هر بار که از خانه بیرون می‌شوم؛ ترس مردن را با خود دارم!

طاهر احمدی
هر بار که از خانه بیرون می‌شوم؛ ترس مردن را با خود دارم!

در دهلیز شفاخانه‌ی محمدعلی جناح، زنان و مردانی در حال ایستاده و نشسته دیده می‌شوند. مرد میان‌سالی که پرونده‌ای با خود دارد، دست‌هایش را ستون پیشانی اش کرده و نگاهش به سفیدی کاشی دهلیز دوخته شده است. می‌پرسم از خانواده‌های قربانیان انتحاری دیروز این‌جا کسی است. مرد نگاهش را از زمین بر می‌دارد و با صدایی گرفته می‌گوید: آره!
می‌خواهم با او گفت‌وگویی داشته باشم؛ اما با صدایی که نزدیک است از بغض بترکد، می‌افزاید: نمیشه! سخنش را اما قطع نمی‌کند، انگار دردی دارد که باید گفته شود، حس شود و شنیده شود. او خود را علی‌شاه معرفی می‌کند و می‌گوید که پسر برادرش –فرید- در انتحاری زخمی شده و در بخش عاجل بستری است.
فرید ۱۷سال دارد و تصمیم گرفته بود، در امتحان کانکور نمره‌ی خوبی بگیرد و در یکی از دانشگاه‌های معتبر کشور درس بخواند. فرید در هیچ جنگی شرکت نکرده و در هیچ گروه سیاسی شامل نبود و نیست. او تنها می‌خواست درس بخواند، آگاه شود و روزی به وطنش خدمت کند.
فرید در بعد از ظهر شنبه (۳ عقرب همین‌ سال) قلم و کتابش را بر می‌دارد و از چهارراه حاجی نوروز در ناحیه‌ی سیزدهم شهر کابل به سوی آموزشگاه کوثر دانش حرکت می‌کند.
پس از آن‌ که در سال ۱۳۹۷، داخل آموزشگاه موعود انفجار و در آن ۱۱۵ نفر کشته و زخمی شدند، بردن بیگ برای شاگردان بعضی از آموزشگاه‌های شهر کابل ممنوع شد. جایی که فرید درس می‌خواند، نیز بردن بیگ پشتی ممنوع است.

بر اساس آماری که در رسانه‌ها دست‌به‌دست می‌شود، در حملاتی که بر آموزشگاه موعود،‌ آموزشگاه کوثر دانش و دانشگاه کابل انجام شده است، بیش از ۲۶۰ نفر کشته و زخمی شده اند.

صنف فرید، از ساعت ۰۲:۳۰شروع تا .۴:۳۰ ادامه می‌یافت. علی‌شاه از رفتن پسر برادرش به آموزشگاه نمی‌داند؛ تا این که صدای انفجار را می‌شنود. فرید گاهی تنها و گاهی با دوستانش راه آموزشگاه را می‌رفت و می‌آمد. حالا علی‌شاه کاکایش چیزی از دوستان فرید که هیچ‌کدام شان بالاتر از ۱۸ سال نداشت، نمی‌داند؛ نمی‌داند کدام‌ها کشته، کدام‌ها زخمی و کدام‌ها آسیب ندیده اند. او دو ساعت است که در انتظار داکتران است که بیایند و عکسی از پای فرید بگیرند.
علی‌شاه که به آهستگی سخن می‌زند، نگاهش را از من می‌دزدد و به سقف دهلیز خیره می‌ماند. متوجه می‌شوم که چشم‌هایش از اشک پر شده است. سال گذشته برادر علی‌شاه -پدر فرید- که در حوزه‌ی ششم امنیتی کار می‌کرد، در انتحاری‌ای که در ۱۶ عقرب همان‌سال بر این حوزه انجام شد، زخمی شده بود. این‌بار اما پسرش شدیدا زخم برداشته است. با گذشت کم‌تر از یک سال، علی‌شاه دو بار غم زخمی‌شدن اعضای فامیلش را دیده است. سال گذشته بعد از حمله‌ی انتحاری بر حوزه‌ی ششم، هرچند به برادرش زنگ می‌زند، تلفن برادرش با آن‌که زنگ می‌خورد؛ اما پاسخی نمی‌آید. علی‌شاه از ترس و غم ازدست‌دادن برادر کلانش، نمی‌داند چه کار کند.
نزدیک حوزه‌ی ششم، نیروهای امنیتی او را نمی‌گذارند به محل حادثه نزدیک شود. تلفن برادرش رخ نمی‌شود. علی‌شاه نمی‌تواند به درستی در مورد آن‌روزهایش صحبت کند؛ شاید وضعیت بدی داشته که حتا بیانش برایش سخت است. به گفته‌ی خودش، هنوز یک ‌سال از آن حادثه نگذشته که غم دیگری بر آن‌ها چیره شده است.
علی‌شاه با آن‌که می‌داند این حمله از طرف گروه‌های تروریستی انجام شده؛‌ اما دولت را مقصر می‌شمارد؛ چون دولت در تامین امنیت شهروندانش کوتاهی کرده است.

