نویسنده: ایمان نوری-دانشجوی روابط بینالملل
چین از ابتدای امپراتوریهای تانگ، سونگ و مینگ ابرقدرت شرق بود. کشوری که حالا در قرن ۲۱، بر اساس برخی گمانهزنیها و تحلیلها، قرار است تا سال ۲۰۴۰ میلادی از اقتصاد ایالاتمتحده آمریکا پیشی بگیرد و به اولین قدرت اقتصادی دنیا مبدل شود.
چین اگرچه اقتصادی قوی دارد اما؛ در این اقتصاد هیچ جایی برای مشارکت مردم وجود ندارد. بهعبارت سادهتر؛ چین اقتصاد را داده اما آزادی و مشارکت سیاسی را ستانده است.
سندروم طمع بیمهار
چینیها پیوسته قدرتمند شدن خود را «خیزش آرام» میخوانند و مشکل دیپلوماتها بهویژه همسایگان چین در دیدارها و مراودات دیپلوماتیک این است که بدانند معنای خیزش آرام کشوری که میخواهد بزرگترین قدرت اقتصادی دنیا شود و سرمایهگذاری روی ارتش و نفوذش در سراسر جهان را افزایش دهد دقیقاً چیست.
چین؛ واقعبینی و تواضع استراتژیک
چین، حفظ منافع ملی و دوری از توهم را در اولویت سیاست داخلی و خارجیاش قرار داده است.
از جانب دیگر، خاورمیانه بهواسطه موقعیت برجسته جیوپولتیک خود علاوه بر اینکه از نگاه انرژی در جهان تأثیرگذار است، از بعد جغرافیایی نیز دارای موقعیت ویژهای بوده و برای قدرتهای بزرگ در طول تاریخ همواره اهمیت بسیار زیادی داشته است.
در میان بازیگرانی که در غرب آسیا مشغول به فعالیتاند، مشخصاً آمریکا با استفاده از قدرت بالای نظامی و اقتصادی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم توانسته است موقعیت برتری به نسبت دیگر رقیبان فرا منطقهای خود همچون روسیه و اتحادیه اروپا داشته باشد. چین اما بهعنوان بازیگری زیرک، با استفاده از واگذاری مسئولیت خود به آمریکا، در تأمین امنیت خط واردات انرژی از این منطقه، توانسته خود را با شرایط آن وفق دهد و بیشترین استفاده را از حضور نظامی آمریکا برای خود داشته باشد.
تغییر جهانبینی چین
پس از مرگ «مائو» در سال ۱۹۷۶، چین توانست با آغاز رهبری نوین «دنگ شیائوپینگ» بر حزب کمونیست، سیاستهای دربهای باز و ادغام با کاپیتالیزم را آغاز کند. این کشور در سال ۱۹۷۸ با سیاست اصلاحات کشاورزی و صنعت، باعث موج تحول عظیمی در جغرافیای خود شد.
چین با روی دست گرفتن سیاستهای اقتصادی و اصلاحات ساختاری، رشد اقتصادی بسیار سریع و بی پیشینهای را تجربه کرد و به بزرگترین مصرفکننده و واردکننده انرژی در دنیا تبدیل شد. دنگ شیائوپینگ بر این باور بود که دفاع ملی باید بر مبنای رشد و توسعه اقتصادی بنا گردد. او نیز عقیده داشت که نقطه شروع امنیت ملی چین از رشد و توسعه اقتصادی شروع میشود.
دولت چین در سالهای بعد از اصلاحات، با استفاده از بصیرت و دوراندیشی، سعی کرد پیشروی محتاطانه و مدبرانه را در دستور کار خود قرار دهد. این کشور با استفاده از این راهکار، به قدرتی در حال ظهور تبدیل شد و از نیمه دوم سال ۲۰۰۹ به علت اعتمادبهنفس و به جهت قدرت انباشتهاش، به قدرت جسور و شجاع در نظم نوین جهانی مبدل شد.
اقتصاد؛ نخستین هدف سیاست خارجی چین
دولت جمهوری خلق چین با توجه به گستردگی خاک و جمعیت بالای خود، میتواند با استفاده از ظرفیتهای یادشده، حضور اثربخش در تمام دنیا داشته باشد. به همین جهت سعی دارد روابط خود را با تمام کشورهایی که در مناطق خاص جغرافیایی قرار دارند و دارای اهمیت جیوپولتیک هستند گسترش داده تا از موقعیت سرزمینی در جهت توسعه نفوذ اقتصادی و سیاسی خود استفاده کند.
چین تلاش دارد بهعنوان یک بازیگر هوشمند، بدون اینکه به نیروی نظامی متوسل شود، جای آمریکا را بهتدریج در خاورمیانه و آفریقا بگیرد. درواقع، اقتصاد مهمترین بازوی قدرت این کشور در سالهای اخیر بوده و بعید نیست که این اژدهای سرخ، بعد از اقتصاد به تقویت نظامی خود بپردازد؛ بهویژه آنکه در سالهای اخیر، بهتکرار از سوی آمریکا در نقطه حیاتی خود، یعنی دریای چین جنوبی بارها مورد تهدید واقعشده است.
