در آلمان نازی تعدادی از شهروندان ظاهرا بههنجار و محترم باعث مرگ ۶ میلیون مرد، زن و کودک شدند. این اشخاص بعد اظهار داشتند که فقط از دستورات اطاعت میکردند. سالهای اخیر شاهد کشتارهایی استیم که در جامعهی خود مان، ویتنام، اوگاندا، لبنان و سایر قسمتهای جهان اتفاق افتاده اند. هیولاهایی که اینگونه کورکورانه از دستورات اطاعت میکنند چگونه آدمی استند؟
به نظر استانلی میلگرام، بسیاری از ما در زمرهی همین افراد قرار داریم. میلگرام دست به آزمایش مشهوری زد که در آن از آزمودنیها خواسته میشد به دیگران ضربههای برقی دردآور و حتا خطرناکی وارد آورند. در این آزمایش، دو نفر ظاهرا مشغول اجرای آزمایشی در بارهی یادگیری هجاهای بیمعنا استند. در یک انتخاب صحنهسازیشده و به ظاهر تصادفی یک نفر در نقش دانشآموز و دیگری در نقش آموزگار قرار میگرفت. به دانشآموز الکترودهایی متصل میشد. آموزگار وظیفه داشت هر زمان که دانشآموز در یادگیری فهرست هجاها مرتکب اشتباه شود به او ضربهی برقی بزند. همچنین به آموزگار گفته شده بود که پس از هر خطا سطح ضربه را افزایش دهد. در انتهای صفحهی مدرج که شدت ضربه روی آن مشخص شده بود، نقطهای قرار داشت که روی آن علامت خطر «خطرناک» درج شده بود. این آموزگاران (آزمودنیهای واقعی) نمیدانستند که دانشآموزان در حقیقت همدست آزمایشگر استند و الکترودها هیچگونه ضربهای به آنها وارد نمیکند. تصور آنها این بود که واقعا به دانشآموزان ضربه میزنند.
دانشآموزان دایما اشتباه میکردند. آموزگاران نیز طبق دستور به ضربهزدن ادامه داده و شدت ضربه را حتا برای دانشآموزانی که از درد به شدت ناله میکردند افزایش دادند. این آموزگاران در طی آزمایش فشار و ناراحتی قابل ملاحظهای داشتند . وقتی آنها مجبور به ارایهی ضربه میشدند، ظاهرا به میزان زیادی احساس ناراحتی میکردند. آنها از ضربهزدن به دانشآموزان احساس نگرانی میکردند و از آزمایشگر میخواستند اجازهی توقف آزمایش را بدهد؛ اما وقتی آزمایشگر به آنها دستور ادامهی کار را میداد، بسیاری از آزمودنیها به ضربهزدن در برابر پاسخهای نادرست ادامه میدادند و بسیاری از آنها شدت ضربه را تا مرز خطرناک بالا بردند.
این آموزگاران نه افسر نازی بودند و نه افرادی آزارگر (سادیست). آنها افرادی عادی به شمار میآمدند که داوطلبانه به عنوان آزمودنی در یک آزمایش روانشناختی شرکت کرده بودند. آنها را به خاطری که سرپیچی نمیشد تنبیه کرد، آنها هیچ التزام قانونی نداشتند و هیچگونه سوگند وفاداری نیز یاد نکرده بودند، ظاهرا نه گفتن میتوانست کار سادهای باشد. با وجود این بسیاری از آزمودنیها طبق دستور عمل کردند و حتا زمانی که به حق معتقد بودند که انسان دیگری را به مخاطره انداخته اند، بازهم به ضربهزدن ادامه دادند.
وقتی آزمایش میلگرام و اثر فرمانبرداری میلگرام را میخوانیم، عمیقا معتقدیم که هرگز چنین کاری نخواهیم کرد و کسانی که چنین کاری کرده اند، باید عیبی داشته باشند؛ اما شواهد فراوانی حکایت از آن دارند که ما هم به مانند آنها اطاعت خواهیم کرد.
این پژوهش باید ما را در مورد قضاوتکردن راجع به دیگران محتاطتر کند. برای یک لحظه حملههای انتحاری، جنایتها و کشتارهای انجامشده در کشور خود مان را در نظر بگیرید، حملهی انتحاری بر زایشگاه را در نظر بگیرید، یورش شبانهی پولیس به حریم خصوصی افراد و اعمال خشونت علیه آدمهایی که دارای حق و حقوق انسانی و شهروندی استند و یکی از اولیهترین حقوق آنها داشتن حریم خصوصی است را در نظر بگیرید، حتما زمانی که به این افراد فکر میکنید که مرتکب جنایت علیه بشریت و انسانیت شده اند، تصور میکنید که آنها افرادی دیوسیرت بوده اند؛ اما تمام این افرادی که خود را انتحار میکنند و یا تفنگ بر دست گرفته و به قتل عام انسانها میپردازند، افرادی عادی استند که در شرایط دشوار قرار داشتند. آنها تصور میکردند که با انتحارکردن خود شان وارد بهشت میشوند و پاداش خودکشی خود و قتل عام هزاران انسان را درآخرت دریافت میکنند. این افراد قادر نبودند و مسوولیت فردی خود را برای اتخاذ موضع حق و درست در جهان انجام نداده بودند. این افراد فرمانبرداری میکردند، بدون این که تصور کنند حق انتخاب دارند و میتوانند نه بگویند.