فرید در بعد از ظهر شنبه (۳ عقرب همین‌ سال) قلم و کتابش را بر می‌دارد و از چهارراه حاجی نوروز در ناحیه‌ی سیزدهم شهر کابل به سوی آموزشگاه کوثر دانش حرکت می‌کند.

وقتی از او در مورد امیدواری ‌اش نسبت به آینده می‌پرسم، مکث کرده می‌گوید که در این وضعیت تمام امیدش قطع می‌شود و زمانی که تا بازار پشت سودا می‌رود، مطمین نیست که زنده به خانه برگردد. او نمی‌خواهد به هیچ عنوانی، کسانی را ببخشد که این حملات را انجام می‌دهند. او هیچ خواستی از دولت ندارد؛ چون به نظرش اگر خواستی هم از دولت داشته باشد،‌ کوچک‌ترین توجهی از جانب سران حکومتی به او به عنوان یکی از اعضای فامیل قربانیان نمی‌شود.
در دهلیز شفاخانه مریض‌دارها با چهره‌های اشک‌آلود و غم‌گین دیده می‌شوند. در میان مریض‌دارها، خانواده‌ی ملکه ابراهیمی نیز دیده می‌شود. پدر، مادر،‌ پدرکلان و دوست ملکه در دهلیز منتظر به‌هوش‌آمدن اش استند. مادر ملکه می‌گوید: «از ولسوالی مالستان غزنی استیم و چند سالی می‌شود، کابل زندگی می‌کنیم.» با تمام اندوهی که دارد،‌ نمی‌تواند به درستی حرف بزند؛ اما امیدوار است، هرچه زودتر کنار تخت دخترش برود و چشم‌های دخترش را باز ببیند؛ اما با تاسف ملکه پس از ۹روز بی‌هوشی، روز دوشنبه (۱۲ عقرب) در حالی آخرین نفسش را بیرون می‌دهد که خانواده اش انتظار داشت، او بتواند بدون دستگاه تنفس، چند روزی دوام بیاورد تا برای درمان به بیرون از افغانستان انتقالش بدهد. سخن آن‌روز پدر ملکه که کمی دورتر از زنش ایستاده بود، هر لحظه به ذهنم می‌رسد. او گفت: «دخترم که خوب شد، او را به دانشگاه می‌فرستم تا تحصیلاتش را ادامه بدهد.» با تاسف که چنین نشد.
روزی که دل ملکه از حرکت باز می‌ایستد، تعدادی از هم‌نسلان او در دانشگاه کابل نیز به قتل می‌رسند.
ملکه می‌خواست دانشگاه بخواند و برای راه‌یافتن به دانشگاه بود که قربانی شد.
بر اساس آماری که در رسانه‌ها دست‌به‌دست می‌شود، در حملاتی که بر آموزشگاه موعود،‌ آموزشگاه کوثر دانش و دانشگاه کابل انجام شده است، بیش از ۲۶۰ نفر کشته و زخمی شده اند.