
جنگ و صلح، از فرایندهای تمدن است؛ حتا میشود جنگ و صلح را همزاد با تمدن دانست. این دو پدیده، گاهی برای برپایی و گاهی برای براندازی تمدنها، نقش پر رنگی داشته اند.
استفاده از مفهوم جنگ، همیشه فرضیهی صلح را محکمتر میکند. «جنگ» و «صلح»، دو مفهوم مجرد و جدا از هم نیستند، بلکه به صورت متضاد، در دل هم پرورش یافته اند. ادامهی جنگ و صلح، تداوم تقابل تاریخی این دو پدیده است که به صورت کلیشهوار، پابند به اصالت خویش استند و در صورتی که بسترسازی شود، از جوی به جوی دیگر «از جنگ به صلح» و یا از «صلح به جنگ» میشود گذار کرد؛ اما هیچگاهی به صورت تحمیلی نمیشود از مرحلهای به مرحلهای دیگر، گذر کنیم. اگر صلح را در جامعه، با فشارها و تحمیلها وارد کنیم، صورت پایداری به خود نمیگیرد و در روزهای اول توافق، دچار شکست میشود. گذار ما اگر از جنگ به صلح باشد، جنگ را متداومتر میکند و طرفهای درگیر که با تحمیل و فشارهای خارجی صلح کردند، با نارضایتی اکثریت سربازها روبه رو میشوند و گروههای انشعابی شکل خواهند گرفت و هر گروه، به چندین گروه تبدیل خواهد شد. با تنشهای میانگروهی و بیعت کردن سربازان به رهبران جدید، دامنهی جنگ گسترش پیدا میکند و فرضیهی صلح، تنها در اوراق و توافقنامهها بهجا خواهد ماند. زمانی که کلانروایتهای اجتماعی را جنبهی وارداتی و تزریقی میدهیم، با تضاد اجتماعی روبه رو میشوند. ناپایداری و شکنندگی، اولین فرایندی است که کلانروایتها با آن، روبه رو خواهند. مثال شکست این کلانروایتهای وارداتی، دموکراسی امریکایی است که در نوزده سال گذشته، آهسته و پیوسته در افغانستان با شکست روبه رو شده است؛ زیرا ساختار اجتماعی افغانستان توانایی و ظرفیت لازم را برای پذیرش دموکراسی نداشت و تزریق دموکراسی در افغانستان، بدون بسترسازی تا این جای کار موفق نبوده است. پس صلح نیز بدون بسترسازی، در افغانستان دچار شکست خواهد بود و ما در نخستین روزهای صلح توافقی، به خاطر برنده شدن ترامپ در انتخابات امریکا، با جنگ دیگری روبه رو خواهیم شد که از هر لحاظ، مرگبارتر از جنگی است که تاکنون درگیرش هستیم.
روایت جنگ و صلح افغانستان، در دهههای اخیر همیشه در گرو گروههای افراطی «مذهبی» و استخباراتی بوده که پابند به هیچ اصل و قاعدهای نیستند. تا زمانی که گروههای استخباراتی، گروههای سنتی را تمویل مالی میکنند، آتش جنگ در افغانستان گستردهتر خواهد شد. صلح افغانستان را رهبران طالبان و یا رهبران هیچ گروهی، نمیتواند ضمانت کند؛ زیرا این جنگ، نیاز به توافق استخباراتی دارد، تا توافق رهبرانی که مثلا چرخهی جنگ را میچرخانند.
رهبران گروههای تروریستی در جنگ افغانستان، به مثابهی سربازانی هستند که هر آن ممکن است، کشته شوند و جایشان با یکی دیگری پر شود؛ مثال زندهاش، کشته شدن ملاعمر و فروکش نکردن عطش جنگ در میان گروه تروریستی طالبان است و یا کشته شدن رهبر القاعده (اسامه بن لادن) که نتوانست برگ برندهای در دست حکومت افغانستان، در جنگ با تروریزم باشد. پس، توافق با رهبران گروهک تروریستی طالب نیز، نمیتواند کمکی برای صلح افغانستان بکند، مذاکره با طالبان اگر به صورت دقیق و ریزبینانه مدیریت نشود، میتواند شکستی باشد برای مردم و حکومت افغانستان. دولت افغانستان ناگزیر است، روند مذاکرات را با گروههای تروریستی، طوری مدیریت کند که به نفع مردم افغانستان باشد، نه باجدهی به کروههای که هموراه به خون مردم تشنه هستند.
مشکل دیگری که صلح را دچار مخاطره میکند، عدم جامعهشناسی دقیق، از گروههای درگیر در جنگ است، تا اینکه عوامل مسلح شدن افراد درگیر در جنگ، دقیق بررسی نشود، صلحی درکار نخواهد بود. اگر نمایندگان مردم افغانستان در میز مذاکره، رهبران جهادی باشند که همواره درگیر جنگ بوده اند، از همین حالا صلح را با شکست مواجه کرده ایم. صلح افغانستان، نیاز به جامعهشناسی جنگ و متخصصان حل منازعات دارد؛ تا رهبرانی که همواره سبب منازعات در افغانستان بوده اند. این صلح، بدون حضور متخصصان و بدون شناخت سربازانی که درگیر جنگ هستند، بینتیجه خواهد بود و دولت افغانستان، برای آوردن صلح، راهی جز توافقات استخباراتی و پر رنگ کردن حضور جامعهشناسان و متخصصان حل منازعات، در میز مذاکرات با گروههای تندرو و تروریستی ندارد.