
بخش نهم
طالبان؛ متلاشیسازی ساختارهای دولت و تضعیف روند دولتسازی پس از ۲۰۰۱
تاریخ دولتسازی، تاریخی بس دور و دراز است؛ ولی در افغانستان حاصل این اندیشههای بزرگ بشری، تاریخی صدساله دارند. این تاریخ، سرنوشت بس غمبار و خونآلود نیز داشته و رفتوبرگشتهای فراوانی را طی همین عمر کوتاه تجربه کرده است. مشخصا تنظیم رفتار اجتماعی-سیاسی انسان در جامعهی افغانستانی با نظامنامههای امانی آغاز شد و نتوانست در مقابل عرف و سنتهای حاکم اجتماعی دوام بیاورد. قرایین نشان میدهد که طالبان یک بار دیگر روی قانون اساسی جدید افغانستان -که برآمده از دل عقلانیت، اعتقاد و اندیشهی شهروندان افغانستان و تجربیات جهانی است- میخواهند خط بکشند و رشتهی رفتار را به گول میخ سلیقه مولویها بند بکنند و بر قبر قانونگرایی بکوبند.
گروه طالبان با شورای رهبری در کویته، برای رسیدن به قدرت در کابل مبارزه میکنند. با گروهی که کنترل افغانستان را به نظامیان پاکستانی دادند و دولت در افغانستان را به صورت عملی منحل کردند، چه باید کرد؟ چطور میشود با آنان کنار آمد؟ دولتداری آیا با «پرزهچلانی» میشود؟ اگر ندانیم که با آنان چه باید کرد یا چطور با آنان کنار آمد، این را میدانیم که با پرزه حداقل میشود یک دولت را ویران کرد و یک جامعه را به خاک سیاه نشاند. طالب هیچگاه تن به رفتار سالم و قواعد و رویههای بروکراتیک نخواهد داد؛ چون تفکر طالب چنین چیزی را برنمیتابد. رفتار سالم در چارچوب بروکراتیک نیازمند داشتن تفکر انعقطافپذیر است. تفکر طالبانی از آنجا که خشک و متحجر است، انعطاف ندارد و نمیتواند تابع قواعد، اصول و اساسات سازمانی شود.
در این بخش به این میپردازیم که طالبان همه ساختارهای اداری دولت در افغانستان را در زمان حاکمیت شان متلاشی کردند و روند دولتسازی برونزای غیرمستقیم پساکنفرانس بن را به صورت بسیار بیرحمانه تضعیف و کند کردند و ورود دوبارهی آنان در صورت بهنتیجهرسیدن گفتوگوهای صلح افغانستان در دوحه، هیچ مشکلی را حل نمیکند. پس وقتی طالبان ورود شان به عرصهی قدرت و دولتداری نمیتواند خسارتهای واردهی شان را جبران کند، پس باید از امتیازات شان در گفتوگوهای صلح افغانستان، این هزینه کاسته شود.
طالبان؛ متلاشیکردن ساختارهای دولت در زمان حاکمیت شان و تضعیف روند دولتسازی پسابن
واژهی دولت از واژهی لاتین Status است. هستهی مرکزی نظام بینالملل را دولتها تشکیل میدهند که مبتنی بر حاکمیت و تعاملات سیاسی اند. دولت دارای اجزای مردم، سرزمین و حاکمیت میباشد و مهمترین عناصر دولت؛ نهادهای عمومی، حاکمیت، انحصار کاربرزد زور و دستگاه اداری بیطرف است. آنچه که طی نزدیک به بیست سال در افغانستان اتفاق افتاد، نشان میدهد که گروه طالبان با تمام اجزا و عناصر دولت مخالفت کرده و به صورت چندبعدی به تضعیف دولت و جامعهی افغانستان کوشیده است. دولتسازی از گذشتههای دور مطرح بوده؛ اما از دههی ۱۹۹۰ به بعد، خصوصا بعد از پایان جنگ سرد رواج بیشتری یافت.
دولتسازی در ۲ کتگوری دولتسازی دورنزا و دولتسازی برونزا تقسیمبندی شده است. در دولتسازی درونزا فرایند شکلگیری دولت مدرن بومی و داخلی است؛ اما دولتسازی برونزا پروسهی تاثیرگذای کمک نیروهای خارجی را بررسی میکند. این نوع دولتسازی در کشورهای جهان سوم بیشتر رخ داده است.
