گفتوگوکننده: عارف حسینی همکار صبح کابل در تهران
«هفت دقیقه» روایت زندگی خود بازیگران افغانستانی بود
نمایش «ویولن تایتانیک» به کارگردانی پترو فلوریدا و تهیهکنندگی آرش عباسی در تهران، سالن کارگاه دکور رودکی در دی ماه سال ۱۳۹۵ به مدت ده شب روی صحنه رفت. نمایش «هفت دقیقه» به کارگردانی آرش عباسی در تهران، سالن حافظ، حمل و ثور سال ۱۳۹۸ به مدت بیست شب روی صحنه رفت. پس از آن، این نمایش سه شب اجرا نیز در کرمان داشته است. در هر دوی این نمایشها شاهد حضور قابل توجه بازیگران مهاجر افغانستانی استیم؛ به طوری که تقریبا، نیم بازیگران نمایش ویولن تایتانیک افغانستانی بودند و نیز هفت بازیگر نمایش هفت دقیقه، افغانستانی، یک نفر تاجیکستانی و یک نفر ایرانی، نه بازیگر آن بودند. بازیگران نمایش هفت دقیقه هر یک الهام احمدی، زهرا اکبری، نرگس پویا، حمیده جعفری، هانیه هاشمی، سمیه علیزاده، نرگس هزاره، نسرین حیدری و حوا خلیلی استند.
صبح کابل: درود آرش جان، دلیل گفتوگوی من و روزنامهی صبح کابل با تو، فقط نمایش و تئاتر نیست، بلکه پرداختن به مهاجرت است، آیا خودت مهاجرت را تجربه و در جایی بهعنوان مهاجر زندگی کردی؟
آرش عباسی: من مهاجرت را تجربه و مشکلاتش را از نزدیک لمس کردهام.
صبح کابل: اگر دوست داری در مورد تجربهی خودت از مهاجرت صحبت کن.
آرش عباسی: بله، من برای تحصیلم به ایتالیا رفتم و در آنجا درس خواندم؛ طبیعتاً مثل همهی مهاجران، روزهای تلخ و شیرینی داشتم که اغلب، روزهای تلخ بیشتر است و من هم در این موقعیت قرار گرفتهام. بارها به خاطر زبانم سختیهایی متحمل شدم، بارها به خاطر برخی از برخوردها عصبانی شدم؛ البته معتقدم، من در کشوری مهاجر بودم که پیشینهی فاشیستی داشت؛ اما خیلی اخلاق را در رفتارهایشان رعایت میکنند. به خاطر همین رفتارها، ایتالیا کشوری است که من عاشقانه دوستش دارم؛ به قول خودشان من ایتالیا را با قلبم دوست دارم، چرا که تعداد برخوردهای خوبی که از آنان دیدم، بسیار بیشتر از برخوردهای بدی بوده است که از آنها دیدم. باید بپذیریم نژادپرستی و برخورد نادرست با مهاجرین در همه جای جهان وجود دارد. برخی از کشورها مهاجرت و مهاجرین را پذیرفتهاند و هضمش کردهاند؛ برخی برخی دیگر هنوز با آن جدال دارند.