در ذهن سیاستمداران چینی، دوست و دشمن معنایی ندارد. این کشور سعی دارد با استفاده از درهم تنیدگی اقتصادی با کشورهای غرب آسیا، بهویژه کشورهای حوزه خلیج، درصدد تأثیرگذاری و نفوذ در تصمیمگیری این کشورها با استفاده از اهرم اقتصادی برآید.
چین اولین مشتری نفت منطقه خلیج است و بیشترین میزان واردات نفت در جهان را دارد. حفظ امنیت این منطقه برای چین حیاتی بوده و این کشور سعی کرده با برقراری ارتباط با قدرتهای اصلی این منطقه، بهخصوص ایران و عربستان سعودی، به تنها کشوری تبدیل شود که با دو کشور یادشده روابط بسیار خوبی در بالاترین سطح ممکن داشته باشد.
نقاط ضعف چین در راه ابر قدرت شدن
همانطور که یادآوری شد، این احتمال قوی وجود دارد که جمهوری خلق چین تا آیندهای نهچندان دور میتواند به ابرقدرت جهان-کمازکم در زمینه اقتصادی- بدل شود؛ اما در راه رسیدن به این مهم، چین نقاط ضعف بسیاری دارد که تلاش شده در این نوشتار به مهمترین آنها اشاره شود:
۱: انزوای استراتژیک
آمریکا در شمال و جنوب دارای دو متحد استراتژیک و مطمین است. در دو سوی شرق و غرب نیز با دو اقیانوس بزرگ از دستاندازی دشمنان بیمه شده است. این بودن، دستکم تاکنون که جنگها متعارف بودهاند، ساری و جاری است.
در سوی دیگر اما چین؛ با جاپان و کوریای شمالی در شمال غربی مقابل است. از سمت شرق و جنوب با تایوان و فلیپین، در جنوب و جنوب شرقی با ویتنام، اندونزیا، مالزیا، استرالیا و نیوزیلند مواجه است و در سمت غرب نیز با هند و در امتداد هیمالیا قرار دارد.
به اینترتیب، دست کم از مراودات سیاسی این کشورها با چین پیداست که آنها دشمنان سوگند خورده چین هستند و یا به هیچ عنوانی بستن اتحاد با پکن در اذهان دولتمردانشان خطور نمیکند.
به سخن دیگر، چین در حقیقت قدرتی است که حتا در فضای استراتژیک پیرامون خود منزوی است؛ پس این کشور چگونه میتواند مدعی رهبری جهان شود؟
از جهت دیگر، در تاریخ معاصر، چین در هیچ جنگ فرا دریایی و سرزمینی شرکت نکرده و مدافع یکپارچگی خود بوده است؛ از این منظر نیز دولت منزوی است.
۲: درونِ ناپایدار
تبتیها، اویغورها، هنگکنگیها، ماکائوییها، هوییها، لاماییها، تایوانیها و دهها گروه قومی دیگر، همراه و همقدم حزب کمونیست چین نیستند. مهمتر اینکه چین از دیدگاه استانداردهای سیاسی و تحکیم داخلی در شمار کشورهای ناپایدار بهحساب میآید. به این مفهوم که حتا اگر یکپارچگی چین را تضمین شده حساب کنیم، رژیم سیاسی آن پابرجا و دایمی تلقی نمیشود.
۳: چین بیمتحد
دههها است دو سوی آتلانتیک شمالی با سازمان ناتو پیوند استراتژیک خورده و پیامدهای این اتحاد در دو جنگ جهانی تجربه شده است. علاوه بر این، آمریکا توانایی استفاده از ۸۳۰ پایگاه و پاسگاه برونمرزی را با تکیه به دهها پیمان، آنهم بهصورت قانونی دارد. درواقع آبهای منطقهی چین، بیهیچ اغماضی در اختیار واشنگتن و متحدان پابرجایش است.
۴: دسترسناپذیر بودن هوا و فضا برای چین
قدرت آمریکا در هوا، فضا و بهویژه دریا تا ۵۰ سال دیگر دست نیافتنی است. داشتن ۱۱ ناو هواپیمابر فعال و ۲۵۰ ناوشکن و چندین ناو هواپیمابر متحدان و نیز قدرت تسلیحاتی غیرمتعارف بریتانیا، فرانسه و اسرائیل را در اختیار پنتاگون قرار داده است.
۵: نداشتن ابزار نرم جنگ اطلاعاتی
هالیوود، دیزنیلند، سیلیکون والی، والاستریت، هاروارد، جان هاپکینز، ام.آی.تی، بانک مرکزی لندن، دالر و صدها ابر برند رسانهای و سینمایی، سازههایی بهسادگی دسترسپذیر برای مهندسی معکوس دیگران نیست.
۶: پراکندگی سیستم اداری
سیستم حقوق اساسی و ساختار تقسیمات کشوری آمریکا همانند استرالیا و فراتر از آلمان پویاترین و خودگردانترین است، این را با نظام بسته چین و نظام نیمه بسته تقسیمات کشوریاش نمیشود مقایسه کرد.
با توجه به آنچه شمارهوار در بالا یادآوری شد جای شگفتی نیست که هند مدعی مدیریت جهان شود؛ ولی چین تا برطرف ساختن نقصهایش همچنان در بند خواهد بود.