
دوتا از تلخترین خاطرههایش را تعریف میکند. حرفش را با جملهی غمگینی شروع میکند: «مگر میشود در کابل باشی و خاطرهای از جنگ نداشته باشی؟»
رضا علیزاده، ۳۳ سال دارد و باشندهی شهر کابل است. آنچه تنها تجربهی مشترک ما است، جنگ است. تمام حرفهای که در مورد گذشته، حال و آینده میزنیم، تنها به یک نقطهی تاریک میرسد و آن جنگ است.
پس از چاشت روز دوشنبه، دوم اسد ۱۳۹۵، تعداد کثیری از مردم، دست به تظاهرات زدند. سه نفر تروریست، این تظاهرات را هدف قرار دادند که تنها یک مهاجم توانست مواد همراه خودش را منفجر کند که در نتیجهی این انفجار، دست کم ۸۰ تن، در دهمزنگ، کشته شدند. این تظاهرات در اعتراض به تغییر مسیر انتقال برق بود که قرار بود از بامیان به کابل منتقل شود؛ اما حکومت افغانستان تصمیم گرفت که مسیر سالنگ را انتخاب کند. کسانی که در این تظاهرات اشتراک کرده بودند، اکثرا جوانان بودند.
یکی از بدترین خاطرات رضا، در تاریخ دوم اسد رقم میخورد. او در چند متری این تظاهرات حضور داشته، به خودش آسیبی نرسیده؛ اما هنوز هم زخمهای که بر روح و روان او خورده، به دوش میکشد.
زمانیکه انفجار شد، قسمت اول تظاهرات پایان یافته بود و مردم میخواستند تا خیمههای تحصن برپا کنند. از جمعیت بزرگی که تا چند لحظه پیش، شعارهای را برای عدالتخواهی سر میدادند، تکههای گوشت و جویهای جاریخون، بر جا ماند. کسانیکه در این حمله، جانشان را از دست دادند، بیشتر جوانان دانشجو بودند. هشتاد آرزو و امیدی که در لحظه، پرپر شدند. مسؤولیت این حملهی خونین را گروه تروریستی داعش به عهده گرفت.
فعالیتهای تروریستی گروه داعش، از کشورهای عربی شروع شد و بخشهای بزرگی از شمال عراق و شرق سوریه را در کنترل خود گرفتند. فعالیتهای این گروه، آهسته آهسته به افغانستان نیز رسید و حملات خونباری را در این کشور، سازماندهی کردند، که یکی از خونبارترین این حملات، حملهی تروریستی به معترضان جنبش روشنایی بود.
رضا میگوید: این زخم در تمام تاریخ افغانستان تازه خواهد ماند و ما کسانی هستیم که باید دیگر اجازه ندهیم این درد، بار دیگر تکرار شود و تا جایی برسد که شدت درد، روح ما را متلاشی کند.
رضا، از تبعیضهای قومی موجود در افغانستان، شدیدا خسته است. او با تمام رنجهای که انسان در افغانستان کشیده است، از صلحی حرف میزند که دیگر چیزی به نام تبعیض و تعصبهای قومی در آن، جایی نداشته باشد. «چه خوب میشه صلحی داشته باشیم که تمام اقوام، زیر چتر صلح، همدیگر ره بپذیرند.»
حرفهای رضا مرا یاد حرفهای حسین فیضی، میاندازد، مردی پنجاه سالهی که بیشتر سالهای عمرش را در مهاجرت، سپری کرده بود. او نیز خواهان صلحی بود که تمام اقوام، بتوانند خود شان را در آیینهی آن، ببینند. همانگونه که تجربههای مشترک ما، جنگ است، آرزوهای ما برای صلح نیز یکسان است. صلحی که بتواند تفرقه و نفاق را از میان مردم افغانستان بردارد.
ده روز از امضای توافقنامهی صلح امریکا با طالبان میگذرد. این توافقنامه، در حالی امضا شد که افغانستان در بحرانیترین وضعیتش قرار داشت. امضای توافقنامه، بسیاری از مردم را به آمدن صلح، امیدوار کرد و همانگونه، بسیار امیدهای دیگر را از آنها گرفت.
رضا، باورمند به تغییر طالبان نیست. او میگوید: طالبان امروز با طالبانی که دیروز در افغانستان بودند، فرق زیادی دارند، امروز طالبان قدرتمندتر از دیروز است و حمایت کشورهای خارجی را نیز دارند.
«مه فکر نمیکنم، توافقنامهی که میان امریکا و طالبا امضا شد، بتواند کمکی به آمدن صلح در افغانستان بکنه. درست است، کشورهای که نفع شان در افغانستان است، نمیگذارند که وضعیت در افغانستان، بسیار بحرانی شوه؛ اما اونا تا جایی به بحرانی نشدن، اجازه میتن که نفع خود شان باشه.»
سهیم شدن طالبان در حکومت و حضور دوبارهی شان در افغانستان، نگرانیهای زیادی را برای مردم افغانستان، ایجاد کرده است؛ اما با آنهم، مردم تلاش میکنند به کوچکترین روزنهای که برای آمدن صلح کمک کند، چنگ بزنند.
در اوج نگرانیهای مردم برای پروسهی صلح، روز دوشنبه، محمداشرف غنی و داکتر عبدالله، هر دو مراسم تحلیف برگزار کردند که این اتفاق، در کنار اینکه کشور را به سمت بحران سوق داد، نگرانیهای مردم را نیز افزایش داد.