بهترین عنوانی که میتوانستم برای این سری نوشتهها در نظر بگیرم، همین «من یک معتادم» بود؛ چون برایم عنوانی بوده است که همیشه بر من تأثیر خود را خواهد گذاشت و من درست در زمانی و در برههای از زندگی خود دست به انتخاب زدم که در آزادی کامل در کابل زندگی میکردم و به خاطری که شرایط مالی مناسبی هم داشتم، سبب شد که از دچار شدن به مواد مخدر هراسی نداشته باشم.
به راستی همین گونه است و به نظرم، این ذات نظام سرمایهداری است و در نظام سرمایهداری، چون شعارش آزادی در حق انتخاب است، بدون شک کسی که به یک آرامش نسبی برسد؛ در این که حق انتخاب بیشتری برای لذتبخشی و کامجویی از زندگی دارد. متأسفانه برای من هم این لذتبخشی در مصرف مواد مخدر خلاصه شد و همین که تمام ابعاد زندگی خود را مختص به مصرف مواد مخدر کردم، برای من آن آرامش نسبی به هم ریخت و دیگر با طولانی شدن دوران مصرفم، این آرامش تبدیل به یک رویای دستنیافتنی شده بود.
اما تمام معتادانی که هم اکنون به اعتیاد شدید مبتلا استند و درست حالا مثل آن روزهای من از دنیا دست شسته اند و خود را در باتلاقی به نام مواد مخدر میبینند و فکر میکنند که بعد از این هر چه دست و پا بزنند بیشتر غرق میشوند، بدانند که نباید ناامید شوند و دست از تلاش برای زندگی پاک بردارند.
در شرایط اکنون، چند گفتنی هم برای آن عده از کسانی دارم که درست در روزهای ابتدایی قرار دارند و هنوز به مرحلهی اعتیاد شدید نرسیده اند و فکر میکنند با همین گاه گاه مصرف کردن مواد مخدر، میتوانند به آرامشی که در زندگی دارند جنبهی لذتبخشی بدهند؛ اما این گونه نیست و همین لذتجویی گاه گاه در آرامش نسبی هم اکنون زندگی تان، سبب میشود که دیگر این لذت به خاطر تکرارهای پشت سرهم تبدیل به درد شود.
امروز جملهای شنیدم که مصداق همین برداشتم بود و آن فرد بهم گفت: «یادت باشد که عادت، خطرناکترین تهدید برای زندگی است و این عادت از روی تکرار حاصل خواهد شد.»
پس آدمی که نخواهد زندگیاش و آن آرامشی که مد نظر من است، با خطر مواجه شود، باید از تکرارها و عادتهایی که خلاقیت در شیوهی زندگی را از او میگیرد، دوری کند، تا مبادا با چنین شرایطی که من داشتم روبهرو شود.
شرایطی که در بالا آمده است، درست همان شرایطی بود که من به تازگی از تهران به کابل برگشته بودم و به دنبال همان آرامش نسبی بودم و بعد با به دست آوردن همان آرامش، به دنبال لذتجویی رفتم و چون هنوز بر این باور بودم که لذتجویی را میتوانم در مصرف مواد پیدا کنم. این سبب شد که هی پشت سر هم این اتفاق را تکرار کنم و تکرار کنم و پای خود را فراتر از روزهای قبل بگذارم و به قولی؛ درجهی لذتجویی خود را هر روز بالاتر ببرم و سراغ مواد مخدر گوناگون بروم تا بتوانم لذت بیشتری را از زندگی خود ببرم؛ اما دریغا بر این که این رفتار و طرز فکر من برای استفاده از آرامشی که در زندگی داشتم و لذتی که میتوانستم از زندگی ببرم، بزرگترین اشتباه من بوده است.
من زمانی پی به این اشتباه خود برده بودم که دیگر از ان آرامشی که داشتم خبری نبود و تمام تکههای آن آرامش را به حراج گذاشته بودم و هیچ چیزی در دستم نبود؛ اما برای این که دوباره آن آرامش را به دست بیاورم، مجبور بودم که دست به کاری بزنم؛ چون جهان من در آن روزها تنها همان مکان پل سوخته شده بود و آدمهای آن جهان هم همان معتادان زیر پل سوخته بودند، دست به کارهای خطرناکی زدم که چون در آن روزها ذهن و عقل من تحت تأثیر مصرف مواد مخدر بود، مطمینا کارهایی که انجام داده بودم برایم هیچ خطری محسوب نمیشد؛ چون میدیدم که دهها و یا صدها آدم نیز مثل من در همان پل سوخته دست به آن کارها میزدند و در گاهی موارد انجام آن کارهای خطرناک بعد از پایان یافتن شان، سودی بینهایتی برای آن فرد داشت که همین ممکن بود من و یا هر معتاد دیگری را وسوسه کند تا فقط یک بار آن کار را انجام دهد و بعد اگر در همان یک بار توانست موفق شود، بدون شک آن فرد در روزهای آینده آرامش بهتر و مطمینتری خواهد داشت.