«دیگر عادت به این کردم که روز تا شب را پشت دار قالین بشینم و با گرههای قالین، روزهای زندگی خود را نیز بشمارم و رنگها را هم خوب میشناسم. با این که خیلی سال است طالبان رفته اند و دیگر ترسی از طالب در دل مان نیست و در شهر دیگر طالبی نمیبینی؛ اما هنوز من قالین میبافم و از این راه میتوانم تمام مصارف خانوادهام را در بیاورم و مشکل مالی نداریم و این را اگر راست بگویم از برکت طالبان دارم.»
این برشی از روایت زندگی زنی به نام آسیه (نام مستعار) است که در زمان طالبان در شهر مزار شریف زندگی میکرد و با آمدن طالبان شوهرش و تکپسرش را در جنگ با طالبان از دست داد. در آن زمان آسیه با همراه دو دخترش، بدون سرپرست میمانند و بعد از آن، مخارج زندگی این زن را مجبور به این میکند که راه حلی بسنجد و راهی پیدا کند تا این که بتوانند زندگی شان را زیر سایهی طالبان ادامه بدهند.
آسیه میگوید: «آن زمان که طالبان در شهر ما آمدند، همه مردم از ترس طالبان بسیاری کار و بار خود را رها کرده بودند و وضعیت زندگی در آن زمان بسیار دشوار بود. مردم به کارهایی رو آورده بودند که میشد در خانه انجام بدهند و یکی از کارهایی که در زمان طالبان بسیار رونق گرفت، این بود که همه روی آورده بودند به قالینبافی و من هم چون آن زمان مردی نداشتیم تا مخارج زندگی را تهیه کند، به همین خاطر با آشنایی زن همسایهی مان که به من پیشنهاد قالینبافی در خانه را داد، قبول کردم که دار قالین به خانه بیاورم و با هر دو دخترم، سهنفری مشغول به قالینبافی شویم.»
هر چند در ابتدا برای آسیه و دو دخترش، قالینبافی سختترین کار دنیا بود و به سختی میتوانستند گرههای دار قالین را با هم هماهنگ کنند و گاهی دست شان را با کتر قالینبافی زخمی میکردند؛ اما همین که توانستند اولین قالی شان را ببافند و در مدت شش ماه پول خوبی را به خاطر فروش قالین به دست بیاورند، دیگر گذراندن زندگی برای آنها آسان شد.
آسیه میگوید: «آن زمان یادم است که حتا مردها هم روی به قالینبافی آورده بودند و خیلی از خانوادهها هم بودند که چون مردان شان بیرون نروند و با افراد طالبان مواجه نشوند، حتا بچههای جوان و مردان پیر خود را هم مجبور به این میکردند که پای دار قالین بنشینند و نگذارند که بیرون بروند و روز تا شب را قالین ببافند و هر خانوادهای که تعداد قالینباف شان زیادتر بود، میتوانست در مدت کمی قالینهای شان را پایین بیاورند و زودتر بتوانند پول بهتری بگیرند.»
آن زمان کسانی بودند که برای خریدن قالین به خانههای مردم میآمدند و قالین را همان جا در خانههای مردم خریداری میکردند و آسیه نیز یک مشتری خوب پیدا کرده بود که هر چند ماه یک بار میآمد و قالینی که آسیه و دخترانش آن را بافته بودند، همان جا میخرید و پول خوبی به آسیه میداد که به راحتی میتوانست مخارج زندگی شان در بیاورد.
هر چند آسیه اکنون هر دو دختر خود را به خانهی بخت فرستاده است و چند سالی میشود که به کابل کوچیده است؛ اما در خانهی کرایهای که در پایتخت زندگی میکند، تا هنوز دار قالین یکی از اعضای همیشگی خانوادهاش شده است و به گفتهی خودش، تا هنوز قالین میبافد و نواسههایش هم گاهی به کمک او میآیند. آسیه، تا هنوز زندگی خود را از همین طریق به پیش میبرد؛ اما او هر چند این کار را از برکت ترسی که آن زمان طالبان در شهرش حکمفرما کرده بودند، یاد گرفته است؛ اما زخم از دست دادن شوهر و پسرش را که طالبان از و گرفتند، تا هنوز در دل دارد.
پینوشت: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصههای مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطهی طالبان در افغانستان گذرانده اند و خاطرات شان را با روزنامهی صبح کابل شریک کرده اند. خاطرات تان را از طریق ایمیل و یا صفحهی فیسبوک روزنامهی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطرات تان استیم.