
آیا به مشکلهای خود نگاه میکنید؟ آیا مشکلهای تان برای شما مشخص است؟ وقتی که از چیزی ناراحت استید، میتوانید به صورت قابل لمس و مشخص بگویید؛ چه اتفاقی خوشحال تان میکند؟
اصلا باید چه چیزی تغییر کند تا احساس رضایت کنید؟
مشکلها در زندگی افراد به صورت یک کلاف پیچیده و سردرگم است؛ افراد دچار به مشکل، نمیدانند که چگونه باید آن را حل کنند. هنگامی که میخواهند از مشکلهای شان بگویند، شروع به گفتن مجموعهای از ناراحتیها، نشدنها، ناکامیها، آرزوها و خواستههای بیپایان، میکنند.
این افراد معمولا مشکل شان را با نقزدن بیان میکنند و حرف از ناتمامی آن میزنند:حل نمی شود؛ چرا من باید همهی این مشکلها را تحمل کنم؛ هیچکس نیست که مرا درک کند!
این جملهها نشان میدهد که چنین فردی در رویارویی با مشکل، به گونهی فعال روبهرو نشده است؛ آنها را نمیشناسد و فقط نق میزند. این نقزدن از آنجایی که خشم و اضطراب و ناراحتی فرد را بیشتر کرده به مرور زمان ارادهی او را برای برطرفکردن مشکلهای بعدی کم میکند.
راه حل چیست؟
چطور میتوانیم مشکل ما را- که فکر میکنیم تمامی ندارد- حل کنیم، چطور میتوانیم خود را از درماندگی و احساس ناتوانی و ناکامی رها کرده و احساس توانمندی را در خود تقویت کنیم؟
بیایید به این فکر کنیم که هنگام گرسنگی و نیاز فوری به غذا، آیا میتوانیم حجمی از غذا را یکجا بخوریم؟ آیا میتوانیم غذای خود را بدون این که لقمه لقمه کنیم به دهان بگذاریم و نیاز به گرسنگی را رفع کنیم؟ جواب روشن است؛ نه، نمیتوانیم!
بدهیم که نحوهی مواجههی ما با آنها چگونه است. ممکن است جزو افرادی باشیم که مشکلها بر ما غالب میشوند و نمیتوانیم برای آنها کاری انجام دهیم. اگر چنین باشد؛ مشکلها را درون خود میریزیم و صبر میکنیم تا زمان بگذرد و بتواند مشکل را کمرنگ کند.
ممکن هم است جزو افرادی باشیم که مشکل شان را مانند کلاف سردردگمی میبینند که بازنشدنی استند و در نتیجه شروع به غرزدن و نقزدن میکنند.
جزو هر دستهای که استیم و در مشکلهای خود گیر کرده ایم؛ باید بدانیم که در ابتدا به جای این که غر بزنیم یا به جای این که گوشهگیری و عزلتنشینی اختیار کنیم؛ لازم است که مشکل خود را بشناسیم.
برای شناسایی مشکلها لازم است که ابتدا آنها را فهرست کنیم و سپس به خود بگوییم که چه اتفاقی میتواند آن مشکل را حل کند؛ باید چه چیزی تغییر کند و یا به چه چیزی برسیم.
پس از این که مشکلها را فهرست و شناسایی کردیم نوبت به دستهبندی آن میرسد؛ مشکلها به دو دسته تقسیمبندی میشوند:
مشکلهای غیر قابل تغییر و مشکلهای قابل تغییر؛ بله بعضی از مشکلها هستند که نمیتوانیم تغییری در آنها به وجود بیاوریم و آنها را حل کنیم؛ پس بهتر است بیخیال مسایلی شویم که قابل تغییر نیستند.
وقت و انرژی خود را صرف مشکلهای حلنشدنی نکنیم؛ با «ای کاش، ای کاش» گفتن چیزی تغییر نمیکند، فقط زمان را از شما میگیرد. بهتر است یک بار برای همیشه بپذیرید که این مسالهها تغییر نمیکنند؛ «اما و اگر و ای کاشها» را رها کنید.
پس از آن نوبت به مشکلهایی میرسد که قابل تغییر استند؛ مشکلهای قابل تغییر تان را در اولویت قرار بدهید. اولویتبندی، یکی از مهمترین مهارتهای زندگی است.
یاد تان باشد که برای انجام همهی کارها، وقت، ظرفیت مالی، انرژی و امکان کافی نداریم؛ اما برای انجام مهمترین کارها وقت، ظرفیت مالی، انرژی و امکان میسازیم؛ سپس اولویتبندی کنیم تا امکانهای محدود ما صرف کارهای غیر ضروری نشود.