نویسنده: ایمان نوری، دانشجوی روابط بینالملل
نوام چامسکی، از بیدارترین صداها در سیاست بوده است. او، بر این باور است که در گفتمان سیاسی، هر اصطلاحی دو معنا دارد: مثلا دموکراسی، یک معنای رسمی دارد که توانایی مردم در پیشبرد امور عامه است و معنای دیگر آن، دموکراسی فنی است؛ معنایی که در واقع به کار برده میشود و دموکراسیای است که از سوی طبقهی تاجر اداره میشود. اگر تاجر مدیر دموکراسی باشد، به ویژه عرصهی تجارتیای که در حمایت از عناصر امریکایی قرار داشته باشد، دموکراسی است؛ در غیر آن، دموکراسی نیست و هیچ چیز دیگر اهمیت ندارد. در مورد روندهای صلح نیز همین نکته صادق است. روند صلح، یک معنای واژهای دارد؛ در این معنا، روند صلح، روندی است که سعی دارد به صلح منجر شود؛ اما این اصطلاح یک معنای فنی هم دارد و معنای فنی آن، هر آن چیزی است که ایالات متحده در همان برههی تاریخی خواستارش باشد. هر روند دیپلماتیکی که ایالات متحده خواستار تأمین آن باشد، روند صلح همان است.
چرا به انزوای سیاسی و دیپلماتیک رفتیم؟
جهان ما را جدی نمیگیرد. قضیهی ما، برای جهان و قدرتهای بزرگ اصلا مهم نیست و فرق هم نمیکند که باشد یا نباشد. بحث اصلی قدرتها، تفاهم قدرتها برای تأمین منافع شان است.
سیاست خارجی افغانستان در حدی تنزل کرده که وزیر خارجهی امریکا به جای فرستادن نامه به وزارت خارجهی افغانستان، به ارگ ریاستجمهوری نامه میفرستد و خط و نشان میکشد. امنیت و اقتصاد هم باشد سر جایش!
جملات فوق از روی احساسات نیست؛ بلکه حقایقی است که جریان دارد. انتخابات افغانستان با وجودی که نظارتشدهترین انتخاباتها در سالهای ۲۰۰۹، ۲۰۱۴ و ۲۰۱۹ بود؛ اما این امریکاییها بودند که زعیم را تعیین میکردند. آرای مردم به صندوق کسی دیگری انداخته شد؛ اما کسی دیگر رییسجمهور شد؛ حکومت مصلحتی در نهایت بنا نهاده شد و فرمول غلطی برای زعامت نوشته شد که از مبنا دروغ و جعل بود.
داستان وخامت اوضاع افغانستان از کجا شروع شد؟
همه داستان از همان شبی در بُن آلمان شروع شد که چکهای سفید بر روی میز، مقابل مذاکرهکنندگان جناح حاضر گذاشته شد و همه نقشههای از پیش طرح شده برای نظام نوین افغانستان در همان شب به معامله و حراج گذاشته شد و داستان یکشبه تغییر کرد.
امریکاییها مداخله کردند و صلاح را بر آن دیدند تا حامد کرزی به قدرت بیاید؛ سیزده سال حکومتش با چنان شتابی گذشت که با وجود سرازیرشدن میلیاردها دالر به افغانستان، از طلاییترین فرصتها استفاده نشد. زمانی هم که بحث امضای پیمان امنیتی مطرح شد، حامد کرزی، جانب ضد امریکاییها را گرفت و امضا نکرد.
حساسیت امریکاییها به اندازهای اوج گرفت که ضربات محکمی به امنیت و اقتصاد افغانستان وارد کرد. سرانجام، انتخابات ۲۰۱۴ با همه رسواییهایش از راه رسید و آخرین لحظات حکومت حامد کرزی و هشدار و پیشبینیهای او مبنی بر ملحق شدن و آمدن طالبان به بدنهی نظام کشور که در لویهجرگه در حضور صبغتالله مجددی گفته بود، آرامش قبل از توفان بود.
