
نویسنده: طاها کارگر- ترکیه
عبدالسمیع احمدی، مردی میان سالی که اندک اندک تارهای رییشش سفید شده، با چهرهی خسته و دل شکسته حاضر به گفتوگو با ما شد. او باشندهی اصلی ولایت کابل است. داستان غمانگیز و تلخی از سفرش به ترکیه در دل دارد.
عبدالسمیع در شهر کاستامونو در ترکیه زندگی میکند و در کنار خواهر معیوبش، همسر و سه فرزند نیز دارد. زندگی او به سختی میگذرد و با وجودی که مسلک کاشیکاری را خوب میداند؛ اما به دلیل مشکلات اقتصادی ترکیه و افزایش بیکاری، نمیتواند از پس مخارج زندگی براید.
تلختر از گذر زندگیاش در کاستامونو، خطری است که او و خانوادهاش در مسیر قاچاق از ایران تا ترکیه تجربه کرده است. احمدی به صبح کابل میگوید که بابت هر نفر، مبلغ سه میلیون تومان با قاچاقبر صبحت کردم. خواهر معیوبی دارم که قرار شد از راه خوب و بدون سختی و مشقت به ترکیه برسد؛ که چنین نشد.
«با قاچاقبر صحبت کردم تا خواهرم که نمیتواند راه برود و از کمر به پایین فلج است، توسط اسب، از راه هموار و سپس با موتر به شهر وان ترکیه منتقل شود، من و همسر و فرزندانم از مسیر دیگر و پیاده به وان میرویم. صبح روز یک شنبه، ماه جنوری سال گذشتهی میلادی، دو موتر در میدان آزادی تهران ما را برداشت. پس از ۷ ساعت سفر، به مهمانخانهی قاچاقبر در ارومیه رسیدیم. پس از یک هفته توقف، ما را به سوی مرز حرکت داد. یک روز در خانهی روستایی در سر مرز ماندیم، شب بعدی ساعت ۱۲ خبر دادند که وقت حرکت است؛ خواهرم را با یک راهنما اول بردند و بعد من و فرزندانم قرار شد حرکت کنیم.
یک یا دو ساعت نگذشته بود که احوال رسید خواهرم از اسب افتاده است. با وجودی که من با قاچاقبر صحبت کرده بودم که خواهرم نمیتواند در اسب بنشیند، او اصرار داشت که دو مرد همراه خواهرم استند و هیچ مشکلی پیش نمیآید. خواهرم از بلندی صخره از اسب افتاد، سر، دست و استخوان یک پایش شکست. مدتی بیهوش بود و سرانجام او را دوباره به روستا و سپس به شهر ارومیه منتقل کردند.»
احمدی به نقل از خواهرش گفت که زن یکی از قاچاقبران مرزی زخم سرش را پانسمان کرده و التماس میکرد که لطفا به پولیس یا کسی خبر ندهیم. زن قاچاقبر تاکید داشته که روستاهای مرزی ایران همه در کار قاچاق استند و اگر شکایت به دولت برسد، برایشان گران تمام میشود.
احمدی گفت که ما را به شهر منتقل کردند و پس از دو هفته انتظار، دوباره برای گذشتن از مرز حرکت کردیم. این بار با موتر خواهرم را از مرز عبور دادند و من و فرزندانم با پای پیاده و هشت ساعت پیادهروی در کوه، به آنسوی مرز رسیدیم.
اکنون با وجودی که خواهر عبدالسمیع احمدی مقداری تداوی شده؛ اما هنوز آثار و علایم شکستگی و دردهای ناگهانیاش وجود دارد. احمدی تاکید دارد که از آمدن به ترکیه پشیمان است و حالا حتا پول بازگشت به افغانستان را ندارد.
این مرد که حالا هر روز زندگی بر او سخت میگیرد و ترکیه برای او خانوادهاش همچون جهنمی تمام و عیار شده است، دیگر نمیتواند به حرفهایش ادامه بدهد. عبدالسمیع میگفت که او برای یک زندگی بهتر به خاطر خانوادهاش تَن به این مهاجرت داده است و فکر میکرد که اگر به ترکیه یا کشور دیگری به جز افغانستان بتواند برود، زندگی اطفالش هم نیز تغییر خواهد کرد و این اطفال بدون کدام سختی دیگر و بدون جنگ و خونریزی در اینجا میتوانند آرام باشند و درسهایشان را بخوانند؛ اما عبدالسمیع میگوید، آنطور که فکر میکرد، نشد.
او، راست میگوید. درست است که در ترکیه جنگ نیست و امکانات برای زندگی بیشتر است؛ اما این امکانات برای خود شهروندان ترکیه است و این مهاجران افغانستانی هیچگاه با این وضعیت کار و مخارج در ترکیه نمیتوانند مثل خود شهروندان ترکیه از تمام امکانات زندگی بهره بگیرند که این خود نشان میدهد، مهاجرت همیشه نمیتواند گزینهی آخر باشد.