دولتسازی برونزا به دو گونه تاثیرپذیری مستقیم و غیرمستقیم در کشورهای جهان سوم صورت گرفته است. کشورهایی که تجربهی استعمار را دارند، دولتسازی برونزای مستقیم و کشورهایی که تجربهی استعمار را ندارند، نقش نیروهای خارجی در دولتسازی آنها به گونهی غیر مستقیم بوده است. این مورد حتا در بارهی کشور کمونیستی چین نیز صادق است؛ چون فرایند شکلگیری دولت به صورت غیرمستقیم و تحت تاثیر غرب بوده است. تاریخ دولتسازی در افغانستان از نوع دولتسازی برونزای غیرمستقیم از غرب یا حتا گاهی از شرق بوده است. بنا به همین خصوصیت دولتسازی در افغانستان بوده که جنگهای تاریخی افغانستان را، جامعه بر علیه دولت شروع کرده اند. همه جنگهای افغانستان چه از جنگ علیه انگلیس، چه از جهاد در برابر شوروی و چه جنگ فعلی طالبان در برابر دولت افغانستان را میتوان تحت مقولهی جنگ علیه دولتسازی عنوان کرد. جنگ گروه طالبان علیه دولتسازی با استفاده و دستآویز قراردادن دین و مذهب انجام شده است.
ساحت قدرت دولت به صورت نهادها و سازمانهای اداری، سیاسی، قضایی و نظامی فعالیت مییابد. این ساحت قدرت را طالبان چنان درهمشکستند که هیچ نشانهای از تفکیک قوا باقی نماند و همه در ارادهی امیرالمومنین خلاصه شد و بخش اجرایی به سلیقه مولویها گره زده شد. در نظامهای سنتی گذشته که حق الهی اساس مشروعیت فرمانروایی بود و فرمانروا قدرت خویش را، نظرا از مرجعی برین و ماورا طبیعی میگرفت، میان مفهوم حکومت و دولت فرقی وجود نداشت. در واقع، کشور عبارت بود از قلمروی که فرمانروا فتح کرده یا به ارث برده و تا زمانی که قدرت او بتواند آن را نگاه دارد از آن او است و مردم سرزمین نیز فرمانگزاران و رعایای آن اند. این همان کاری است که گروه طالبان بر دولت و جامعه در افغانستان در زمان حاکمیت رژیم شان روا داشتند.
آنچه طالبان انجام دادند خط بطلان کشیدن روی تجربههای تاریخی بشر که با پیدایش مفهوم جدید دولت در حقوق عمومی حقوق بینالملل، به ویژه با پیدایش مفهوم جدید ملت -که کلیت انسانی تاریخمند و پایدار شمرده می شود-، دولت نیز ساخت قدرتی پایدار شناخته شده بود. چنان دولتی بنا به ارادهی ملت برای حفظ نظام کشور و دفاع از سرزمین و مردمان آن بر پا میشود؛ ولی طالبان بر علیه مردم این سرزمین و برای خدمت به بیگانه حکمروایی میکردند و میخواهند دوباره چنان رویهای را روی کار آورند.
دولت، ملت و کشور، سه عنصر پایداری و سه راس یک مثلت استند که موجودیت هریک وابسته به دیگری است. در مفهوم جدید دولت که از قرن شانزدهم با ماکیاولی و ژان بدن در اروپا پدید آمده و در قرنهای هفده و هجده بسط نظری یافته و با انقلاب فرانسه پایدار گشته است، هر ملت مالک سرزمین خویش و تشکیلدهندهی دولت خویش است.
طالبان این مالکیت را به نظامیان پاکستانی واگذار کردند و به صورت غیررسمی افغانستان را عملا به صوبهی پنجم پاکستان تبدیل کردند. مخالفت طالبان با دولت در افغانستان، در واقع مخالفت با ساخت قدرتی که ملت برای دفاع از خود و سرزمین و برقراری نظم و قانون در میان خود و نگهبانی نظام خد پدید آورده اند است و تضعیف حکومت به عنوان دستگاهی دگرگونپذیر در درون این ساخت کما بیش پایدار، برای انجام کارکردهای آن به مثابهی تعضیف دولت است.