دورهی حکومت وحدت ملی برای افغانستان یک پیشرفت بود یا پسرفت؟
یک تقلب بزرگ دیگر نیز در شرف آبستن بود که انجام شد؛ در نظارتشدهترین انتخابات سال ۲۰۱۴، رسواییهایی رو شد که افغانستان را تا لبهی پرتگاه جنگهای داخلی پیش برد.
در پنج سال نخست حکومت وحدت ملی، ارگ با ریاست اجرایی در اختلافات جدی به سر برد. تنش بین ارگ و والیان و فرماندهان ولایات، به بلندترین سطح خود رسید. در دورهی حکومت وحدت ملی، پروسهی صلح در حالی برای طالبان پیشنهاد شد که عبدالرشید دوستم، معاون اول همان وقت، پس از تبعید به حاشیه رانده شده بود. پروسهی انتقال جنگ از جنوب به شمال با کلیک دکمهی شروع نبرد ولایت بغلان توسط شبکههای بیرونی و داخلی، به سرعت به پیش میرفت. چندین ولایت همزمان به دست طالبان و سایر گروهها با روپوش طالب سقوط داده میشد و در نهایت شمال افغانستان ناامن شد.
در دور دوم حکومت اشرف غنی، پروسهی صلح با طالبان روی دست گرفته شد؛ اما کنشگری گروه طالبان بیشتر و حملات آن در چارچوب اصول ایجادی مبنی بر فشار بالای حکومت افزایش پیدا کرد؛ طوری که در سالهای اخیر، با روشها و تکنیکهای متفاوتی حملات این گروه بر میزان قربانیان نظامی و غیر نظامی افزود؛ اما میزان حملات این گروه پس از امضای توافقنامهی قطر به گونهی چشمگیری فراتر از تصور بود. تنها در سه ماه، این گروه بیشتر از چهار هزار حمله بر عوامل نظامی و غیر نظامی در افغانستان اجرا کردند. برجستهترین مورد حملههای این گروه، بر بیمارستان صدبستر نسایی ولادی دشتبرچی، دانشگاه کابل و قتلهای زنجیرهای اقشار فعال مختلف بود. حملههایی که نشان از رفتار خصمانه، خشونتآمیز و آشتیناپذیر این گروه با طرز تفکر غیر خود را به نمایش گذاشت. هر چند این حمله پیچیده و مبهم است؛ ولی خارج از دو تصور کلی احتمالی نمیتواند باشد. مورد نخست این که طالب با انجام اینگونه حملات شبیه گذشته به دنبال قدرتنمایی و تحمیل خود است و در مورد دوم این که طالب در پی قدرتنمایی به خاطر فرایند مذاکرات صلح است تا این مذاکرات بر وفق مرادش شکل بگیرد.
فضا و بستر کنشگری طالب با حمایت مستقیم و غیرمستقیم ساختارها و کارگزاران داخلی و آنسوی خط دیورند زمینهسازی میشود. تا این کارگزاران از میدان چیده نشوند، حکومت نمیتواند در مقابل طالبان پیروز شود؛ طالبانی که یک بخش آن در آیندهی سیاسی حل میشود و بخش دیگر آن با تغییر پرچم و جامه به داعش؛ داعشی که به خاورمیانه، عراق و شام ارتباطی ندارد و در جغرافیای افغانستان تولید و عرضه خواهد شد، بدل میشود.
شتاب در بیراهه
هر بار که رییسجمهور غنی از انتخابات میگوید، تقلبات و خیانتهای ضیاالحق امرخیل، یوسف نورستانی و همراهان شان به ذهن مردم خطور میکند. بسیاریها در انتخابات ۲۰۱۴ و ۲۰۱۹ ناظر بودند و دیدند که کمیسیونهای انتخاباتی با سرنوشت آرای مردم چهها کرد. کسانی که در دفن دموکراسی سهم داشتند، بخش بزرگی از بدبختیهای امروز و عقبگرد افغانستان به وحشت طالبانی، حاصل کار آنها است؛ اما جالب این که، نه تنها آن چهرهها مجازات نشدند؛ بلکه از سوی همین حکومت، مکافات و پاداشهای بیشتری هم دریافت کردند.