صبح کابل: مهاجرت تو از جنس تحصیلی بوده که شاید بهترین نوع مهاجرت باشد. آرش جان از برخورد خودت با مهاجرین در ایران بگو، پیش از اینکه به هنر و تئاتر بپردازی؛ یعنی بهعنوان یک شهروند ایرانی چه نگاه و شناختی از مهاجرین داشتی؟
آرش عباسی: من از دوران نوجوانی با افغانها نشست و برخاست داشتم به واسطهی اینکه من در شهرستان بودم، به برادرم که کارخانهای داشت کمک میکردم، کارگران او افغان بودند. نکتهی جالب این که همیشه با آنها رابطهی به شدت صمیمی و دوستانه داشتم، به یاد دارم که یک کارگری به اجبار نگهبان بود ولی به زبان انگلیسی مسلط بود، من خیلی خوشحال بودم که اینجا کسی کار میکند که یک زبان دیگر(زبان انگلیسی) را بلد است، همیشه به او نزدیک میشدم و تعریفش را به این و آن میکردم، به او افتخار میکردم. نگاه شخصی من به مهاجرین مثبت بود، طرز تفکر من تفکر میهنپرستانه به آن شکل متعصبش نیست، اساسا من به وطن به شکل یک چیز دوستداشتنی نگاه میکنم؛ اما بهعنوان ملک شخصی نگاه نمیکنم. معتقدم که ما ساکنان کرهی زمین استیم و کرهی زمین، خیلی وسعت دارد. اینطور فکر نمیکنم که اینجا مال من است. معتقدم اگر بخواهیم از تفکر گذشته بگذریم که آسیبهای بسیاری به ما زده است، وطن با آن معنای بزرگش این نیست که این خاک مال من است؛ از این نگاه باید گذر کنیم، از این رو هر کسی از ساکنان زمین که در اینجا گذر و یا زندگی میکند، قابل احترام است. در واقع متعلق بودن به جایی، مزیتی برای کسی نیست. من ایرانی بودنم را دوست دارم؛ اما بدین معنا نیست که چیزی فراتر از دیگری دارم. من به واسطهی خاک به کسی فخرفروشی نکردم و این شعار نیست. این انتظار را از سایر کشورهایی که رفتم داشتم؛ اما کشورهایی هستند که با خودم عهد کردم اگر مجبور نباشم و کاری نداشته باشم دیگر آنجا نروم، [نام نمیبرم] به خاطر برخوردهایی که داشتند؛ اما کشورهایی هم هستند که دوست دارم بارها بروم به خاطر نوع برخورد مردمشان. ایران برای من کشوری است که اگر یک خارجی بودم به خاطر برخوردهایی که با مهاجرین دارد، سعی میکردم دیگر هیچوقت پایم را آنجا نگذارم.
من همیشه به این نوع نگاهی که وجود دارد معترض استم، همیشه شرمنده بودم، شعار نمیدهم چون شاهد برخوردهای نادرست بودم نسبت به خارجیها که عموما افغانها بودند؛ اما اگر این خارجی از غرب آمده باشد شاهد احترام عجیبی نسبت به آن استیم به دلیل زبان دیگری که صحبت میکند و یا رنگ پوستش. البته نه فقط در ایران اینطور است که در اروپا هم نسبت به یک آمریکایی احترام بیشتر قائل میشوند، انگار خونش رنگینتر است.
من همیشه شرمندهی برخوردهای ناشایست نسبت به مهاجرین بودم، نمونهاش شما به هر کشوری مهاجرت کنید برای فهمیدن زبانش در ابتدا دچار سختی استید. من در ایتالیا شاهد بودم که زبانم روان نبود و راحت صحبت نمیتوانستم. اغلبِ آنها مرا مسخره نمیکردند، حتا به احترام من شمردهتر صحبت میکردند تا من متوجه بشوم. برای من خیلی عجیب است که چرا به واسطهی زبان، مهاجرین در ایران باید مسخره شوند. اعتقادم این است که آنها به فارسی رایج در افغانستان و لهجهی خودشان صحبت میکنند؛ ما مثلاً به فارسی تهرانی. اگر ما_حتا در زمینهی هنر_ لهجهی آنها را مسخره میکنیم، هیچ بعید نیست آنها هم در کشورشان مدل صحبت کردن ما را خندهدار بدانند.
صبح کابل: در صحبتهایت اشاره کردی که اولین آشناییات با مهاجرین به عنوان یک کارگر بوده است؛ آیا پیش از وارد شدن به عرصهی هنر، با جوانب و شخصیتهای دیگر از مهاجرین برخورد و آشنایی داشتی؟
آرش عباسی: واقعیتش را بخواهی نه! من با این موافقم که مهاجرین در ایران نتوانستهاند جنبههای مختلف شخصیت خود را نشان دهند؛ ولی باید توجه داشت که بخشی از این به شرایط موجود در هر جامعهای ربط دارد و هیچ چارهای هم نداریم. من هر چه در ذهنم مرور میکنم هر چه بوده، برخوردم با قشر کارگر مهاجر بوده که به خاطر، ذات ساده و صمیمیای که داشتند، من جذبشان میشدم. قبول دارم که در این زمینه کمکاریهایی شده است. من وقتی وارد عرصهی هنر شدم به ویژه ادبیات، داستانها و رمانهایی از نویسندگان افغان خواندم و دیدم چه ادبیات شگفتانگیزی دارند.
