چندین دهه است که افعانستان دچار تب ابولایی جنگ است و هر آن کس و هر آن دولت که دغدغهی افغانستان را دارد، برای این کشور نسخهی فروکش کردن این تب را تجویز میکند. می پذیرم که باید بدون ترس از هر اتهامی برای حفظ سلامتیِ افغانستان هر آنچه لازم باشد انجام داد. باید گفت و نوشت و اگر لازم بود فریاد کرد.
میدانم فریاد صلح، بیش از فریاد جنگ جسارت میخواهد؛ گروه طالبان دیگر آن گروهک چریکی متواری نیست که در سر هر گردنه بتوان نفلهی شان کرد. درکِ موقعیت و ظرفیت، بخش مهمی از موفقیت است. ما در طول سی سال پسین بحران در کشور، غافل از این اصل بودهایم و نتایج آن رشد قارچی خطرناکترین تروریستان بینالمللی بودیم که کشور ما لانهی امن آنها است. بحرانسازی و تهدیدات روزافزون گروه طالبان علیه دولت وحدت ملی در کابل، قابل قیاس با تهدیدات گذشته هرگز نبوده و جنس گپوگفت صلح از سنخ جنگ است. تداوم عدم درک شرایط و ظرفیتهای دولت و طالبان چه در میدان جنگ و چه در دور میز صلح، در تقابل احتمالی، فردا میتواند به فرجامی تلختر از همه فرجامهای گذشته منجر شود.
نگاهی به نقشهی جغرافیایی و درک موقعیت ژئواستراتژیک افغانستان، اثبات میکند که ضعف دولت مرکزی و بحران جغرافیایی این سرزمین، آرزوی دشمنان و رقبای منطقهای افغانستان است. نباید به هرندایی صلحخواهی از شرق و غرب افغانستان لبیک گفت. بایستی پیچیدگیهای چندبعدی تحقق صلح را درک کرده و وارد دام فریب و ادبیات شطح صلحخواهی نشد. بایستی از سادهسازی بحران و تحلیل ساده خیلی دور شد. برآیند گفتار، نوشتار و آنالیز صلح و جنگ در هر میدانی باید ماحصل درد و مسؤولیت افغانستانی ما باشد که در قبال آن تمام آدرسهای فعال در این پروسه اعم از دولت و اپوزیسیون و دوستان خارجی پاسخگو باشند.
با دیپلماسی تضرع و سیاست برادرانِ ناراضی و استراتیژی تحریک و قلقلک پاکستان توسط به رسمیت نشناختن دیورند و کویرسازی ایران و . . . جنگ تمام نمیشود و صلحی هم در کار نیست؛ این سناریو ریشه درخودفریبی ناشی از عدم درک دقیق ما از وضعیت و عدم اشراف ملیمتریک از شرایط است. باید جسارت گفتن داشت، هر چند که بر مزاق خیلی خوش نیاید.
آنچه در هفت نوبت در دوحهی قطر مذاکره صورت گرفته، گفتوگوهای دیپلماتیک بود نه مسابقه سیاهی لشکر که ترافیکِ سنگینش از کابل تا دوحه تبدیل به طنزِ تلخی در حوزهی دیپلماسی افغانستان شد؛ سیلی از ناراضیهای دولتی با دورزدن اقتدار دولت مرکزی و دور از چشم منافع علیای کشوری، در این ماراتون که در آن فنون مذاکرهی استراتیژیک اصل است نه جنون پیشی گرفتن در مسابقهی سلفی بیرون دادن با ملا برادر و عباس استانکزی آخند. هرچند در میان آنها افرادی نیز هستند که در حکومت کار می کنند.
طالبان با دیپلماسی هویج در قطر و چماق در افغانستان با اجندای مشخص خروج خارجیها از کشور، اضمحلال قوای مسلح افغانستان، الغای قانون اساسی و برپایی امارت اسلامی عوض جمهوری اسلامی افغانستان در حقیقت با امریکایی از ناحیه اقتدار توسط مثلث ملابرادر، عباس استانکزی و سید طیب آغا با زلمی خلیلزاد نمایندهی رسمی کاخ سفید در امور افغانستان چانهزنی میکنند؛ ولی از این طرف قضیه بیش از هفتاد نفر مرد و زن از آدرس شخصی خویش فقط برای دیکور مجلس از سر و کول همدیگر بالا میروند. چرا به جای یک خُرد زبان مشترک یک سیر کلهی بیتفاوت در امر ختم جنگ و تحقق صلح در کشور تکان میدهیم؟ چون درک ما از شرایط و و برداشت ما از واقعیت فرسنگها راه به دور است.
