ترس گرفتارشدن به دست پولیس و دوباره به افغانستان آمدن در وجود هر مهاجر افغانستانیای که هنوز نه ثبت سازمان مهاجرت شده است و نه ثبت وزارت مهاجرت کشور میزبان، زندگی میکند. حتا آنهایی که ثبت سازمان مهاجرت شده اند نیز تا اندازهای با همین ترس شب را به روز و روز را به شب گره میزنند. این ترس در شبانهروز روان بیشتر مهاجران را میخورد. این ترس به اندازهای در وجود هر مهاجر زندگی میکند که رفته رفته جزو شخصتش میشود. کنشهای شخص مهاجر در کشور میزبان در برآیند همین ترس شکل میگیرد. رفتار شخص مهاجر در کشور میزبان؛ روابطی که شخص مهاجر با شهروندان اصلی کشور میزبان برقرار میکند و ماهیت این روابط همه و همه در سایهی همین ترس تعریف میشود.
روابطی که شخص مهاجر با مهاجران دیگر؛ خواه از یک کشور آمده باشند، یا شهروندان کشورهای متفاوت باشند ایجاد میکند، همه در سایهی همین ترس شکل میگیرد و همین عامل، رفتار شخص مهاجر را در زندگی روزمرهاش کنترل می کند.
هرچند امروزه تیوری چندفاکتوری منشای ترس در نظر گرفته میشود؛ اما در میان این فاکتورها، «فاکتور استرس قدرتمند»، نیرومندترین و مهمترین فاکتور در شکلگیری این ترس بر روان مهاجران شناخته میشود. بر اساس این فاکتور، یک وضعیت یک بار تأثیر قابل توجهی بر فرد میگذارد که در نتیجهی آن ترس در شخص شکل میگیرد و استرس درازمدت همراه با ترس را در پی دارد که به سادهگی میتواند باعث ایجاد اختلال مداوم شود.
هر مهاجر افغانستانی، بارها دیده و یا شنیده است که شماری از افغانستانیها به شکل اجباری دوباره به افغانستان برگشتانده شده اند. این وضعیت به سادگی در ذهن هر مهاجر افغانستانی حک شده است.
کنشها و رفتارهای شخص مهاجر باید در روزمرگیهایش دنبال شود. در راه رفتنهای شخص مهاجر روی پیادهروهای شهر میشود این ترس و دلهره را دید و در چهرهاش خواند. حس نداشتن امنیت زیستی باعث شده است که اینها همواره در تلاش باشند، از محیطی که در آن کار ضروریای ندارند، زودتر دور شوند و خود را از دید عمومی پنهان کنند؛ به ویژه این ترس را در زمان روبهرو شدن با پولیس، به وضاحت بیشتر میشود در رفتار شخص مهاجر پیدا کرد؛ شخص مهاجر به مجرد دیدن پولیس در چند متریاش به لرزه میافتد و حالت چهرهاش دگرگون می شود.
کشورهای میزبان، همیشه به مهاجران به ویژه مهاجران افغانستانی نگاه «انسان دستهی دومی» دارند که بیشباهت به دید «انسان برتر» و «انسان بربر» نیست. این دید، کشور میزبان را برای مهاجر به زندان بدل کرده است؛ زندانی که در آن مهاجر خود به سلول انفرادی بدل میشود و هیچگاهی نمیتواند با شهروندان اصلی کشور میزبان حتا با وجود سالها کارکردن در یک محیط؛ رابطهی دوستانه و به دور از بازدازندگی هویتی را شکل بدهد. این حس «انسان دستهی دومی» بودن، از سوی شهروندان کشور میزبان در ذهن مهاجران تزریق میشود و رفته رفته به حس حقارت تبدیل میشود، که از خودبیزاری و دگربیزاری را در پی دارد.
یک مهاجر افغانستانی، در هر سرزمینی که باشد؛ به ویژه در ترکیه، کوشش میکند در جاهایی قرار نگیرد که به چشم پولیس بخورد. همهاش در تلاش این پاست که زیاد به چشم مردم نخورد؛ اما این تلاشها به جایی نمیرسد. شخص مهاجر چه بخواهد چه نخواهد، عوامل این ترس در حالت چهره و رفتار وی بروز پیدا میکند؛ به نحوی که باعث لرزش در صدا و ایجاد شدن تودهای در گلو و گرفتگی صدا و عرق سرد روی صورت شخص خودش را آشکار میکند.
در یکی از روزهای گرم تابستان با بچههای همخانهام در کنار ساحل گرم در حال قدمزدن بودیم که چشمم به ماشین آتشنشانی افتاد و چند مأمور آتشنشانی که اطراف ماشین گشت میزدند. در لحظه برای فهمیدن میزان تأثیرگذاری این ترس و همین طور از سر شوخطبعی به دوستم که تازه شش ماهی از زندگی قاچاقیاش در ترکیه میگذشت؛ گفتم زود باش خودت را از این جا دور کن و با اشارهی دست به مأمورین آتشنشانی گفتم که پولیسها را مگر نمیبینی؟ این پسر که به زبان انگلیسی هم آشنایی داشت، بی آن که به اونیفورم و نوشتههای روی لباسهای این ماموران توجهی کند، زود پا به فرار گذاشت و در کمتر از چند ثانیه از دید من و مأموران آتشنشانی ناپدید شد.