نویسنده: شبیر احمد
مقامات امریکایی و طالبان نزدیک است توافق صلحی را امضا کنند. قرار است برای هفت روز افغانستان شاهد کاهش خشونت باشد که به مثابه برههی آزمایشی صداقت دو طرف و کنترل بر نیروهای خود است. به فرض این که همه چیز خوب پیش برود و آزمون هفتروزهی کاهش خشونت نیز به موفقیت سر شود، گفتوگوی میان افغانها، که قدم بعدی گفته شده است، به فرض وقوع آن یک فرایند دشوار خواهد بود. علاوه بر پراکندگیها و چنددستگی در جانب دولت افغانستان و جامعهای که از آن نمایندگی میکند، نفس گفتوگو کردن با طالبان کار دشواری است. رهبران طالبان در گذشته نشان داده اند که به باورهای دگم خود بیشتر از هر مصلحت دیگر پابندند، منافع واقعی طالبان نیز آنان را از سازش با یک نظام دموکراتیک باز میدارد. همچنین این گروه سابقه همکاری و ائتلاف با هیچ گروه و جریان سیاسی دیگر را ندارد.
پابندی طالبان به ایدیولوژی شان از آغاز تا حالا، به وجود تغییر شرایط و مواجهه با چالشهای سخت، از نقاط قوت گروه طالبان است. این گروه با وجود مخالفتهای جهانیان، از امارت اسلامی و امیرالمؤمنینباوری شان نگذشت و هیچ گونه انعطافی تا حالا از خود نشان نداده است. رویکرد طالبان به قدرت تا حالا از الگوی همه یا هیچ تبعیت کرده است. اعتقادات طالبان متضمن تمامیتخواهی، اقتدارگرایی و طرد تکثر است. امور غیر قابل گفتوگو و سازشناپذیر در این اعتقادات آنقدر زیاد است که فضایی را برای گفتوگو و تغییر باقی نمیگذارد. اقتدارگرایی طالبان شخصی و ایدیولوژیک است. امیرالمؤمنین در واقع پایان مسؤولیت برای طالبان است، قول و تجویزی که به امیرالمؤمنین ختم شود، افراد طالبان حاضر به اجرای آن استند؛ حتا به ضرر خود و همه انسانهای دیگر. قتل عام مردم در دوران جنگ با تنظیمهای دیگر و در دوران شورشگری پس از ۲۰۰۱، از بین بردن آثار باستانی، کشتار دیپلوماتهای ایرانی و سپس سرباز زدن از مسؤولیت گرفتن بابت آن و محاکمه کردن عاملان آن و ایستادگی سرسختانه در برابر مطالبات بینالمللی، همه و همه هرچند به ضرر وجهه و منافع خود این گروه نیز بود، باز هم به دلیل فرمان رهبری عملی شده اند. حملات انتحاری نوع دیگر تبارز ایدیولوژیکی این گروه است که هرچند جای اما و اگر شرعی زیاد دارد؛ اما به دلیل گرفتن تجویز از سوی رهبری طالبان به کثرت در افغانستان از سوی افراد این گروه برای حمله بر اهداف نظامی و غیر نظامی استفاده شده است. فرمان رهبری خط سرخ و هدایتکنندهی رفتار طالبان است و گذشت از آن را افراد طالبان برای خود محال میدانند.
طالبان گذشتهگرا استند و کمال مطلوب را در پیاده کردن مو به موی آموزههای مدرسهای خود میدانند. این کار برای طالبان فقط جنبهی اعتقادی ندارد، بلکه به لحاظ اجتماعی، ذایقهی رهبران طالبان پروردهی محیطهای روستایی و دور از دنیای مدرن بوده است و از این رو برای باشندگان جنگزدهی اکثر روستاها و حتا مراکز ولایات برای این گروه مشروعیتساز بوده است. آنان نه تنها مثلا دموکراسی را به لحاظ شرعی دچار اشکال میبینند، بلکه به لحاظ علمی و عملی نه آن را میشناسند و نه تاریخچه، اهمیت و کارکرد آن را متوجه شده میتوانند. طرزالعملهای حکومت مدرن برای طالبان دستوپاگیر است. طالبان اقتصاد و سیاست مدرن را تجربه نکرده و از این رو منافع اقتصادی و سیاسی خود و مردم را بر حسب شاخصهای امروزی ارزش گذاشته نمیتوانند. از این رو وقتی از یک موضع مدرن مثلا بخواهیم با طالبان مذاکره کنیم، در واقع دو دنیای بسیار متباین رو در رو قرار میگیرد که امکان درک متقابل بسیار کم میشود.
