
دوران کودکی ارزشمندترین و مهمترین دوران زندگی هر فرد است؛ زیرا در این دوران است که فرد یاد میگیرد روابطش را با دیگران چگونه تنظیم کند. معناها و مفهومها در همین دوران در ذهن ما ایجاد میشود، نوع نگاه ما نسبت به خودمان، دنیا/ دیگران و آینده نیز در این دوران شکل میگیرد. ما در این دوران سبک زندگی ویژهای پیدا میکنیم و بسیاری از ویژگیهای شخصیتی ما در این دوران شکل میگیرد.
هنگامیکه کودک در محیطی رشد میکند که تکلیفش با پدر و مادر یا مراقبانش روشن نیست و نمیداند کدام رفتار او از نظر آنها اشتباه است و پدرو مادر آماده در پذیرش کدام رفتار او نیستند، این کودک نمیتواند رابطهای ایمن با پدرو مادر برقرار کند و رابطهاش با آنها با ترس و اضطراب همراه خواهد بود. در نتیجه، بیشتر دغدغههای کودک را ارتباط او با پدر و مادر شکل میدهد، به گونهای که کودک با انجام هر رفتاری باید به چشمان پدر و مادر خود نگاه کند و منتظر باشد سرزنش و تنبیه میشود یا خیر. طبق نظر «تامس هریس»، روانپزشک و نویسندهی امریکایی، در کتاب «وضعیت آخر (۱۹۶۷)»، کودکی دورانی است که کودک برای رفع ابتداییترین نیازها، خود را نیازمند پدر و مادر و مراقبان میداند و احساس «ناخوبی» نسبت به خودش دارد؛ احساسی که از ناتوانی او در برآورده ساختن نیازهایش ریشه میگیرد. بنابراین، اگر بستری برای کودک فراهم نشود تا کودک تأیید لازم و نوازش لازم را از طرف پدرو مادر دریافت کند، در چنین موقعیتی احساس اضطراب، ترس و ناخوببودن در کودک تثبیت شده و جزو ویژگیهای شخصیتی او میشود. در این صورت، کودک ما از یک سو، دیدی ناخوب نسبت به خود دارد و از سوی دیگر، شخصیت اضطرابی و ترسخورده دارد که ممکن است در آینده به فردی گوشهگیر تبدیل شود که به سختی با دیگران ارتباط میگیرد، یا اینکه تلاش میکند از کارهای گروهی فاصله بگیرد و از ارتباط با دیگران خودداری کند؛ یعنی شخصیتی خود بازدارنده پیدا کند. حالت دیگری که ممکن است برای فرد ایجاد شود این است که مدام به دنبال تأیید دیگران باشد؛ یعنی در فعالیتهای خود نمیتواند خودش با خیال آسوده تصمیم بگیرد و کارهای خود را پیش ببرد، بلکه همیشه وابسته به نظر و نگاه دیگران خواهد بود. این دو حالت به این دلیل اتفاق میافتد که نیاز کودک در زمان مناسبی برآورده نشده است؛ یعنی زمانی که کودک نیاز داشت از جایگاه عشق و لذت به او نزدیک شویم، این نیاز او برآورده نشد و کودک تجربهی ارتباط ایمن را با پدر و مادر حس نکرد.
در این هنگام لازم است خانوادهها، اگر فرصت و زمان کافی برای ایجاد ارتباطی از جایگاه عشق و لذت با کودک خود را ندارند، کم از کم تلاش کنند از خط قرمزهایی آگاه شوند و با کودکشان در این رابطه صحبت کنند و به کودک خود بگویند: «فرزندم، من در پذیرش تو هستم تا زمانیکه…». زمانی که کم از کم بتوانیم دایرهی پذیرشمان را برای کودکمان مشخص کنیم که چه رفتارهایی از کودکمان در پذیرش ما است، کودک تکلیفش را با خودش و پدر و مادر میداند و دیگر مضطرب و ترسخورده زندگی و رفتار نمیکند؛ میداند که اگر فلان کارها را انجام دهد، در پذیرش پدر و مادرش نیست.
باید بدانیم که فرزندداری صیفیکاری نیست؛ یعنی خربوزه نیست که امروز بکاری و سه ماه دیگر برداشت کنی. فرزندداری مثل کاشت درخت بید میماند؛ نیاز به زمان و مراقبت دارد تا بتواند تبدیل به درختی قوی و تنومند شود. اگر در زمان کاشت درخت (زمانی که یک نهال کوچک است)، مواد لازم پای آن بریزید و به درستی از آن مراقبت کنید تا آفت و کرم به درخت نزند، شما میتوانید در آینده زیر سایهی آن بنشینید و از دیدن آن لذت ببرید، در غیر این صورت، شما درختی را به وجود آوردهاید که نمیتواند برای خود و دیگران نقش مفیدی داشته باشد.