
وارونه جلوهدادن مناسبات، ویژگی مسلط تاریخ گذشته و معاصر افغانستان بوده است؛ ماستمالی رویدادهای سیاسی و اجتماعی و خلق روایت کاذب از سوی سیاستگذاران قومی و بازیگران سمتی. چهار دهه پیش که اتحاد جمهوریهای شوروی، مقابل هژمونی تازهشکلگرفتهی امپریالیزم امریکایی زمینگیر شده بود و نیروهایش را از کشورهای زیادی از جمله افغانستان خارج کرد، عدهای که با سلاح مقابل رژیم کمونیستی و نیروهای شوروی میجنگیدند، به دلیل عدم شناخت و تفکیک بازیهای جهانی، دچار این سوء تفاهم شدند که گویا «شوروی ابرقدرت» را شکست داده اند؛ این تصور کاذب، مانع شناخت واقعیت شد و واقعیت شکلگرفته در سایهی این تصور، افغانستان را به میدان جنگ گروههای متخاصمی تبدیل کرد که هر کدام احساس میکردند شوروی را شکست داده اند و باید قدرت در افغانستان را به دست بگیرند؛ توهمی که به جنگ داخلی و ویرانی کامل کابل انجامید.
چهار دهه بعد از آن روز، ابرقدرت دیگری بار و بندیل نظامیاش را بسته تا فغانستان را ترک کند. این بار نیز، طالبان تصور میکنند امریکا را شکست داده اند و سیاستگران در نظام نیز، به شناخت آنچنانیای از وضعیت افغانستان در منطقه دست نیافته اند که تلاش شان به سمت اتحاد ملی به پیش برود. طالبان که تصور میکنند امریکا و کشورهای عضو ناتو در افغانستان را شکست داده اند، آن قدر مجذوب و شیدایی این تصور شده اند که هر روز بیباکانهتر از پیش، خود را به کشتن میدهند و از آن جایی که نیروهای جنگی شان را به صورت جبری از مناطق زیر کنترل شان تقویت میکنند، فکر میکنند که هر چند با تلفات زیاد، شاید روزی بتوانند حاکمیت شهرها را به دست بگیرند.
همان طور که شکستخواندن خروج شوروی توسط نیروهای معترض داخلی، باعث شد چیزی از آن خروج نظامی نیاموزند و کابل را تبدیل به کشتارگاه اقوام مختلف کنند، هنوز نشانههایی از مغالطهکردن خروج امریکا دیده میشود که امکان دارد زمینهی شناخت خروج امریکا را نیز مانند شوروی، مختل کند. نه تنها در طالبان، بل که در کنشگران سیاسی حکومتی و غیرحکومتی نیز، نشانههایی از عدم شناخت وضعیت دیده میشود؛ نشانههایی که اگر همچنان کنار هم قرار بگیرند، بار دیگر افغانستان را تبدیل به میدان جنگ اقوام مختلف خواهد کرد.
وضعیت پیشآمده، حساس است؛ نه تنها طالبان که خود را پیروز میدان میدانند و تلاش دارند از راه نظامی به قدرت برسند، اعتماد بین اقوام مختلف به اندازهی کافی آسیب دیده و فعالیت دستهایی در پشت پرده، امکان بالفعلکردن این بیاعتمادی بالقوه را دامن میزنند. این روزها، هر روز شایعهای از توطئه در شبکههای اجتماعی دستبهدست میشود؛ شایعههایی از دستهای قومی، معاملات سمتی و مخالفتهای رهبران قومی و گروهی که هر کدام، ظرفیتی برای بازتولید خشونت قومی و گروهی است.
این روزها، آخرین فرصت برای کنشگران سیاسی حکومتی و غیرحکومتی است تا بتوانند کنار هم جمع شوند؛ سیاستگرانی که دشمن مشترکی چون طالب دارند و حتا اگر به لحاظ مناسبات قومی، روی طالبان حساب باز کرده باشند، باز هم از سوی این گروه در امان نخواهند بود. فرصت آن رسیده است که خلای تاریخی افغانستان –تضاد قومی-، پر شود و جایش را به فضای اعتماد و باور بین اقوام مختلف بدهد. این خلا، باعث شده همه تلاشها در افغانستان بینتیجه بماند. دو دهه پس از حضور امریکا و جامعهی جهانی، روز پنجشنبه -۱۷ سرطان-، جو بایدن، رییسجمهور امریکا که هفتهی گذشته گفته بود «در مورد افغانستان نه در مورد چیزهای شاد حرف بزنیم»، با حضور در جمعی از خبرنگاران، دقیقا به این خلا انگشت گذاشته و گفت که تا به یاد دارد، «افغانستان کشور متحدی نبوده است.»
این حرف، برای بار چندم است که از زبان بایدن شنیده میشود. او، با شناخت دقیق از مناسبات قومی در افغانستان، پیش از این که رییسجمهور امریکا شود، راه حل سیاسی در افغانستان را فدرالیزم خوانده بود؛ تا امکان تصادم منافع قومی را کاهش بدهد. بایدن، هر چند در این کنفرانس خبری، گفت که دولت افغانستان، به اندازهی کافی نیرو و توان نظامی دارد که طالبان را سرکوب کند؛ اما نبود اتحاد سیاسی بین اقوام مختلف، امکانات و ظرفیت نظامی موجود را سبوتاژ میکند.
وضعیت موجود، نقطهی تاریخی برای افغانستان و کنشگران سیاسی است؛ نقطهای که یا از آن میآموزند و یا دچار تکرار نکبتبار تاریخ خواهند شد؛ تکراری که در آن، نه طالب به قدرت خواهد رسید، نه سیاست قومی و نه قدرت واحدی شکل خواهد گرفت که بتواند منافع افغانستان را در منطقه و جهان تأمین کند. رهبران طالبان که اصلا میانهی خوبی با فهمیدن ندارند و همه منفذهای یادگیری شان از مناسبات جهان کور شده، باید اندکی تن به شناخت جهان بدهند؛ تن به درک سادهای از واقعیت و این که، نه شوروی و نه امریکا، در هر دو خروج، تنها افغانستان است که شکست خورده است و اگر از این رویدادهای تاریخی، درس گرفته نشود، برای فهمیدن دیر خواهد شد.