طالبان افغانستان را اشغال شده از سوی امریکا و متحدانش میدانند. دولت تشکیل شده پس از بن را قبول ندارند. حکومت افغانستان را دستنشانده میدانند. قانون اساسی، حقوق بشر، دموکراسی، حقوق زنان، رسانههای آزاد، آزادی بیان و اکثر دانشها و هنرها را پدیدههای غربی و بیگانه میدانند و در دوران تسلط امارت اسلامی این ارزشها را به شدت سرکوب کرده و نیز همین اکنون در مناطق تحت کنترل شان با رویکرد معمول مدنیتستیز شان حکومت میکنند. موضع طالبان با هر نوع دیدگاه کشورداری نوین فاصلهی زیاد دارد. پشت این اختلاف موضع، تضاد گستردهی سنت و تجدد خوابیده که کماکان در بسیاری از کشورهای اسلامی به درستی حل و فصل نشده اند. تضاد دولت-ملت، که ریشه در ستیز با دولت و اقتدار دولتی دارد، عنصر دیگری است که این تباین را بیشتر میکند؛ چون طالبان به شکل روح دولتگریز زندگی قبیلهای و روستایی است که با فرایند ناقص تشکیل دولت در این کشور پیوند دارد.
طالبان در تاریخ خود سابقهی همکاری و ائتلاف با هیچ گروه داخلی را نداشته اند. این گروه حتا حزب اسلامی حکمتیار را در دوران مخالفت این حزب با حضور نیروهای ائتلاف بینالمللی و دولت افغانستان، با وجود دشمن مشترک به عنوان متحد خویش نپذیرفته بودند. طالبان خواهان تسلیمی همه گروهها و نیروهای سیاسی و نظامی بودند و حتا پس از تسلیمی همکاری حضور این نیروها در صفوف شان یا در برخی مناصب و سمتها جنبهی تکتیتکی داشت و طالبان به غیر از نیروها و عناصر اصلی خویش به هیچ گروه و شخصی اعتماد نداشتند. به لحاظ شرعی و شکلی همه باید به امیرالمؤمنین طالبان بیعت میکردند و حتا پس از این بیعت، آنان متحد برابر طالبان شناخته نمیشدند، بلکه عناصر مشکوک و مظنون بودند. برخی از رهبران تنظیمهای جهادی، کسانی مثل محمد اکبری، رهبر یک شاخهی حزب وحدت، این شرایط را داشت. حتا تنظیمهای دیگری که از طالبان پشتبانی کرده بودند، مثل حرکت انقلاب و حزب اسلامی شاخهی خالص، باید منحل میشدند و نمیتوانستند با حفظ هویت متحد طالبان باقی بمانند.
دگماندیشی و عقبگرا بودن طالبان بین این گروه و دنیای مدرن فاصلهی زیادی ایجاد میکند که پرکردن آن با مذاکره و گفتوگو کار دشوار است. تمامیتخواهی و اقتدارطلبی این گروه تا حالا باعث شده که این گروه با هیچ گروه و جریان داخلی دیگر اتحاد یا ائتلاف نداشته باشد یا بر سر تقسیم قدرت سازش کرده باشد. طولانی شدن فرایند گفتوگوی امریکاییها با این گروه نیز ناشی از همین امر بوده است. در هر صورت، عامل مهم و اساسی دیگر که نقش تعیینکننده در تاریخ سیاسی افغانستان داشته، به کرات دیده شده که حتا سنگ هر نوع ایدیولوژیگرایی و دگماندیشی را آب کرده است. این عامل چیزی نیست جز وضعیت خاص شرایط اقتصاد کشور به شمول اقتصاد جنگ. آیا یخهای ضخیم مقاومت طالبان هم در برابر این عامل بالاخره آب شده و طالبان حاضر استند برای دستیابی به منابع امداد، غارت و رانت از کوه پایین شوند؟ حتا اگر پاسخ به این پرسش مثبت باشد، باز هم رهبران طالبان با چالش عمدهای مواجه استند؛ چون هر نوع پذیرش مساهمه و گذشت صریح، منجر به بر افتادن نقاب از سیمای واقعی این رهبران میشود و خطر صدمه زدن به انسجام و یکپارچگی گروه را که نقطهی قوت شان است، در پی دارد. افشا شدن این امر که جنگ و صلح افغانستان، حتا جهاد و شهادت ناشی از منافع درونزای وطن و دین و برای پاسداشت ارزشهای درونی نیست، باعث میشود که سختی و یکپارچگی طالبان نیز دود شود و به هوا برود و آنگاه ما احتمالا شاهد انشعاب و ظهور گروه جنگی دیگری استیم و یا انحلال نیروهای نظامی طالبان و ظهور گروههای جنگی و جرمی و دیگر.