
«اگر آن روز پسر مامایم آن یک میل سلاح را پیدا نمیکرد و به طالبان تسلیم نمیکردیم، امروز از سرنوشت من کسی خبر نداشت و حتما من را طالبان با خود میبردند و به نکاح مردی طالب در میآمدم؛ همین که فکرش را هم میکنم، تنم از ترس به لرزه میافتد و خدا میداند باید در چه شرایطی که شاید از جهنم هم بدتر بود، به سرنوشت خود تن میدادم. همان طورش هم زندگی در زمان حکمرانی طالبان سخت بود، چه رسد به این که اگر زن یکی از طالبان میشدم، خدا میداند چه دشواریها که باید تحمل میکردم.»
نعیمه (نام مستعار) بانویی که هماکنون یکی از معلمان مکتب در شهر کابل است، درخواستم را برای بازگویی روزهایی که در زمان طالبان در این شهر زندگی میکرد پذیرفت و قسمتی از گفتههایش را که بتواند شرح حال واقعیتی از آن چه که برای نعیمه در زمان طالبان رخ داده، در بالا آورده ام.
در ادامه از نعیمه میخوانیم که آن روز چطور شد که طالبان از خانوادهاش درخواست تفنگ داشتند و چرا درخواست افراد طالبان تغییر کرد و به جای تفنگ از خانواده اش دختر جوان شان را مطالبه کردند؟
نعمیه میگوید: «نزدیک چاشت روز بود و همهی ما در خانه بودیم؛ پدرم، مادرم و دو برادرم و خواهر کوچکترم. آن زمان هم که با آمدن طالبان همه مردان خانهنشین شده بودند و بیشتر مردان در آن روزها با آمدن طالبان مجبور شدند خانوادهی شان را برداشته، مهاجر شوند و آنهایی هم که ماندند یا باید سلاح بر میداشتند و با طالبان میجنگیدند یا خانهنشین میشدند. بیشترینها خانهنشینی را ترجیح دادند؛ چون طالبان آن سالها قوی بودند و تجهیزات بیشتری برای جنگ داشتند. خوب از اصل ماجرا دور نشوم. پدرم شنیده بود که طالبان به خانهی مردم میروند و خانهها را تلاشی کرده و اگر سلاحی داشته باشند، ازشان میگیرند. آن روز هم طالبان برای تلاشی خانهی مان آمده بودند؛ اما ما نگران نبودیم چون در خانهی مان هیچ سلاحی نداشتیم و پدرم اهل جنگیدن نبود.
طالبان آمدند و تمام وسایل و گوشههای خانهی مان را تلاشی کردند. حدود دو ساعت شد؛ اما نتوانستند چیزی پیدا کنند و این خشمگین شان کرده بود. یکی از آن چند نفر که به نظر فرماندهی شان بود، به پدرم نزدیک شد و با زدن سیلی به صورت پدرم، روی زمین تف انداخت و چون همهی ما داخل حویلی از ترس ایستاد شده بودیم، به من نگاهی انداخت و دوباره سمت پدرم صورت برگرداند و گفت اگر تا پیش از نماز «دیگر» یک میل سلاح به ما ندهی به جایش دختر کلانت را با خود خواهیم برد. او، باید به نکاح یکی از مردان ما در بیایید.»
این خواست طالبان همه خانوادهی نعمیه را خشمگین و غمگین کرده بود. افراد طالبان از خانهی نعیمه رفتند؛ اما یکی شان برای «پیره» در کوچهی شان ماند تا خانوادهی نعیمه فرار نکنند. آنها چند ساعت بیشتر وقت برای تحویل دادن یک میل تفنگ به طالبان نداشتند. همه اعضای خانواده گپوگفت میکردند که کمی بعدتر میرزا محمد که پسرمامای نعیمه میشد، به خانهی شان میآید. میرزا محمد و نعیمه به نام همدیگر بودند و قرار بود به نکاح هم در بیایند و به محض شنیدن ماجرا، میرزا محمد این مسؤولیت را قبول کرد که از خانه بیرون برود و یک میل تفنگ را که جایی سراغ داشت بیاورد تا نشود دختر عمهاش نعمیه را طالبان با خود ببرند.
ساعتی بعد محمد میرزا با تفنگی در دست در حویلی نعیمهی شان را تق تق میکند و با همراه شدن پدر و برادر بزرگ نعمیه، میروند تا تفنگ درخواستشدهی طالبان را تسلیم کنند.
به گفتهی نعیمه طالبان از این نوع فشارها استفاده میکردند تا بتوانند خیلی زودتر به خواستهی شان از مردم برسند. پس طالبان زنان را اهرم فشار خود در زمان حکمرانی شان بر مردم درست کرده بودند.
پینوشت: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصههای مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطهی طالبان در افغانستان گذرانده اند و خاطرات شان را با روزنامهی صبح کابل شریک کرده اند. خاطرات تان را از طریق ایمیل و یا صفحهی فیسبوک روزنامهی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات تان استیم.