نیروهای امنیتی کشور مان قابل احترام استند و هرگز جرأت این را ندارم که در نوشتههایم به سربازان وطنم جسارت یا هتک حرمتی شود. بدون شک، امنیتی که در زندگی خود حس میکنیم، به خاطر تلاش و جان بر کفگذاشتن این سربازان دلیر است.
متأسفانه من در زیر پل سوخته متوجه شدم که دولت سربازانی را که تحت نام نیروهای مردمی (اربکی) برای جنگ در برابر طالبان، آنهم در مناطقی که خطر درگیری به صورت روزانه بود، میفرستاد و که این سربازان را در برابر طالبان و احتمال کشته شدن شان قرار میداد؛ اما برای این که سربازان بتوانند شرایط جنگی و دشوار آن مناطق را تحمل کنند و از جنگ دست نکشند، به جای این که به سربازان قوت قلب و تجهیزات جنگی بدهد، تلاش میکرد تا با معتاد ساختن آنان به مواد مخدر، جنگ را برای آنان قابل تحملتر سازد.
این ادعا را من ندارم. این گفتههای چند سرباز فراری از جنگ بود که معتاد شده بودند و زمانی که حس میکنند، طالبان به سنگر شان نزدیک شده و یا احتمال این را داده اند که قرار است تا فردا طالبان به سنگر شان حملهی سنگین انجام دهند و ممکن است از این جنگ ناعادلانه، زنده بیرون نیایند، سلاح خود را آهسته بر دوش انداخته و شبی پیش از حملهی طالبان، بدون آن که فرمانده یا همسنگران شان خبردار شوند، به سمت کابل میآیند.
علی، مسلم، شیرآقا، طاهر، حبیب و جواد تنها چند سرباز معتاد از هزاران سرباز معتادی بودند که جنگ را رها کرده و زیر پل سوخته، اعتیاد را به رفتن در جبههی جنگ ترجیح داده بودند.
حالا نمیدانم که این بچهها کجایند؟ شاید همان زیر پل سوخته باشند، شاید اعتیاد را رها کرده اند و پاک زندگی میکنند یا اگر در جنگ با طالبان کشته نشدند، حتما در رفاقت با مواد مخدر زنده نخواهند ماند؛ اما آن زمان از هر کدام شان شنیده بودم که به خاطر بیکاری و این که بتوانند درآمدی داشته باشند، خود شان را با تذکره، چند قطعه عکس و یک فرد ضمانتکننده، شامل نیروهای مردمی (اربکی) کرده بودند و قرار بود که در ازای هر ماه جنگ، برای شان از مبلغ ۱۸ تا ۲۵ هزار افغانی معاش ماهانه بدهند که به گفتهی خود شان رضایتبخش بود؛ اما باید خطر مردن را به جان میخریدند.
علی که همگی او را علی فرمانده صدا میزدند، میگفت که او در ابتدا از خانوادهاش پنهانی تصمیم بر این گرفت تا سرباز شود و از طریق یک آشنای نظامی قدیمی پدرش به ولسوالی قرهباغ ولایت غزنی فرستاده شد که آن زمان طالبان تحرکات بسیاری در این ولسوالی داشتند و خود مردم ولسوالی و نیروهای امنیتی حاضر در این ولایت، توان کافی برای جنگیدن با طالبان را نداشتند. به همین خاطر، فرماندهی پولیس مردمی قرهباغ از جاهای دیگر نیز سربازگیری میکرد.
علی در جبههی جنگ قرهباغ معتاد شده بود. او میگفت که روزهای اول برایم دشوار بود تحمل فضای جنگی منطقه. جواد و مسلم هم در پوستههای امنیتی پولیس مردمی که به خاطر تأمین امنیت درهی جلریز ایجاد کرده بودند، با مواد مخدر آشنا شدند. بقیه بچهها هم همین را میگفتند که تا پیش از رفتن به جنگ، مواد مخدر را نمیشناختند یا اگر نامش را شنیده بودند؛ اما استفاده نکرده بودند.
همین که پای این سربازان به سنگرهای جنگ باز میشد و چند هفتهای میگذشت، برای شان ناآشنایی مردم، منطقه و ترس از جنگ زجرآور میشد. آنها میگفتند، سربازانی که قبل از ما در این سنگرها بودند، همهی شان معتاد بودند و چون نمیتوانستند قرارگاه خود را رها کنند، متوجه میشوند که رنجرهای پولیس ملی هنگامی که اعاشهی شان را میآورند، برای شان مواد مخدر مصرفی شان را هم تأمین میکنند.
علی میگفت که دو سال و سه ماه در پوستهی امنیتی در ولسوالی قرهباغ غزنی، پولیس اربکی بوده و فرمانده شده بود. با علی در آن پوستهی امنیتی شش سرباز دیگر هم انجام وظیفه میکردند که جلو تحرکات طالبان را بگیرند. علی در شش ماه اول انجام وظیفهاش اعتیاد را با کشیدن تریاک آغاز کرده بود؛ مادهی مخدری که در مناطق روستایی به راحتی در دسترس است و ارزان.
ادامه دارد …