صبح کابل: شما تهیهکنندهی نمایش «ویولن تایتانیک» و کارگردان نمایش «هفت دقیقه» استید. در این دو نمایش شما از تعداد زیادی بازیگر مهاجر افغانستانی استفاده کردید. در ویولن تایتانیک بنابر فضای آن اپیزودهایی به مهاجرت اختصاص داشت؛ اما در هفت دقیقه که نمایشنامهی ایتالیایی است، به نوعی شما وضع موجود ایران را به نمایش کشیدید و به نوعی به این وضع اعتراض داشتید. میتوانی بگویی استفاده از مهاجرین بهعنوان بازیگر در نمایش هفت دقیقه آیا دلیل خاصی داشت؟
آرش عباسی: دلیل خاصش این بود که من به پتانسیل این بازیگرها ایمان داشتم؛ دلیل دیگرش این که خواستم بگویم چه تفاوتی وجود دارد بین بازیگر مهاجر و دیگری؟ برای من اشتیاق بازیگر مهم است، انرژی بازیگر مهم است. در کنار اینها باید اشاره کنم، فضایی که این نمایش داشت شاید هیچکس به اندازهی این بچههای افغانستانی قادر به درک فضای آن نبود. برای من درک فضای نمایش خیلی مهم است، هر چه فکر میکردم که اگر نقش این کارگرها را هنرپیشهگان ایرانی بازی کنند که در شرایط زندگی نسبتا خوبی استند شاید به آن چیزی که من دنبالش بودم، نمیرسیدم.
از طرفی دیگر منی که دوست دارم بچههای افغان و یا کلا هر مهاجری کارش دیده شود، چرا از این فرصت استفاده نکنم. اینکه این بچهها در فضای حرفهای تئاتر دیده شوند، چرا من فضا و فرصتش را فراهم نکنم؛ به بهای اینکه شاید اگر از چند هنرپیشهی سینمای ایران استفاده میکردم، فروش بیشتری داشتم. صادقانه میگویم که گیشه برای من اهمیتی ندارد، اینکه بچهها توانستند در تئاتر حرفهای ایران و تهران روی صحنه بروند، اینکه اجراهای دیگر در شهرستانهای مختلف را شروع کردیم، این برایم ارزشمندتر است.
نمایش هفت دقیقه در مورد یک تبعیض صحبت میکند؛ دربارهی ظلمی که به عدهای روا شده و این را این بچههای افغانستان بهتر درک میکنند. در این نمایش کارگرانی استند که از راههای دور میآیند تا کار کنند برای حداقلها، و این همان شرایطی است که نود و هشت درصد بچههای بازیگر این نمایش داشتند یعنی همهی این بچهها ساکن خود تهران نیستند، از شهرهای اطراف تهران میآمدند، برای رسیدن به تمرین، حداقل دو ساعت در راه بودند. درست شبیه کارگرانی که در این نمایش استند؛ کارگرانی که حتا برای رسیدن به کارخانه دچار زحمت بسیار استند؛ اما کارخانه قصد ظلم کردن به آنها دارد.
دیالوگی در نمایش هست که «من دو ساعت در راه استم که به کارخانه برسم و دو ساعت در راه استم تا به خانه برسم» این دقیقا چیزی است که این بچهها درک و لمس میکنند. به نظرم این همذاتپنداریها خیلی کمک کرد و اگر این اجرا اجرایی شد که به دل مخاطب نشست، تکنیک و تکنولوژی در آن دخیل نبود؛ بلکه حرفی بود که از دل برخاسته بود و لاجرم بر دل مخاطب نشست.