انزوای غنی
سیاستهای قومی و درونرقابتی آقای غنی، به اندازهای روی هموطنان خودش شدت داشته و دارد که دیگر رهبران و احزاب، به گونهی واقعی و مصمم، بر او اعتماد ندارند. فقط کافی است به عزل و نصب وزیران و افراد مورد نظر خودش و استعفاهای بدون تاریخ آنان سر بزنید و بر تبعید مارشال دوستم در دور اول حکومت او نگاه کنید.
دوحه، مدل نیمهکارآمد برای افغانستان بود؛ اما نتوانست خشونتها را کاهش دهد. روند دوحه در حقیقت یک توافق میان آمریکاییها و طالبان بود. این روند، هرچند كند و آرام، بايد ادامه مییافت؛ اما دوحه، آرام آرام بناى گفتمان صلح مبتنى بر واقعيتهاى اجتماعى افغانستان را اساسگذارى کرد و نیمه رها شد. سرانجام دو طرف، به یک توافق ناظر بر امكانهاى سياسى جامعهی افغانستان در نشست پیش رو تمكين خواهند كرد.
دورزدن پروسهی دوحه و برگزارى نشست استانبول كه همه نقشها را قدرتها خواهند داشت، نسخهی دقيق و محكمى براى حل منازعهی افغانستان نيست؛ چون مبتنى بر گفتاورد داخلى صلح نیست. نشست استانبول، زمانى مفيد است كه در فرجام، مذاكرات معطوف به یک نتيجهی مشخص برگزار شود. امريكايىها فقط به دنبال اين استند كه نشان بدهند، مبارزه با تروريزم و جنگ افغانستان از آغاز تا انجام به دست آنها بوده و هنوز قدرت مديريت و معمارى اين فرايند را دارند؛ نه شكست خورده اند و نه اجازهی دخالت در مديريت و در نظم هژمونيک را به ديگران داده اند. سرانجام كار، افغانستان براى واشنگتن اهميتى ندارد.
مشكل ارگ اما اين است كه به حمايت خارجى عادت كرده و در یک پارادوكس سياست خارجى، حتا براى مخالفت با امريكا نيز نيازمند خود امريكا است و تلاش دارد ثابت كند كه حرف خليلزاد حرف امريكا نيست.
بناى اعتماد مردم و نيروهاى سياسى به دولت، در سالهاى اخير ويران شده و هيچ ظرفيت مردمى نمانده تا حكومتگران بتوانند روى آن اتكا كنند و از طريق مقاومت داخلى، نظر خارجىها را تغيير بدهند.
نشست استانبول؛ فرصت یکسرهشدن مسئلهی افغانستان
نشست استانبول، متمم و مکمل نشست دوحه خواهد بود؛ اما در چتری گسترده و وسیع میان قدرتهای بزرگ که تفاهم و کنار آمدن حرف اول و آخر آن است. پس از دو هفته نشست مشترک میان امریکا، قطر و ترکیه، اصول نهمادهای آمادهشده تا در نشست ترکیه در بارهی آن فیصلهی نهایی شود. از مواردی که در این اصولنامه آمده، ایجاد حکومت انتقالی، حفظ روابط با کشورها، تضمین آتشبس و مشارکت سیاسی است. رییس جمهورغنی اما میگوید که در مقایسه به طرحهای بیرونی، خودش طرح بهتری دارد و آن انتخابات زودهنگام بدون نامزدی خودش است که به آن تعهد نیز سپرده است.