ساختارهای اداری دولت در اثر تغییر رژیمهای متعددی که طی ۱۰۰ و اندی سال از عمر دولتداری مدرن در افغانستان صورت گرفته هرازگاهی کاملا فروپاشیده و از نو ساختاربندی و تشکیلسازی شده است. طالبان با حاکمیت شان در ۱۹۹۵ به بیشتر مناطق افغانستان خصوصا کابل، همه ساختارهای اداری دولت را ازهمپاشیدند. روندهای بروکراتیک که قلب فعالیت حکومت در هر دولتی را تشکیل میدهد به پرزه تقلیل پیدا کرد؛ البته به دلیل ترس موجود پرزهها کارآیی سریعی در موارد کوچک و غیرپیچیده داشتند؛ اما با پرزه که نمیشود روابط دیپلماتیک بنا کرد، یا صنعت را به رونق انداخت یا با پرزه، میان بخشهای مختلف حکومت رابطه دوامدار و پویا ایجاد کرد.
از سوی دیگر، همین تقلیلدادن بروکراسی به پرزهبازی چند مولوی، همه بخشهای دولت را به صورت بیرحمانهای ترکیب کرد و جدایی و استقلال ارکان دولت به کلی نابود شد. در نظام طالبان هیچ خبری از قوهی مقننه نبود. همچنین قوهی مجریهی مشخصی وجود نداشت؛ فقط چند مولوی بودند که هم قانونگذار بودند هم تطبیقکننده و در نهایت هم قاضی.
طالبان با ورود شان به کابل، دارایی باقیماندهی همه ادارات دولتی را یا چور کردند یا فروختند، فقط چند دوشک و بالشت پهن کردند و میخواستند کشور را از روی همان دوشک اداره کنند؛ در حالی که بیشتر مواقع روی آن خواب بودند. عملا در حافظهی جمعی اجتماع وجود دارد که در گذشته بارها دولت سقوط کرده و در پستوی ذهن آنها هراس سقوط دولت نقش بسته است؛ لذا رویهی طالبان در قبال دولت و جامعه منفعلانه پذیرفته شد و از سویی هم، طالبان فضایی شبیه گورستان را حاکم کردند که هیچ کس مجال سروصدا بلندکردن را نداشت. عواقب آنچه انجام دادند نیز برای جامعه پوشیده ماند.
بر همین اساس که همیشه هراس از سقوط دولت در افغانستان وجود داشته و این که امروزه چنین هراسی وجود دارد؛ مسالهای که یکروزه نیست. هراس سقوط دولت در افغانستان یک هراس تاریخی است.
البته دولت در افغانستان یکشبه سقوط نکرده است؛ حتا سقوط نظام شاهی و رویکارآمدن جمهوری شاهانهی داوود خان که به کودتای سفید یاد میشود و بدون خونریزی انجام شد نیز، یکباره اتفاق نیفتاد؛ بلکه در اثر ضعفهای نظام شاهی در عرصههای امنیتی، خدمات و نارضایتی نخبگان سیاسی سقوط کرد. ساختار مثلثی-طبقاتی اجتماع با کمترین طبقه متوسط -که فشار میان دو طبقهی بسیار بزرگ پایین و طبقهی کوچک و در حال فرار بالا را بتواند تحمل بکند- پروسهی سقوط دولت را در مقاطعی از تاریخ تسهیل کرده است. گروه طالبان طبقهی متوسط ضعیف و کوچک جامعهی افغانستان را به کلی از بین بردند و وضعیت دو طبقهای را که در آن مولویها در بالا و بقیه کل اجتماع در پایین بود، به وجود آوردند. گروه طالبان به صورت هدفمند هراس تاریخی سقوط دولت را پررنگ کرد و در بهترین حالت پس از ۲۰۰۱ که سالهای ۲۰۰۹ و ۲۰۱۴ بود نیز، در اثر خیرهسریهای بازیگران سیاسی مسالهی هراس از سقوط دولت یک بار دیگر تعمیق و پررنگ شد. طالبان در پررنگسازی هراس از سقوط دولت نقش بسیار بارزی بازی کردند.