کافیست ریشههای مواضع پنهانی و ناگهانی دیروز ترامپ در خصوص گزینهی صفر از خاک افغانستان، آنهم بعد از تعیین استراتیژی جدید آمریکا (همکاری دوامدار با افغانستان) و خطوط سرخ طالبان روی میز نشست دوحه، و عدم تمایل دولت وحدت ملی به این سناریو و سکوت معنادار همسایههای افغانستان در قبال نشستهای دوحه، واکاوی شود.
شکی نیست که ترامپ اکنون به یک واقعیت انکارناپذیر دست یافته که ایتلاف امریکا در افغانستان بعد از یک و نیم دهه و اندی جنگ فرسایشی با طالبان، به نقطهای رسیده که از همان جا و سال ۲۰۰۱ جنگ را شروع کرده است و بعد از صرف هزینههای مالی، تسلیحاتی و جانی، هیچ پیشرفتی در سه حوزهی مبارزه باتروریسم، تحقق دمکراسی و آمدن صلح پایدار در کشور عاید آمریکا و ناتو نشده است.
از طرف دیگر دولت حامد کرزی و دولت وحدت ملی در ارگ نیز، در سایهی ناکامیهای پیدرپی در مبارزه با طالبان اکنون به یک خلاء نظامی و امنیتی رسیده است؛ لذا هم دولت کابل و هم دونالد ترامپ، به این نتیجه رسیده است که جنگ نظامی با طالبان فرسایشی شده و تداوم این جنگ هیچ سود و فایدهای برای کاخ سفید و ارگ ندارد.
در سایهی نکاتی که در سطور بالا آمد، اساسا نه طرح صلح با طالبان از آدرس دولت، نه تعیین استراتیژی امریکا برای همکاری بلندمدت با افغانستان و نه مواضع اخیر ترامپ مبنی بر باقی ماندن صرف ۹۰۰۰ سرباز امریکایی در کشور و تطبیق پنهانی گزینهی صفر، همه و همه چشمانداز روشن و درنمای واضح ندارد و در کل نوعی سردرگمی در هر سه اردوگاه حاکم است.
پاسخ دادن به این سوالات، میتواند راهگشا و کمکی برای بیرونرفت از سردرگمی حاکم باشد .
آیا واقعا دوستان خارجی افغانستان دوباره این کشور را به فراموشی خواهند سپرد؟
آیا فقط موجودیت خارجیها عامل فریز بستهی صلح در کشور است ؟
آیا خارجیها، دولت و گروه طالبان پازلهای جدا افتادهی دومنیوی صلح در افغانستان است؟
آیا کشورهای درگیر بحران افغانستان هیچ نقشی در بازی صلح افغانستان ندارند؟
آیا ولایت خراسان (داعش) بر این تصمیم سیاسی امارت اسلامی تمکین خواهد کرد؟
و . . .
حالا دروازهی بستهی صلح افغانستان بر اساس فریب تاریخی یک کلید خانه پیش تو یک کلید خانه پیش من (مذاکرات بین الافغانی) باز نشده و باز نخواهد شد؛ بلکه یک کلید خانه پیش ما یک کلید خانهی دیگران رمز شکستن طلسم صلح در افغانستان است.
تا در کابل یک دولت مقتدر مرکزی که چهرهی تمامنمای ملی و ممثل ارادهی مردمی شکل نگیرد و تعریف دقیق از دشمن وارد ادبیات مواجههی راهبردی دولت نشود و تا دیپلماسی تساهل و مدارا با دوستان بیرونی در سیاست خارجی کشور جا باز نکند، نگارندهی سطور به این باور است که: ختم جنگ در افغانستان همانا داستانِ در حزب باد شعار دادن، آب در هاون کوبیدن و مشت در هوا زدن و وضعیت نیز همین آش و همین کاسه خواهد بود.