اربابان کار میکردند و در خدمت آنان بودند، یا در زمان افلاتون که افراد به طبقههای مختلف قرار میگرفتند و هر طبقه، امتیازهایی داشت که طبقههای دیگر نداشتند؛ مثلا حق تحصیل، تنها برای خانوادههای اشرافی در نظر گرفته شده بود. در این ساختارها، حقوق انسانی افراد پایمال میشد و طبقههای فرودست و فرادست ایجاد میشدند؛ اما از آنجایی که طبقهي فرودست به این ساختار خو گرفته بود، علیه آن، طغیان نمیکرد؛ زیرا ساختار دیگری در ذهنش نبود. ساختار موجود، برای او شناخته شده بود، میدانست که در کدام طبقه کار میکند. میدانست، از چه کسی باید فرمانبرداری کند. چگونه بپوشد و چگونه بگردد. همه چیز برای او مشخص شده بود و او، نسبت به این ساختار، آشنا بود و این ساختار هر چند که نیازهایی اساسی او را رفع نمیکرد؛ اما به او، احساس امنیت میداد؛ احساس امنیتی که از شناخته بودن و قابل پیشبینی بودن اتفاقات و رویدادها سرچشمه میگیرد. البته در طول تاریخ، بودند افرادی که از بیساختاری نترسیدند و سعی کردند علیه ستمی که بر آنها میشد، طغیان کنند و در جهت آزادیها و حقوق اساسی خود، پیش بروند. نمونههای بارز آن، افرادی استند که خیابانهای ناامن را به خانههای امن ترجیح میدادند.
گرسنگی دیگری که اریک برن، آن را برای ما معرفی میکند، «گرسنگی نوازش» است. ما انسانها موجوداتی اجتماعی استیم و نیاز داریم که بتوانیم یکدیگر را مورد نوازش و محبت قرار دهیم. هنگامیکه ابتدا نوزادی، از رحم مادر بیرون میشود و شروع به گریه میکند، این گرمای آغوش مادر است که او را آرام میکند و امنیت از دسترفتهي او را به او، باز میگرداند. به اساس پژوهشهای انجام شده که نمونههای آن را در کتاب «عشق و زندگی» نوشتهی دین اورنیش، میتوانیم پیدا کنیم؛ افرادی که ارتباطات دارند و در آنها، دادو ستد نوازش وجود دارد، یا شاهد رفتارهای نوازشی دیگران استند؛ هورمونی در بدن آنها ترشح میشود که سطح ایمنی بدن را بالا میبرد و احتمال بیمار شدن این افراد، نسبت به افرادی که نوازش کافی دریافت نمیکنند، کمتر میشود. انسان، موجودی است که بر خلاف موجودات اجتماعی دیگر، تفکر انتزاعی دارد و میتواند، معنا و مفهوم را درک کند. بر این اساس دادو ستد نوازش، در طول زمان و در جوامع مختلف، شکلها و سبکهای متفاوتی برای خود گرفته است. در یک جامعه، ممکن است نوازش از طریق بغلکردن و دست دادن، منتقل شود. درجامعهی دیگر، از طریق نگاه کردن و به زبان آوردن. هنگامی که کودکی، نتواند نوازش لازم را دریافت کند، یا افراد بزرگسال، نتوانند در روابط خود مقدار مورد نیاز نوازش خود را تأمین کنند، این افراد، بیشتر مستعد مشکلات هیجانی و شناختی؛ مثل اینکه «من بیارزش هستم»، «دیگران من را دوست ندارند»، دارند که احساس غم و ناراحتی عمیق و در نهایت دچار افسردگی و گوشهگیری از افراد و جامعه میشوند.