ما انسانها کولهباری از امیال، خواستها و آرزوها را با خود حمل میکنیم. وجود این خواستها، امیال و آرزوها همانگونه که باعث میشوند در ما نیرو و انگیزهی لازم ایجاد شود تا بتوانیم برای رسیدن به آنها به طرح برنامه و نقشه بپردازیم، همانگونه هم میتوانند، ما را در مسیری قرار دهند که به جای احساس توانمندی، موفقیت و رضایت و خرسندی از خود به احساس ناکامی و خودسرزنشی برسیم و آستانهی تحمل ما نسبت به ناکامیا و شکستها پایین بیاید، به طوری که باعث شوند با کوچکترین ناکامی و نرسیدن به چشماندازی که برای خود تعریف کردیم، دچار افکار خودسرزنشگرانه و هجوم افکار منفی شویم.
این که کولهبار خواستها، امیال و آرزوها ما را در چه مسیری قرار بدهند و سرانجام ما را به کجا بکشانند، بستگی دارد که فرد چطور به آنها نگاه میکند و گفتوگوی درونی خود در مورد امیال و خواستهایش را میشنود. اگر شما فردی هستید که از خود تان راضی نیستید؛ اگر مدام در حال سرزنشکردن خود استید که چرا مطابق برنامه عمل نکردید؛ اگر مدام با لحنی تحقیرکننده با خود مواجه میشوید و احساس ناتوانی و ناکامی میکنید و احساس میکنید که نمیتوانید کوچکترین کارها را هم که برایش زمان در نظر گرفتید را انجام دهید؛ خوب است که بدانید وضعیتی که در آن گرفتار شده اید، وضعیتی است که شما در آن نمی توانید، طعم آسودگی خیال و آسایش را بچشید، ممکن است مدام مضطرب باشید و این اضطراب ابعاد مختلف زندگی شما را تحت تاثیر قرار بدهد و شما را دچار نا آرامی و بیقراری بکند.
چنین وضعیتی، زمانی برای فرد ایجاد میشود که فرد نسبت به خواستها، امیال و آرزوهایش «باید»های غیرقابل انطعاف و محکمی دارد. این «باید»ها نشاندهندهی «توقعی» است که فرد دارد؛ این توقع میتواند از خودش باشد، میتواند از دیگران باشد و میتواند از دنیا باشد.
هنگامی که امیال، خواستها و آرزوهای ما تبدیل به توقع میشوند، افراد با خود میگویند، دیگران باید مرا دوست داشته باشند، دیگران باید برایم احترام بگذارند، او نباید اینگونه جوابم را میداد؛ یا با خود میگویند من نباید دچار هیچ اشتباهی شوم، من باید میدانستم که چه اتفاقی میافتد، من باید خودم را برای آن اتفاق آماده میکردم، یا دنیا باید به خواستهای من توجه کند، جهان و پدیدهها باید مطابق میل من اتفاق بیفتد، یا به نوعی میتواند این تعبیر را ایجاد کند: افرادی که توقع از دنیا و جهان دارند، با خود میگویند که جهان باید به کام من باشد.
در چنین موقعیتی، هنگامی که گزارههای فرد را مورد بازبینی قرار میدهیم، متوجه میشویم که افراد گویا برای خود شان قواعد و بایدهایی دارند که اگر این بایدهای ذهنی شان تبدیل به واقعیت نشود، دچار اضطراب میشوند و اضطراب باعث میشود که فرد دچار احساس فشار، عصبانیت، و عدم تمرکز شود، که در نتیجهی آن، با خود میگوید همهچیز افتضاح است و غیر قابل مدیریت و کنترل است. در نتیجه فرد تحمل کمتری نسبت به ناکامیهای خود دارد و نمیتواند ناکامیهای هرچند کوچک خود را تحمل کند و دچار احساس حقارت و خودسرزنشی میشود. در این وضعیت فرد فکر میکند که موجود ناتوانی است که قادر نیست به سوی آرزوها و خواستهایش پیش برود، یا به قدر کافی انسان ارزشمندی نیست که دیگران و جهان آنگونه که شایسته اش است از او تقدیر کنند.
در نقطهی مقابل، هنگامی که نسبت به خواستها، آرزوها و امیال مان دیدی «ترجیحی» داشته باشیم و با خود بگوییم که ترجیح من این است که دیگران مرا دوست داشته باشند؛ اما ممکن است افرادی باشند که بعضی از رفتارم را دوست نداشته باشند؛ یا این که با خود بگوییم ترجیحم این است که به هدفی که برای خود تعیین و برایش برنامهریزی کردم برسم؛ اما ممکن است اتفاقات پیشبینی نشدهای رخ بدهد که قادر به پیشبینی آن نیستیم. در چنین شرایطی به صورت واقعبینانه و سازگارانه با موقعیتهای زندگی خود روبهرو میشویم و از خود مان، دیگران و دنیا توقعاتی واقعبینانه و منطقی خواهیم داشت و میتوانیم از گرفتارشدن در موقعیتهای اضطرابی که باعث میشوند منفعلانه و گوشهگیرانه با زندگی خود ربهرو شویم، جلوگیری کنیم.