بحث و جدال روی نظام
تلاش رهبران و احزاب برای آوردن نظام غیرمتمرکز، در همان روزهای نخست زمامداری حامد کرزی شکست خورده بود؛ اما امروز، احزاب بار دیگر به طور شگفتانگیزی فرصت دارند تا دوباره نوع نظام سیاسی آینده را پیشنهاد دهند. از میان بیش از ۳۰ طرح، دو پیشنهاد اصلی مطرح است؛ ۱: نظام متمرکز ریاستی با ۳ معاون؛ ۲: نظام غیرمتمرکز با نخستوزیر و ۳ معاون.
آیا ایالات متحدهی امریکا توان ساختن یک اجماع را داشته و دارد؟
در یک دههی اخیر، جنگ و صلح وارد فاز دیگری شد و به طور مشخص، جنگ قدرت بین گروههای مدعی -طالبان، رهبران جهادی و تکنوکراتهای پرورشیافته- منجر به تلاش آنها در مقبولیتزدایی از خاستگاه کانونی گروه مقابل شد. گروهی که خود را مرکز اصلی حاکمیت میدانست، به عنوان مدافع روحانیان و نیروهای امنیتی صفآرایی کرد و گروهی دیگر خود را نمایندهی جامعهی مدنی، روشنفکران و تحصیلکردگان دانست. جنگ مقبولیتزدایی در میان این سه گروه، به تدریج مدعیان دیگری یافت و بدل به نبردی چندگانه شد که از هر جبههی آن، اتهام، تنفر و توهین بود که به گروههای پشتیبان جبههی دیگری شلیک میشد؛ اما در سالهای اخیر، اتفاق ناخواستهتری افتاد و به کمک شبکههای اجتماعی، جریان مقبولیتزدایی آشکارا به میان جامعه کشیده شد.
بحران اقتصادی هم مهمان ناخواستهای بود که از راه فرا رسید و باعث شد تا در دو سال گذشته، به جنگ قدرت افزوده شود و موجب شتابگرفتن روند نارضایتیها و کاهش اعتماد عمومی نسبت به حکومت و باعث آتش تهیهی جریان مقبولیتزدایی و گستردگی آن شود. اگرچه آغازگر جنگ مقبولیتزدایی، خود جناحهای درگیر و بیشتر طالبان بوده اند؛ اما امروز دیگر کنترل این جنگ از دست آنان بیرون شده و اگر اخبار و موضوعاتی که در یکی-دو سال گذشته در فضای مجازی پررنگ شدند را مرور کنید، در مییابید که هر یک از گروهها و قشرهایی که در آغاز این یادداشت بر شمردم، به شدت در هر بعدی زیر پرسش رفته اند و به دلایل مختلف، ریزش شدید مقبولیت و محبوبیت داشته اند. از این رو، جایگاه اجتماعی همهی گروههای مرجع، به شدت افت کرده و به جرأت میتوان گفت که؛ گروههای مرجع، در جامعهی امروز وجاهت و مقبولیت خود را تا حد زیادی از دست داده و تودهی مردم دیگر نگاهی از سر اعتنا و پذیرش به هیچ کدام شان ندارد.
به کدام سو روانیم؟
ملت افغانستان که این روزها به «ملت بیسر» بدل شده، شاید در نگاهی سطحی از سوی برخی گروههای اقتدارگرا، مثبت قلمداد شود؛ اما این پدیده، بهوجودآورندهی آتش هر اعتراض و ناآرامیای میتواند باشد؛ کما این که اعتراضات مردمی زیادی در نبود گروههای مرجع و مقبول آغاز شد و دومینووار پیش رفت. افزون بر اين، مهار یا مدیریت اعتراضات مردمی در نبود گروههای مرجع، بسیار پرهزینهی -مالی، جانی، سیاسی و امنیتی- و شاید ناممکن باشد. به گمانم، بهبود چهرهی گروههای مرجع و مدعی قدرت در جامعهی افغانستان، امری بسیار دشوار و با شناخت از دیدگاه و باور جناحهای قدرت، نشدنی و ناممکن است. آنها سالها با این روش خو گرفته اند و از سوی دیگر، اسباب زمینهساز این وضعیت، یعنی ستیز ایدیولوژیک، سستی حاکمیت قانون و فساد گسترده ریشهای و اصلاح جدى آن، دور از تصور است. با اين برداشتها، پاسخی به این پرسش نیست که؛ چگونه میتوان وجاهت گروههای مرجع که خود عامل بیثباتی کشور اند را ترمیم کرد؛ اما مىدانم كه يك ملت بىسر، به هر سويى مىرود، غير از سويى كه اصحاب قدرت انتظار دارند.
