تا پیش از دههی هفتاد خورشیدی، وقتی کسی در افغانستان واژهای به نام طالبان/طالبها را میشنید، بیدرنگ به نوجوانان و جوانانی میاندیشید که در مدرسهها درس میخواندند و در هر مسجدی چند تن از این طالبهای علم خوابیده بود. پس از دههی هفتاد اما؛ با آمدن گروهی به نام طالبان، امروز برداشت از شنیدن واژهای به نام طالبان، یادآور خاطرات تلخ و وحشتباری است که از حاکمیت این گروه در افغانستان و عملکرد وحشانهیشان طی یکونیم دههی گذشته شکل گرفته است.
آنچه در حافظهی انسان افغانستانی از طالبان شکل گرفته است را، میتوان بینامتنیت طالبانی خواند. اگر بخواهیم به بیان طالبانیزم بپردازیم، برخورد طالبان، بر اساس دریافتهایی از گذشته شکل گرفته است که خوانشهای افراطی از دین/مذهب پشتیبان آن است. شلاق، قطع دست، اعدام، سنگسار، محکومیت زنان و… به عنوانی مؤلفههایی در شکلگیری طالبان، در تبانی با متنها و عملکردهایی در گذشته قرار دارد.
در متون مذهبی مسلمانها، قصاص امری است حتمی و باید با کسانی که دست به کاری میزنند، با عمل بالمثل یا شدیدتر، پاسخ داده شود. موجودیت چنین آموزههایی در متون مذهبی، باعث خوانشهایی شده است که مکتب «حنفی دیوبندی» و «جهادگرایی سلفی» ابن تمیمه، از آن گروهی به نام طالبان را بیرون داده است. اگر چنین آموزههایی در باور شهروند افغانستانی نبود، عملکرد طالبانی در این کشورر پشتوانهای نداشت و مردم تن به حاکمیت این گروه در فغانستان، نداده بودند.
ژولیا کریستوا، بنیانگذار گفتمان بینامتنیت، ادعا میکند که هر متنی به اساس متنهای پیش از خودش نوشته میشود. وقتی شاعری صورت معشوقش را به ماه تشبیه میکند، ما به برداشتی از گذشته در ادبیات کلاسیک؛ سفیدی ماه در شب و صورت زنی بین موهای تاریک، شکل میگیریم. این شکلگیری در گذشته را، کریستوا، بینامتنیت مینامد. طالبان در چنین فرایندی، در گذشته، شکل گرفتهاند و توانستهاند در افغانستان، حاکمیت کنند. ترسی که از آمدن طالبان در شهروند افغانستانی، زنده است، بیربط به این که طالبان توانسته بودند در این کشور حاکمیت کنند، نیست؛ این توانسته بودند، در شرایطی که افغانستان قرار گرفته است، توجیه میتوانند است. میتوانندی که هر روز ابعاد گستردهتری به خود میگیرد.
نگرانیای که از دیدار چهرههای جهادی با طالبان در مسکو، خلق میشود، برخواسته از کنشهای مشابه این گروهها در گذشته است. دو رخ یک سکه، با لبههای تیغ تباری زبانی. اگر جای چهرههای جهادی، چند تکنوکرات، با طالبان دیدار کرده بود، ترسی آنچنانیای از امیدوار خواندهشدن یا نشدن، این گفتوگوها، خلق نمیشد. رولان بارت، کسی که گفتمان بنامتنیت کریستوایی را فرم بیشتر داده است، به تاویل گفتهی کریستوا میگوید که هر متنی به اساس متنهای پیش از خودش خوانده میشود. اینکه بادیدن چیزی، شنیدن صدایی، یا انجام کاری، خودآگاه یا ناخودآگاه، وابسته به اتفاقهایی در گذشته معنا میشویم، در رابطهی بینامتنی در گذشته قرار داریم.
فرض کنید، عملی به نام انتحار انجام نشده بود، وقتی کسی میشنید، «ده تن به اثر حملهی انتحاری کشته شدند» نمیفهمید که این چگونه حملهای است؛ همینطور اگر معنایی از عدد ده، تن و کشته، در ذهن ما وجود نداشت؛ مثل این بود که جملهی بیمفهومی را شنیده باشید. برای همین است که معنای واژهی طالبان، برای مخاطب افغانستانی، با ترس از کشتار، انفجار، انتحار و… همراه است. در فرایند اینهمانی؛ شهروند افغانستانی، از طالبان، صلح با طالبان و گروههایی قومی و سیاسیای که منافعشان با منافع طالبان گره میخورد، هراس دارند. هراسی برخواسته از تجاربی که در رابطهی بینازمانی/تاریخی، در ذهن مخاطب تداعی میشود. آنچه بارت تاکید دارد، همین معنادهی در گذشته است. گذشتهای که درک حال را به دوش میکشد.
تاریخ به عنوان متن جاری، طالبان و نظام طالبانی را، توجیه و معنا میکند. این گروه، با خوانشی از متون مشخص دینی که بیشتر حکم بر موقعیتهای زمانی دارند، به کمک تاویلها و تفسیرهای دگماتیستی از طرف سازمانهای استخباراتی ایجاد و در جامعهای سنتیای چون مناطق مرزی افغانستان-پاکستان زیر عنوان جهاد، به سربازگیری میپردازد. شهروند افغانستانیای که شناختش از مسایل مذهبی خلاصه میشود به آنچه از دیگران شنیده است، دچار تبلیغات چنین تفسیری از دین میشود و در صف این گروه میایستد یا حق اعتراض بر علیه این گروه را بر خود نمیبیند. این شهروند، در تعاملی اینچنینی، مجبور شده بود حاکمیت طالبان را بپذیرد و در همین تعامل است که آمدن دوبارهی طالبان برایش معنا میشود. معنایی آمیخته با ترس، وحشت، نسلکشی و زندگی با معیارهای افراطی-مذهبی.
نشانههای برخواسته از وضعیت کنونی در افغانستان که هر روز طالبان به دستآوردهای نظامی و سیاسیای دست مییابند، همراه با تنشهای داخلی و حکومتی که نسبت به اتمام وقت قانونیاش، از گفتمان گفتوگو با طالبان کنار زده شده است، به اساس تجاربی معنا میدهد که شهروند افغانستانی، طی چهاردههی اخیر، زندگی کرده، خوانده یا شنیده است. تجاربی از حاکمیت طالبان، شکست طالبان و پاگرفتن دوبارهی این گروه که در یکونیم دهه، از گروه کوچک چریکی آواره در جنوب، تبدیل به گروه سیاسی و نظامی شده است و همپیمانان افغانستان -امریکا- و قدرتهای رقیب آن –روسیه- طرف گفتوگوهای شان را طالبان میدانند. میدانندی که در شرط طالبان بر خروج نیروهای خارجی از افغانستان و خواست امریکا از طالبان، مبنی بر اینکه از خاک افغانستان علیه منافع امریکا استفاده نشود، معنا میدهد. در فرایند این معنادهی، حضور احتمالی دوبارهی طالبان، روی زندگی در افغانستان و افکار عامه سایه انداخته است و دلهرهای را برای نسلی که زندگی زیر سلطهی طالبان را مرگ میپندارد، ایجاد کرده است.