نویسنده: فیروزه سیمین
محمد ظاهر که داکتر داخله است، از آن روزهایی که در مرکز یکی از ولسوالیهای تحت حکومت طالبان داروخانه داشته است، برایم قصه میکند و میگوید که در زمان حکومت طالبان، او جوانتر بود و در مرکز ولسوالی جاغوری مطب و داروخانهای داشت. خیلیها از قریههای اطراف و حتا دوردست به معاینهخانهی او میآمدند؛ حتی شماری از افراد طالبان و خانوادههاشان نیز اگر با بیماری روبهرو میشدند به نزد او برای معالجه و تداوی میآمدند.
محمد ظاهر میگوید که او بیشتر اوقات برای تهیهی دارو به مشکل روبهرو بود و برای تهیهی دارو باید به کابل میرفت و همین سفر برای آوردن دارو به داروخانهاش، با هزاران مشکل او را مواجه میکرد و حتا گاهی مجبور میشد که این داروها را به صورت پنهانی و جاسازی شده در موترهایی که مسؤولیت حمل مواد غذایی را به ولسوالی داشتند، به محل زندگیشان انتقال بدهد و اگر این محمولههای دارویی در راه به دست طالبان میافتاد، آنها تا مدتی برای داروی مصرفی طالبان با مشکل مواجه میشدند و خیلی از بیماران به خاطر نبودن داروهای کافی در آن روزها با خطر مرگ مواجه میشدند.
این کمبود دارو حتا خود طالبان را که از بیماری رنج میبردند نیز در مواردی جدی با خطر مرگ روبهرو میساخت و حتا خود محمد ظاهر هم از این میترسید که در مسیر راه به طالبانی که محمولهی آنها را مورد بازرسی قرار میداد، بگوید که این داروها افراد خود طالبان را هم میتواند از مرگ نجات بدهد و این کار آنها سبب میشود که افراد خودشان با مرگ روبهرو شوند.
محمد ظاهر میگوید: «روزی اول صبح به طرف ولسوالی حرکت کردم تا لیست داروهای نیاز خود را برای داروخانه تهیه کنم و چون در مرکز ولسوالی داروهایی که میخواستم نبود، با اولین موتری که به سمت کابل حرکت میکرد روانهی کابل شدم. من تصمیم داشتم هر چه زودتر به محل زندگیام برگردم تا حداقل بتوانم آن بیمارانی را که با کمبود دارو مواجه استند، زودتر برایشان دارو برسانم تا خدای نکرده با مرگ مواجه نشوند و از مرگ آنها را نجات بدهم.»
داکتر ظاهر میگوید همین که به کابل رسیده است و لیست داروهای مورد نیازش را به صد زحمت توانسته از هر کدام مقدار کمی تهیه کند؛ او میگوید که با همین داروها حداقل میتوانستم به مدت یک هفته بیمارانم را تداوی و برایشان دارو تجویز کنم.
داکتر ظاهر، آن روز داروهایی را که از کابل تهیه کرده بود در بوجی کچالوها جاسازی کرده بود و در موتر باربری که به سمت مرکز ولسوالیشان میرفت جاسازی کرد و خودش نیز با همان موتر به راه افتاد تا هر چه زودتر این داروها را به داروخانهی خود و بیماران خود برسند.
در مسیر راه چندین ایستبازرسی طالبان بود و آن افراد از موترهایی که مواد غذایی حمل میکردند پیسه دریافت میکردند. محمد ظاهر و موتربان در چند مرتبه از این ایست طالبان جان سالم به در بردند؛ اما در نهایت در یکی از این ایستهای طالبان، محمولهی دارویشان به دست طالبان افتاد و آنها حالا دیگر ترسیده بودند که چطور میتوانند جان خود و این داروها را از دست طالبان نجات دهند.
افراد طالبان آن روز آن محمولهی داروهای داکتر محمد ظاهر را از بوجیها بیرون آوردند و همهی آن داروها را آتش زدند و میگفتند که این داروها را کافران درست کردند و شما چرا از داروهای کافران استفاده میکنید. محمد ظاهر از ترسی که به خاطر جانش داشت، نتوانست آن روز یک کلمه هم حرف بزند و از خود دفاع کند که این داروها جان افراد خودتان را هم میتواند نجات بدهد و لطفا آنها را آتش نزنید.
پینوشت : مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصههای مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطهی طالبان در افغانستان گذراندهاند و خاطراتشان را با روزنامهی صبح کابل شریک کردهاند. خاطراتتان را از طریق ایمیل و یا صفحهی فیسبوک روزنامهی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطراتتان استیم.