
اعتیاد جنگی است که تمام جنگجویان آن میمیرند؛ اما قهرمانهایی که تسلیم شده اند، زنده میمانند . . .
حقیقت این است که من در روابط خود موفق نبوده ام. به قول معروف، عدم توانایی در ایجاد و حفظ رابطه، یکی از عوارض جانبی اعتیادم بوده است. بیماری اعتیاد، من را به فردی گمراه، وحشتزده و منزوی بدل کرد که عادات عجیب و غریبی داشت. وقار و متانت اجتماعی خود را از دست داده بود. وقتی که تازه زندگی پاک را آغاز کردم، تشخیص نمیدادم که ایراد من در ایجاد ارتباط با دیگران در چیست؟ نوع زندگیای که در آن زمان زیر پل سوخته داشتم، به عنوان یک معتاد در حال مصرف، عادت و توقعات من را تغییر داده بود.
من به عنوان معتاد، کسی استم که مصرف هر مادهای که افکار و احساساتم را تغییر دهد، در هر قسمت زندگی، من را دچار بدرفتاری و اشتباهات میکند. بیماری اعتیاد به مراتب فراگیرتر از مصرف مواد مخدر است. معتقدم که این بیماری مدتها پیش از نخستین مصرف، در من وجود داشته است. من معتاد شدن را خودم انتخاب نکردم؛ من از بیماریای رنج میبردم که عوارض خود را به صورت رفتارهای ضد اجتماعی نشان میدهد و در نتیجه، تشخیص، طبقهبندی و درمان آن بسیار دشوار است.
درد و مصیبت در دوران مصرف، واقعیتهای زندگی من بود. نه مایل به پذیرفتن وضعیت زندگی خود بودم و نه مایل به تغییر آنچه در زندگی من غیر قابل قبول بود. با مصرف مواد میخواستم از درد زندگی رهایی یابم؛ اما این کار فقط به مشکلات من افزود. احساس تغییر یافتهی من نسبت به واقعیت به کابوس تبدیل شد.
من از خانوادهای به شدت آسیبدیده میآیم. در مواقعی عدم سلامت عقل که در میان اطرافیانت حاکم است، غیر قابل تحمل به نظر میرسد. گاهی اوقات میخواهم همهی آنها را فراموش کنم و در جایی دوری باشم که آنها نباشند.
من از تنهایی خودم در مسیر بهبودیام میترسم و باید در کنار کسانی خود را نگه دارم که در این راه من را کمک کنند، نه این که به همان راهی که خود شان میخواهند سوق بدهند؛ اما با تأسف، که چنین نبوده است. گاهی وقتها با وجود بهترین تلاشهایم متوجه میشوم به عزیزترین نزدیکان خود کمک نتوانسته ام. از تلاش برای حل مشکلات خانوادهی خود دست کشیده ام. با یادآوری این که من قادر به حل مشکلات آنها نیستیم، به خود آزادی دادم.
بیشتر وقتها بهترین چیزی که میتوانم به عزیزانم بدهم، الگوی بهبودی مداوم خودم است. برای حفظ سلامت عقل خود و خانوادهی خود، باید به اطرافیانم اجازه دهم روشهای من را برای بهبودی پیدا کنند.
وقتی برای برطرف شدن نواقص شخصیتی خود کاملا آماده میشوم و در اوج اعتماد به نفس استم، به طور طعنهآمیزی، مشکلات من واقعا شروع میشود. هر چه بیشتر برای رهاشدن از نقصی خاص تلاش میکنم، ظاهرا این کمبود، قوت بیشتری پیدا میکند. واقعا فروتنانه است که متوجه شوم، نه تنها در برابر اعتیاد خود، که حتا در برابر نواقص شخصیتیام نیز عاجزم.
سرانجام همه چیز درست میشود. نباید خودم، کمبودهای خود را برطرف کنم. از نیروی برتر خود میخواهم آنها را برطرف کند. با اقرار به ناتوانی خود در رفع نواقص، از نیروی برتر درخواست کردم آنچه نمیتوانم برای خود انجام دهم، برای من انجام دهد و منتظر میمانم.
شاید رهایی ناگهانی و کامل از نواقص خود پیدا نکنم؛ اما اغلب وقتها به طور قطع، تغییر ظریفی را نسبت به خود و دیگران تجربه میکنم. به تدریج به اطرافیان خود با خردهگیری کمتری نگاه میکنم. میدانم بسیاری از آنها، درست مثل من با کمبودهایی در کشمکش استند که دوست دارند از آنها رهایی یابند. میدانم درست مثل من، آنها نیز در برابر نواقص خود عاجز استند. از این که آنها نیز مانند من فروتنانه برای رفع نواقص خود تلاش میکنند، متحیر میشوم.
«رنج نبايد من را غمگين كند» اين همان جايی است كه اغلب مردم اشتباه ميكنند. رنج قرار است من را هوشيار تر كند؛ چون انسانها زمانی هوشيارتر ميشوند كه زخمی شوند. رنج نبايد بيچارگی را بيشتر كند. رنج را به تنهایی نمیتوان تحمل کرد.
تفکر تنها راجع به یک زندگی جدید، نمیتواند من را به شروع آن زندگی ترغیب کند. من با شروع یک زندگی جدید، باید طرز تفکرم را نیز تغییر دهم.