از نظر ساختارسازی دولت افغانستان شاید در جهان جزو کوتاهمدتترین جوامع و دولتهای جهان باشد. اوسط عمر ساختارهای دولت بعد از امیر عبدالرحمن خان در افغانستان به کمتر از ۱۸ سال میرسد. با هر تغییر ساختار نظام در افغانستان، ساختار قبلی کاملا نابود شده، تمام ارزشهای آن از اعتبار ساقط و مورد نکوهش قرار گرفته است.
در این میان طالبان نه تنها بدویترین ساختار نظام را در افغانستان انتخاب و تطبیق کردند؛ بلکه از سر مخالفت با بقایای تمام نظامهای قبلی وارد شدند و به این هم بسنده نکردند؛ حتا آثار باستانی پیشادولتداری افغانستان که جزو میراث کهن این سرزمین محسوب میشدند را ویران کردند؛ مثل کاری که داعش با آثار باستانی سوریه و عراق کرد. از همین رو میتوان طالبان را گروه بیدولت و افغانستان در آن مقطع زمان را منطقهی بدون دولت در جهان قلمداد کرد. گروه طالبان همزمان با این که رژیم سلیقهسالار مولویهای دیوبندی بود، بدویترین ساختار اداری و اداره در افغانستان بود که دشمنی سرسختانهای با گذشته و آینده و هر چیز خوب و از همه مهمتر، با تغییر داشت که هنوز نیز دارد.
طالبان همهی آنچه را که از ساختارهای دولت و حکومتداری در کشور باقیمانده بود با خاک یکسان کردند؛ از سرک و مجسمه گرفته تا ارزش و فرهنگ اداری و رسوم خوب اجتماعی-سیاسی افغانستان. بعد از ۲۰۰۱ که نظم دموکراتیک و رویههای اداری مبتنی بر حقوق شهروندی در افغانستان روی دست گرفته شد؛ تطبیق این ساختار هم در افغانستان با مشکلات عدیدهی اجتماعی-فرهنگی مواجه شد و مشکلات ساختار-کارگزار، خصوصا ضعفهای آشکار کارگزاران در تطبیق و نهادینهسازی دموکراسی بسیار زیاد و هویدا بوده و هنوز است؛ ولی از بزرگترین موانع، سدها و مشکلسازان در همین دوره در مقابل دموکراسی نیمبند و نوپا نیز گروه طالبان بوده اند.
طالبان در دوران رژیم بدوی شان و دولت در افغانستان را ویران کردند و به آتش کشیدند و به آن هم بسنده نکرده، گلوی دموکراسی نوپای افغانستان را نیز چنان فشردند که امروزه کار به جایی رسیده که به جامعه هیچ انتخابی جز میان بد و بدتر نمانده است. صرف نظر از این که جامعهی افغانستان چه انتخابی بکند، ضرر خود را خواهد برگزید.
حالا که قوای خارجی از افغانستان خارج شده، ایالات متحدهی امریکا بیطرفی در مورد این که افغانها چه نوع نظامی را برای خود انتخاب میکنند، قصهی جهاد طالبان مبناهای دینی خود را از دست داده است. دولتسازی در افغانستان از این پس باید به صورت دولتسازی دورنزای غیرمستقیم متاثر از اندیشههای تجربهشدهی بشری باشد.
جمهوریت و دموکراسی به عنوان غنیترین و کاراترین فرآوردههای اندیشهی بشری در عرصهی دولتداری و حکومتداری خوب نتیجهی مثبت خود را طی همین سالهای پسین صرف نظر از نارضایتیهای عدهای، ثابت کرده و بایستی بر حفظ آن با تمام توان کوشیده شود. نوع حکومتداری فرعیتر از نظام جمهوری، میتواند همهی اندوختههای الهیاتی-ماورای طبیعت و تاریخی-اجتماعی افغانستان را به خدمت بگیرد و طوری برای فردای گفتوگوهای صلح این کشور برنامهریزی شود که در زیر نظام جمهوری، همه داشتههای بومی جامعه برای اعتلای افغانستان به خدمت گرفته شود.
ادامه دارد.