در دوران اعتیاد از این که اگر همهی چیزهای اطراف خود را کنترل نکنم، چه اتفاقی میافتد واهمه داشتم. بسیاری از مواقع برای حفظ مصرف مواد خود دروغهای پیچیده ای میساختم. اطرافیان خود را با تلاش بیامان برای گرفتن چیزی، فریب دادم تا بتوانم مواد بیشتری مصرف کنم.
تلاش زیادی کردم تا مانع از صحبت کردن دو نفر با یکدیگر و احتمالا افشای دروغهایم شوم. برای حفظ این خیال باطل یعنی اعمال کنترل بر اعتیاد و زندگی خود رنجها کشیدم. در این فرآیند، خود را از تجربهی آرامشی که از طریق تسلیم شدن به دست میآوردم، محروم نگه داشتم.
حالا، مهم است که از خیال باطل اعمال کنترل دست برداریم و به نیرویی برتر تسلیم شوم که ارادهی او برای من از هر چیزی که میتوانم با فریبکاری و تقلب برای خود تدبیر کنم، بهتر است. اگر متوجه تلاش خود برای کنترل نتایج و ترس از آینده شوم، میتوانم برای تغییر این روال اقدامی انجام دهم.
آیا واقعا معتقدم این نیرو میتواند از من مراقبت کند و سلامت عقل را به من باز گرداند؟ اگر چنین است، میتوانم با تمام فراز و نشیبهای زندگی، نومیدیهای آن، غم و غصههای آن، شگفتیهای آن و شادیهای آن زندگی کنم.
مدتی از پاکی من نگذشته و دوست ندارم به این زودی اولویتهای دیگری را در رأس بهبودی خود قرار دهم. شغل، خانواده، روابط، همهی اینها بخشی از زندگی استند که وقتی اساس بهبودی خود را بنیان نهادم، دوست دارم به آنها دست یابم؛ اما قبل از این که کار اساسی و دشوار «بنیان نهادن اساس بهبودی» خود را انجام دهم، نمیتوانم زندگی مستحکمی را برای خود بسازم.
مانند خانهای که روی شن ساخته شده، این زندگی در بهترین حالت متزلزل است.
قبل از این که همهی توجه خود را به بازسازی چهارچوب دقیق زندگی معطوف کنم، باید اساس بهبودی خود را عملی کنم. ابتدا اعتراف میکنم که اساسی نداشتم و اعتیاد زندگی من را کاملا غیر قابل اداره ساخته بود. سپس، با کمک خانواده و دوستان همیشگی خود به نیرویی که برای زمینهسازی زندگی من به قدر کافی قدرتمند است، ایمان پیدا کردم. به نظر من بهتر است ویرانی را از مکانی که آیندهی خود را بر آن خواهم ساخت، اصلاح کنم. پس به کابل برگشتم. با قرار گرفتن در محیط کار جدی توانستم سرانجام، با اصولی که در امور روزمرهی خود اجرا میکردم، به طور عمیق و عملی آشنایی پیدا کنم.
وقتی اساس آماده شود، میتوان با تمام انرژی برای منسجم کردن زندگی خود به جلو حرکت کرد؛ اما ابتدا باید از خود میپرسیدم آیا در دوران اعتیاد فعال، صدها بار آرزو کردم که ای کاش به فرد دیگری تبدیل شوم.
آری! من این آرزو را داشتم. من بارها آرزو کردم جای خود را با افرادی عوض کنم؛ اما نومیدی من آن چنان شدید بود که به سختی حاضر میشدم کسی را تصور کنم که وضعیتش از من بدتر باشد.
به هر حال آن مرحله گذشت؛ اما جالا حس میکنم دچار نوع دیگری از حسادت شدم. دچار مقایسهی درون خود با بیرون دیگران شدم و احساس میکنم که انگار هنوز از هیچ چیز به قدر کافی در اختیار ندارم.
باید نگذارم فرآیند بهبودیام متوقف شود و باید راهی پیدا کنم تا این روحیهی حسادت و اعتماد به نفس پایین به جایگاهی حاکی از احساس رضایت و سپاسگزاری عمیق از آن چه در اختیار دارم، ارتقا یابد.
من باید به نقطهای برسم که هرگز مایل به عوض کردن جای خود با دیگران نباشم؛ چرا که آن چه من در درون خود یافتهام، بسیار ارزشمند است.
هویت من، طرز فکر و احساس من از طریق تجربیاتم شکل گرفته است. برخی از تجربیات، از من فرد بهتری ساخته است؛ برخی دیگر باعث شرم و خجالت من شده است؛ همهی اینها هویت امروز من را تحت تأثیر قرار داده است. میتوانم از توانی که در بررسی اشتباهات خود کسب کردهام، بهره ببرم و از این خرد برای هدایت تصمیماتی که امروز خواهم گرفت، استفاده کنم.
اما نباید فراموش کنم که مغرور نشوم و خویشتنداری کنم. نباید فراموش کنم که احساس شرم و گناهی که بدان رسیدگی نشود، میتواند من را از پای در آورد و از پیشرفتم در زندگی جلوگیری کند. برخی از پُرمعناترین جبران خسارتهایی که در برابر اشتباهات گذشته خود میتوانم، انجام بدهم، تنها از طریق تغییر عملکرد و رفتار امروزم قابل جبران است.