چندپارچگی در میان جمهوری
تفاوت دیدگاه میان مقامات بلندپایهی دولتی، چیز جدیدی نیست؛ ولی در این شرایط، نمایانگر چندپارچگی در میان حکومت است که به هیچ وجهه به نفع جمهوری نیست؛ به طور مثال، معاون نخست ریسجمهور، در مورد آزادی زندانیان طالب، صریحاً ابراز داشت که این اشتباه را تکرار نخواهند کرد؛ درحالی که عمر داودزی -نمایندهی رییسجمهور در امور پاکستان- از رییسجمهور خواست تا زندانیان باقیماندهی طالبان را برای حسن نیت، از بند رها کند. اینطرف هم معاون دوم رییسجمهور از پیشنویس طرح صلح شورای عالی مصالحه و احزاب انتقاد کرده و گفته که این پیشنویس در ذات خود، مشکلات فنی و حقوقی دارد.
افغانسنان مهمترین نقطهی رویارویی قدرتهای بزرگ
افغانستان مهمترین نقطه رویارویی میان امریکا، روسیه و چین است. اسناد بیشتر در مورد کارکردها و برنامههای امریکا در تراژیدی افغانستان در حال افشا شدن است و آنهم، این که امریکا هیچگاه برنامهی روشنی برای کمک به مردم افغانستان نداشته است.
حکومت و رهبران احزاب، نه تنها که برنامه نداشتند، بلکه به نامهای مختلفی، از جهان، پول دریافت میکردند و بیست سال مردم افغانستان را، به امید آب به سوی سراب صلح فرستادند؛ دروغ گفتند و جفا کردند. همه را برای فرارسیدن روزهای خوب، در باتلاق مرگ و بدبختی فرو بردند. فقر و بیسوادی، از یکسو و دینزدگی افراطی و رادیکال از سوی دیگر، ویژگی این دوران بوده است. ملت را طوری گرسنه گذاشتند که تنها برای بقا و نه برای آیندهی شان فکر کنند. اینگونه، انرژی مقاومت و ایستادگی مردم را به کمک دهها رهبر فاسد قومی و نظامی، زیر کنترل شان نگه داشتند.
وقتی شکل دیگر قرارداد دوحه را در کابل امضا کردند و غوغای بزرگ بیرونشدن را به راه انداختند، به این حقیقت میتوان پی برد که اسناد دوحه مبنی بر خروج کامل نیروهای امریکایی، برای فریب است و امریکاییها بیرون نمیروند. فهم این موضوع دشوار نیست. هر آگاه سیاسی باید بداند که حضور امریکا در افغانستان در راستای منافع ژیواستراتژیک آن در منطقه بوده و هست.
این نکته را نباید از یاد برد که؛ اگر حکومت ترامپ میماند، همین وضعیت حفظ میشد و اگر حالا بایدن در قصر سفید است، همان برنامهی استراتژیک امریکا و ناتو؛ یعنی مقابله با چین و روسیه ادامه مییابد و افغانستان مهمترین نقطه در این رویارویی است. در همین حال، روسیه و چین در حال سختترکردن مواضع شان در خصوص بیرونرفتن نیروهای امریکایی و ناتو در اول می از افغانستان اند. باور من این است که جنگها شدید میشود و هنوز معلوم نیست طالبان در جنگ آینده تنها خواهند بود، یا متحدین بیشتری به آنها اضافه خواهد شد؟