بخش نخست
«سالهای درازی را در ایران گذراندم و زندگی طوری پیش آمد که میان افغانستان و اروپا، یکی را باید انتخاب میکردم؛ اما خلاف رضایت مادرم، انتخاب من اروپا بود. با حمایت پدرم برادر کوچکم که ۱۸ سال داشت راه اروپا را گرفتم.
اگر چه میخواستم در افغانستان زندگی کنم؛ اما پیش از سفر به اروپا یکونیم ماهی را در افغانستان سپری کردم. پس از برگشت به ایران؛ دیدن افغانستان و خبرهایی که از افغانستان در ایران به گوشم میرسید، عزمم را به سوی اروپا جزمتر کرد. وقتی مرزهای اروپا باز شد، نزد پدرم چهارزانو زدم و برایش گفتم، که طرز فکر من با افغانستان همخوانی ندارد، اگر من افغانستان زندگی کنم باید با اندوه و اتکا به دیگران به سر کنم؛ ولی اگر اروپا بروم میتوانم آنچه خودم میخواهم باشم و برایش گفتم؛ داشتن استقلال برایم مهم است و تصور دارم که در افغانستان زنها استقلال لازم را ندارند و نداشتن استقلال و امنیت برای من زندگی را دشوار میکند و با این حرفها، پدرم را راضی کردم که مرا در رسیدن به اروپا حمایت کند.
در سال ۲۰۱۵ وقتی مرزهای اروپا به روی مهاجران باز شد، من هم فرصت را غنیمت شمرده پدرم را راضی کردم و کولهبارم را به سوی اروپا بستم.»
سمیرا که اکنون ۲۸ سال دارد، در یکی از کافههای استانبول روبهرویم نشسته و پاسپورت یکی از کشورهای اروپایی را در جیب دارد. چشمهایش را هر قدر دلش خواسته سیاه کرده و و از بند روسروی، حجاب و دادزدنهای مردهای افغانستانی و برادرهایش فارغ شده است. سمیرا را انتخابش به نامزدی یکی از دوستهایش بدون دخالت دیگران (مردها) در استانبول کشانده و آنچه را با تصمیم اش خواسته (استقلال) به آن دست یافته است.
« اگر افغانستان بودم، حالا سرنوشت من در کنار دیگر زنها یک «پکیج انتخاباتی» برای امریکا شده بود؛ ولی اکنون میتوانم برای زنان افغانستان دادخواهی و اعتراض سر کنم و دوست دارم زنها در داخل افغانستان استقلال شان را به دست بیاورند.
یکی از همسایههای مان که دوست فامیلی ما نیز است، برای ما از ایران تا یونان قاچاقبر دستوپا کرد و از ایران تا اروپا هفده روز در راه ماندیم.
خانهی ما که در جنوب تهران موقعیت داشت و دم دمای عصر بود که به دنبال من و برادرم یک تاکسی آمد و ما را تا میدان آزادی برد. درآنجا آدمهای دیگر نیز در یک رستورانت کنار هم جمع آمده بودند تا به سوی اروپا حرکت کنند. یکی دو ساعت در رستوانت ماندیم و پس از آن موترهای شخصی دنبال ما آمد و در هر موتر چهار نفر را جابهجا کردند و زنها و کودکان را در جلوی موتر مینشاندند تا پولیس که دنبال موترهای مهاجران بودند، در ایست بازرسی اذیت شان نکنند. بدون هیچ موانعی تا نزدیکهای مرز رسیدیم. در نزدیکهای مرز، کردها با موترهای شان دنبال مان آمدند و ما را به خانههای شان بردند. ما دو شبانهروز را در سر مرز سپری کردیم.
در این دو شبانهروز که در لب مرز ماندیم دو بار تلاش کردیم از مرز رد شویم؛ اما کردها موفق به ردکردن ما نشدند؛ زیرا در مرز سراسر پولیس ریخته بود و خانوادههایی که با ما در این راه بودند، معلول داشتند. به همین دلیل ما دو بار تلاش ناکام برای ردشدن از مرز داشتیم. در روز سوم با چهار ساعت دویدن از مرز رد شدیم.
از جایی که ما گذشتیم یک خیابان خاکی بود و یک نورافگن در حالت چرخش، خیابان خاکی را روشن میکرد. وقتی نورافگن از نقطهی ما عبور میکرد، باید میخوابیدیم و هنگامی که نورافگن رد میشد، باید سریع شروع به دویدن میکردیم. اینطوری در چهار ساعت با دویدن و خوابیدن روی جادهی خاکی، از مرز رد شدیم و به ترکیه رسیدیم.