صبح کابل: به نظرت آیا این دو نمایش توانسته است تصویر واقعی از مهاجرت و مهاجر به نمایش بگذارد که نوع نگاه مخاطب و میزبان را نسبت به آن تغییر دهد؟
آرش عباسی: در این مورد خیلی راضی استم. گمان میکنم این اتفاق افتاده است؛ به دلیل این که مثلا در ویولن تایتانیک که فضای متفاوتتری نسبت به هفت دقیقه دارد، بازیگران دست بازتری داشتند تا در دیالوگها هر آنچه که دلشان میخواست را بگویند؛ تنها کاری که میشد بررسی آن بود که چقدر در راستای نمایش است تا انتخاب شود. در واقع بخش عمدهای از حرفهای آنها اجرا شد. در هفت دقیقه هم، من همین شیوه را پیش گرفتم؛ هر چند که مدل این دو نمایش خیلی فرق داشت، من از بچهها خواستم که هر جایی فکر میکنند میتوانند حرف خودشان را پیشنهاد دهند تا من ببینم و فکر کنم که در جاهایی همینطور شد و بچهها حرف خودشان را زدند که فقط با یک دراماتورژی در مورد آن، هم من و هم بچهها به خواستهی خود رسیدیم.
صبح کابل: به نظر خودت در فضای حرفهای تئاتر، این بازیگران مهاجر افغانستانی در چه سطحی قرار دارند؟
آرش عباسی: من اساسا فکر میکنم ما باید روحیهی هنرجو بودن را حفظ کنیم، چه در نوشتن چه در بازیگری و هر رشتهی دیگر؛ روحیهی چیزهای جدید یاد گرفتن و اضافه کردن به خودمان را باید حفظ کنیم. من هرگز به این بچهها بهعنوان بازیگر آماتور نگاه نکردم، البته این دلیل نمیشود که فکر کنیم اینها بازیگران شاخصی استند؛ برای من، این بچهها بازیگران حرفهای استند؛ از این جهت که همهی اینها، دغدغهی جدی برای تئاتر کار کردن دارند. به نظر من، این از همه چیز مهمتر است. این بچهها برای من حرفهای استند؛ چون به طور حرفهای به تئاتر نگاه میکنند و دغدغهیشان تئاتر است.
صبح کابل: به عنوان سوال آخر تجربهی خودت از کار کردن با بازیگران مهاجر در این دو نمایش بگو.
آرش عباسی: واقعیتش این است که خیلی راحت بودم و فضا را خیلی دوست داشتم؛ اما همانطور که به خودشان هم گفتم، من انتظار دارم که یک مقدار بیشتر موقعیتی که برایشان پیش آمده را قدر بدانند؛ همانطور که من قدر میدانم، آنها هم جدیتر بگیرندش. این شرایطی که فراهم شده شرایطی است که سالها باید برایش دوید، سالها باید برایش زجر کشید تا به آن رسید. ما با پشتکاری که همهی گروه داشتند، همهی سختیهایی که داشتند، بچههای گروه هزینههای زیادی از جیب خودشان برای رفتوآمدشان گذاشتند. ما قول حمایت و هزینهی اندکی را گرفتیم؛ اما واقعا هنوز چیزی از آن را ندیدهایم. اجرای تهران آغازی بود که من احساس میکنم تمام ایران باید این بچهها و هنر این بچهها را ببیند. شکل بزرگترش این است که دارم رایزنی میکنم این نمایش را ببرم افغانستان. خیلی دوست دارم در کابل این نمایش اجرا شود، دوست دارم خود افغانستانیها ببینند که این بچههای افغانستان در ایران چه تأثیری گذاشتند؛ بازتاب این نمایش را ببینند، وقتی نگاه شگفتزدهی تماشاگر ایرانی را میبینم. ما تماشاگر زیادی نداشتیم به واسطهی اینکه از چهرههای مطرح و سلبریتی امروز استفاده نکرده بودیم، طبیعی بود که خیلی تماشاگر نداشته باشیم؛ اما تماشاگری داشتیم که پنج بار آمده بود و نمایش را دیده بود و این، یعنی رضایت کامل از هفت دقیقه.