مهاجرت شش سال زندگی ام را پس انداخت

مجیب ارژنگ
مهاجرت شش سال زندگی ام  را پس انداخت

نوید و دیگر مهاجرانِ همراهش، پس از ساعت‌ها سفر با موتر در روشنی روز به تهران می‌رسند.

نوید می‌گوید که دقیق به یاد ندارم چند ساعت را درون تهران راه کردیم تا به مقصدی که آن را پارک آزادی می‌گفتند، رسیدیم.

این مهاجران از پارک آزادی- محل گردآوری مهاجران افغانستانی و پاکستانی‌‌ای که به ترکیه می‌روند-  بارگیری شده و راهی شهر مرزی ارومیه می‌شوند. نوید با شش تن دیگر در موتر تیزرفتاری جابه‌جا شده و راهی مرز می‌شوند‌.

موتر هفت ساعت را از آزادی راه می‌کند تا به شهر مرزی ارومیه ‌می‌رسد.

با رسیدن به ارومیه، نوید به این می‌اندیشد که درد سرهایش دارد به پایان می‌رسد و او می‌تواند پس از یک یا دو روزی به ترکیه نزد دوستان و بستگانش برسد‌.

و این گونه است که نوید پس از گذراندن یک شب در ارودگاه مخفی مهاجران که توسط قاچاق‌بران اداره می‌شود، به سمت خط مرزی ایران و ترکیه حرکت ‌می‌کند. نوید در این سفرش تنها نیست؛ او به همراه مسافران بی‌شماری که انتظار رسیدن به ترکیه را دارند، به راه می‌افتد.

نوید و دیگر مسافران با راهنمایی‌های راه‌بلد‌ها شش ساعت را پیاده می‌روند تا به خط مرزی می‌رسند.‌

همین که آخرین رگه‌های خورشید از بلندای تپه‌ای که خط مرزی را تشکیل می‌دهد، ناپدید می‌شود؛ نوید و مهاجران از خط مرزی رد شده و وارد خاک ترکیه می‌شوند.

نوید می‌گوید که در آن لحظه خیلی ترسیده بودم و همه‌اش تلاش می‌کردم که لای سیم‌های خارداری که در مرز کشیده اند، گیر نکنم.

اما نوید و دیگران مسافران همراهش پس از بیست شبانه روز می‌توانند خود را از افغانستان به این جا؛ به نقطه‌ی مرزی ترکیه برسانند.

این مهاجران خسته حالا از فتح دیوار مرزی ایران و ترکیه خشنود به نظر می‌رسند و تنها همین لحظه است که سرمای زمستان و برف‌های زیر پای شان را از یاد برده اند.

نوید می‌گوید: «وقتی از مرز تیر شدیم، همه‌ی بچه‌ها خوش بودند و می‌خندیدند.»

این مهاجران دو ساعت دیگر را در خاک ترکیه پیاده‌روی می‌کنند تا به خوابگاه‌ی می‌رسند که باید شب را آن جا بگذرانند.

نوید و دیگر مسافران همه خسته‌تر از آنی استند که بتوانند ساعتی دیگر راه بروند؛ استراحت را غنیمت بزرگی دانسته و تمام شب را در مخفی‌گاه می‌خوابند.

ساعت هشت صبح است که راه‌بلد تازه‌ای با موتری که گنجایش بیست تا ۳۰ نفر را دارد، از راه می‌رسد.

پس از خوردن صبحانه‌ی مختصری که صاحب‌خانه یا در حقیقت همان قاچاق‌بر برای شان تهیه کرده است؛ بچه‌ها سوار موتر شده و در مسیر مرکز وان (شهر مرزی ترکیه) در حرکت می‌شوند.

پس از سه ساعت سفر است که آن‌ها درون شهر در خواب‌گاهی پیاده می‌شوند؛ خواب‌گاهی که نوید ناچار می‌شود سه شب را آن‌جا سپری کند.

نوید می‌گوید: «قاچاق‌بری که سفر مرا هم‌آهنگ می‌کرد در ترکیه زندگی می‌کرد و از هم ولایتی‌هایم بود.»

با این که قرار بود نوید را در بدل یک میلیون و سه ‌صدهزار تومان از ایران به ترکیه برساند؛ اما زمانی که نوید در خواب‌گاه برای رفتن به استانبول ثانیه‌شماری می‌کند، نظر قاچاق‌بر عوض شده و به نوید و دوستان وی در ترکیه می‌گوید که باید برای آوردنش به استانبول یک میلیون و پنج صد هزار تومان بپردازند.

روی این دلیل نوید دو شب را اضافه در خواب‌گاه یا همان مخفی‌گاه قاچاق‌بران در شهر وان می‌ماند.

پس از این که نوید می‌پذیرد باید در بدل انتقالش به استانبول یک میلیون و‌ پنج‌صد هزار تومان بپردازد؛ مسؤول خواب‌گاه برایش بلیط استانبول را تهیه می‌کند و او سوار بر اتوبوسی به مقصد استانبول حرکت می‌کند.

نوید و شماری دیگر از مسافرانی که با او هم‌سفر استند، ۲۴ ساعت را در اتوبوس راه می‌کنند تا به استانبول می‌رسند. نوید پس از این که در استانبول پیاده می‌شود، راهی شهر دیگری که در چند کیلومتری استانبول است، می‌شود.

نوید می‌گوید، زمانی که در ترکیه نزد دوستانش جا‌به‌جا می‌شود، برای چند روز نخست به دلیل قرارگرفتن در محیطی کاملا متفاوت، نسبتا خوش‌حال است؛ اما پس از چند روزی ناچار می‌شود برای گذران زندگی به کار برود که در شروع برای کار در یکی از گل خانه‌های نزدیک محل زندگی‌اش می‌رود و دو هفته‌ را آن جا کار می‌کند؛ اما درد پاهایش تازه خود را نشان داده و نمی‌گذارد که بیشتر از آن به کار برود.

ادامه دارد…