زنان در مجلس نمایندگان افغانستان دارای ۶۸ کرسی است که امتیاز ویژهای به حساب میآید؛ این امتیاز به اندازهای که میتواند سبب راهیابی زنان به عرصهی سیاست باشد، به همان اندازه میتواند، نمایانگر این باشد که زنان، قدرت سیاسی به دست آورده اند. قدرت سیاسی راهی برای به دست آوردن تواناییهای اقتصادی نیز است؛ اما به شرطی که این توانایی صرفا برای امور شخصی مورد استفاده قرار نگیرد.
افغانستان از سال ۱۳۸۴ به این سو، شاهد حضور پررنگ زنان در مجلس نمایندگان بوده است؛ اما این حضور پررنگ، هرگز دستآوردهایی را که بتواند در زندگی زنان کشور تغییر قابل دیدی بیاورد، با خود نداشته است. هنوز هم زنان در ولایات با خشونتهای شدیدی روبهرو استند و همچنان مشکلات اقتصادی زیادی دارند که بر اساس آن نمیتوانند از ساختار جامعهی مردانهی افغانستان بیرون شوند. اینها نکاتی اند که با حضور زنان در مجلس نمایندگان و راهیابی آنان در تعیین قوانین لازم، میتوانست دگرگونیهای خوبی را در زندگی زنان افغان به وجود بیاورد؛ اما وقتی که به مشکلهای زنان در افغانستان توجه میکنیم، در کنار رنجی که مشاهده میشود، بیکفایتیهای زنانی که در پارلمان افغانستان وظیفهی نمایندگی از زنان و مردان زیادی را به دوش دارند، نیز دیده میشود.
در واقع، نمایندگان زن در مجلس نمایندگان افغانستان، از آدرس زنان و با توجه به نیاز زنان افغان به این کرسی رسیده اند؛ اما این مهم، از نظر بسیاری از این نمایندگان پنهان مانده است. نقش زنان در امور سیاسی افغانستان، برای زنان افغان از اهمیت بسیاری برخوردار است و حتا زمینهی تغییر دیدگاه مردان را در جامعه مهیا میکند. در طول سالهایی که طالبان و مجاهدین بر افغانستان به انواع محتلفی حاکمیت داشتند، زنان افغان از بسیاری نکات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی دور ماندند. نتیجهای که در پی این وضعیت به وجود آمده، اکثریت بیسواد زنان در افغانستان و نبود فرهنگ آمیخته با زنان بوده است.
نظر به وضعیتی که شرح داده شد، افغانستان، جامعهای است که هنوز زمینههای تعامل آن با زنان به وجود نیامده است. فرهنگ مردانه در افغانستان، نوعی از فرهنگ است که با دیگر جوامع مردانه تفاوتهایی دارد. بیشترین تفاوت در این است که مردان افغان نگاه سنتی به زن دارند و این یعنی حاکمیت مردانه در افغانستان سلطهگر است، نه قدرتگرا.
تفاوتی که بین سلطه و قدرت وجود دارد، تفاوت سنتی بودن و مدرن بودن است؛ برای این که دوران مردسالاری در افغانستان از میان برود، به نحوی نیاز است تا نگاه مردان در افغانستان نو شود. با این که این نو شدن هم نمیتواند، زنان را از بند حاکمیت مردانه برهاند؛ اما زمینهی سلطه داشتن مردان را بر زنان از میان بر میدارد. بحث سلطه و قدرت را میتوانیم چنین توضیح بدهیم که در نگاه سنتی و سلطهگرا به جامعه و افراد جامعه، حاکمان به شکل شدیدی دارای حاکمیت مستقیم استند؛ اگر زمانی در اخبار رسانهای میبینید که مردی زنش را کشته است یا زبانش را بریده است، بدانید که این عمل در بحث نظری خودش، به مبحث حاکمیت یا سلطه مربوط است؛ زیرا زمانی که سلطهدار بخواهد کسی را تنبیه کند، آن را به طور مستقیم و فیزیکی انجام میدهد.
در چنین جوامعی، برخورد فیزیکی از مواد اصلی قوانین جزایی پنداشته میشود و سنگسار و اعدام از همین رویکرد برامده است.
اما در نگاه نو به مسألهی یاد شده، حاکمیت تبدیل به کنترل میشود؛ یعنی جامعه دارای قوانینی میشود که هر کس از آن عدول کند، قانون برایش جزا میدهد؛ اما این جزا، نه به شکل فیزیکی، بلکه به شکل جریمه انجام میشود. زمانی که شخصی به اتهام جرمی به زندان انداخته میشود، با او رفتار بد فیزیکی صورت نمیگیرد؛ یعنی جزا، از شکل مستقیم خودش وارد شکل غیر مستقیم میشود.
این که گفتم، افغانستان هنوز زمینهی تعامل با زنان را در خود به وجود نیاورده است، به این دلیل است که زنان در این کشور همواره از راه سلطه تحت حاکمیت مرد قرار گرفته اند. از زمینههایی که باید رشد کنند و تعامل مردان را با زنان در یک سطح فرهنگی مهیا کنند، یکی همین حضور پررنگ زنان در مجلس نمایندگان است؛ اما به شرطی که این زمینه و قابلیت، به شکل احسن مورد استفاده قرار بگیرد. با تقویت چنین زمینههایی است که ما میتوانیم مدعی داشتن نظام مدن و همچنان آیندهای فارغ از برخوردهای جنسیتی و سنتی با زنان باشیم؛ زیرا پارلمان، یک امر فرهنگی است تا سیاسی و میتواند نگرش جامعه را نسبت به افراد مختلف و اقشار آن عوض کند.