زیاد اهل جنجالها و درگیریهایی نبودم که در زیر پل سوخته بین معتادان به راه میافتاد؛ یعنی گاهی اوقات بر سر یک دود اضافه هم این معتادان جنگی به راه میانداختند که بیشباهت به دو جنگ جهانی قبلی نبود و هر که از ماجرا بیخبر بود به این تصور میرفت که حتما قرار است جنگ جهانی سوم در بگیرد.
در بین معتادان زیر پل سوخته و به خصوص آن عدهای که توانایی خرید یک پوری کامل مواد مخدر مصرفی خود را نداشتند و هر پوری مواد مخدر هم در زیر پل سوخته به قیمت ۵۰ افغانی فروخته میشد، رسم شده بود که با تهیهی ۲۵ افغانی راه میافتادند دور پل سوخته و در بین دیگر معتادان صدا میزدند که شریک «دوا» یا همان هیرویین؛ اصلا موردی را نمیتوانستی پیدا کنی که معتادی که به دنبال شریک مصرف مواد مخدر میگردد، بدون شریک بماند؛ حتما یک معتاد خمار دیگر هم پیدا میشد که تنها داراییاش ۲۵ افغانی بود و مجبور بود با یک معتاد دیگر پولهای خود را روی هم بگذارند و یک پوری هیرویین بخرند؛ این دو نفر هرچند قبل از این همدیگر را نمیشناختند؛ اما حالا با لبخندی بر لب باید میرفتند، گوشهای برای خود پیدا میکردند و مینشستند.
این دو معتاد خیلی میتوانستند آدمهای خوب و خوشبختی باشند که در نهایت این شراکت بدون کدام حرف و حدیث، مواد خود را مصرف میکردند و دست خداحافظی به هم میدادند و با اندک نشئگیای که در تن شان آمده بود، از هم دور میشدند.
اما وای به حال آن روزی که آن دو معتاد شریک شده در پوری هیرویین یکی شان به چرت میرفت و آن یکی معتاد یک دود اضافهتر میزد؛ چون این دو معتاد از اول هم قرار بر این گذاشته بودند که یک دود من و یک دود تو؛ پس نباید هیچ کدام شان از آن یکی، دود بیشتری میگرفت.
اولین باری که دعوای دو معتاد شریک را بر سر کشیدن یک دود اضافهی هیرویین در زیر پل سوخته دیدم، از خودم بدم آمد؛ چون آن روزها هنوز من شیشه مصرف میکردم. با خودم گفتم؛ یعنی اگر همین طور بخواهم ادامه بدهم، من هم روزی بر سر یک دود اضافه باید با یک معتاد دیگر سر جنگ و دعوا را بگیرم و آیا واقعن یک دود چقدر میتواند من را از خماری نجات بدهد که به خاطرش باید دست به یقهی یکی مثل خودم ببرم.
اما وقتی نزدیکتر رفتم و به دیالوگهای آن دو معتاد گوش کردم، شنیدم که یکی از آن دو معتاد که مورد جفای آن یکی قرار گرفته بود، میگفت که آن دود حقم است و تو حقم را خوردی و من هم به اندازهی تو پول دادم و نباید آن دود اضافه را میکشیدی؟
هر چند آن معتاد دیگر که نقش ظالم را داشت، با بلند شدن بیشتر سرو صداها و پاره شدن یخنش، حاضر به این شده بود که حتا آن معتاد مظلوم از خر شیطان خود پایین شود و آرام بگیرد و بروند باهم گوشهای و چند دود زیادتر اجازه بدهد که دود کند
بیچاره آن معتاد ظالم، حتا حاضر شده بود که اگر با همین چند دود اضافه هم رضایت آن معتاد مظلوم را نتوانست بگیرد، برود پنجاه افغانی قرض کند و یک پوری کامل برای آن یکی بخرد تا رضایت بدهد که یخنش را رها کند و دیگر بیش از این سر و صدا نکند.
من به چشم خود دیدم که جنگ میان دو معتاد بر سر یک دود اضافهی هیرویین یا هر مخدر، بی شباهت به جنگ جهانی سوم نخواهد بود و اگر یکی از دو طرف به صلح تن نمیداد، حتما مرگ آن یکی حتمی خواهد بود که چند باری هم همین طور شد. مجید، معتادی بود که همیشه عادت داشت تا مواد مخدر مصرفی خود را روزانه به صورت شریکی بخرد و مصرف کند. او، به خاطر همین یک دود اضافهی هیرویین شریکی، با شریک دیگرش درگیر شد و در نهایت سوزن پیچکاری که در گردنش فرو رفت، سبب شد با وارد شدن هوا به شاهرگش در جا بمیرد و تا آن جایی که من درک کردم، مردن یک معتاد در زیر پل سوخته چه به قتل برسد، چه از نشئگی و یا بیماری بمیرد، عادیترین اتفاق زندههای پل سوخته است.