
نویسنده: برنارد هنری لیوی
منبع: والستریت ژورنال
برگردان: ابوبکر صدیق
موتری مملو از مواد انفجاری که چند دقیقه پیش در کنار جادهای پر از مغازهها توقف کرده بود، کاروان حامل امرالله صالح، معاون ریاستجمهوری را که یک چهرهی ضد طالبانی شناخته میشود، هدف قرار داد. رانندهی موتر زرهی امرالله صالح به شدت تکان خورد. در این حمله، ۱۰ تن کشته و ۱۵ تن زخمی شدند؛ اما معاون رییسجمهور با دست سوخته و خراشی بر روی، نجات یافت.
یک روز پس از انفجار کابل، برخوردها در گفتوگوهای دوحه با اصطلاحات سنتی – تشکری و خوش آمدید – برای پیشبرد روند صلح آغاز شد؛ ولی جسارت توجیه برای این حملات چیست؟
احمد مسلم حیات، یک افسر نظامی در میان پولیس و مردم، تلاش دارد تا لاشهی موتری را بر دارد که در این انفجار آسیب دیده است. دست و روی تیم نجات، با خون کودکی که با مرگ دست و پنجه نرم میکند، آلوده است.
مسلم حیات که زمانی به عنوان رییس محافظان احمدشاه مسعود کار کرده است، از لندن برگشته و در گروه محافظتی { امرالله صالح} است. او که رویدادهای زیادی را دیده، آهسته زیر زبان غرید؛ خیلی سخت است ادعا کنیم که حمله را که انجام داده است؛ القاعده، لشکر طیبهی پاکستان یا شبکهی حقانی؛ اما میشود گفت، تمام اینها زیر ریش طالبان فعالیت دارند.
در کابل که موج عظیمی از افراد خارجی حضور دارند، اکنون پس از اعلام خروج نیروهای امریکایی توسط رییسجمهور ترامپ، هیچ خارجیای در کنار جادهها به چشم نمیخورد. سعد محسنی، صاحب امتیاز شبکهی طلوعنیوز، یکی از مدرنترین شبکههای تلویزونی در افغانستان که ممکن است نخستین هدف طالبان پس از بازگشت باشد، میگوید: هر گوشهی شهر در این روزها ممکن است کشتهای داشته باشد.
از شیشهی موترم متوجه مرد میانسالی شدم که از نزدیک پایهی برق کنار جاده، ما را زیر نظر داشت. زنجیری در گردن و ساعت کلانی در دست داشت؛ وانمود میکرد که سلاح دارد، در این فرصت یک جوان دیگر که متوجه عکسبرداری ما شده بود، مستقیم به ما حمله کرد.
مسلم حیات میان مرد کلاشنکوفدار و راننده قرار گرفت. ما حرکت کردیم و زمانی متوجه ازدحام ترافیک شدیم که فاصلهی کمی را طی کرده بودیم؛ ناچار از موتر پیاده شدیم.
اینروز ۹ سبتامبر و نوزدهمین سال یاد احمدشاه مسعود است که در سن ۴۸ سالگی در ۲۰۰۱ کشته شد.
من در سال ۱۹۹۲ او را در مرکز شهر، در خانهای یافتم که زخمهای مجاهدان زخمی را عیادت میکرد. مسعود وزیر دفاع بود، زمانی که یکی از رقیبان سرسختش گلبدین حکمتیار از تپههای اطراف، شهر را گلولهباران میکرد.
در خانهای رفتم که تصویر بزرگی از مسعود نقش بسته بود؛ اما زمانی که از ساحهی مرکز دور شدم و به ساحهی نسبتا پشتوننشین رسیدم با برخورد سرد مردم مواجه شدم؛ به دلیل این که او یک تاجک بود.
مرد ریشسفیدی ما را به خانهای که در جستوجویش بودیم رهنمایی کرد؛ از بازار کوچک گذشتیم و به خانهی ملا شمس رسیدیم؛ کسی که با مسعود بود.
کت دراز زمستانی به تن داشت و شماری از محافظان او را همراهی میکردند، مرد با ریش بلند و چهرهی اخمبسته- همسایهی ملا- به دوکانش داخل شد و ما را به داخل یک خشکهشویی کلان رهنمایی کرد؛ مکانی که زمانی مرکز فرماندهی ملا شمس بود و اکنون به یک فروشگاه بدل شده است.
ملا گفت: من وقت ندارم در مورد اعتقاد و زخمی شدن مجاهدان بشنوم؛ چون حوصلهی ما زود سر میرود. ما خشونت را تجربه کردیم و زنانی را دیدیم که زیر برقع، ضرب وشتم میشدند{میلی به مصاحبه نداشت}. حیات به او گفت که این مردم در مورد خارجیها نگرانی دارند و پرسشهای شان مهم است.
در سال ۲۰۰۲ که من در سفارت فرانسه بودم، رییسجمهور «جکویس چراک» خواست تا «پروپوزل»ی آماده کنیم که از کمکهای فرانسه برای بازسازی افغانستان استفاده شود. آن زمان افغانستان جنگ را سپری کرده بود و زخمی بود؛ اما ۲۰ سال بعد ما در کجا ایستاده ایم؟
خبر خوب این که دیوید مارتین – سفیر فرانسه – باور دارد که انتحار یک تهدید است؛ اما خبر بد این که سهلانگاری در مورد اخبار محرم در ۲۰۰۳ سبب مرگ یک امدادرسان فرانسوی توسط دو مرد تفنگدار در ولایت غزنی شد.
بدتر این که در سال ۲۰۱۷ یک موتر مملو از مواد انفجاری در نزدیک سفارت فرانسه، سه پردهی دیوار بتونی را ویران کرد؛ در حالی که بیش از ۲۰۰ سرباز مبارزه با تروریسم از آن محافظت میکردند.
اینجا طوری وانمود میشود که عبدالله عبدالله، رییسجمهور دیگر افغانستان است؛ کسی که برندهشدن اشرف غنی را در سال ۲۰۱۹ به چالش کشید و با اعلامیهی معترضانه در برابر غنی جبهه گرفت.
در توافق غنی و عبدالله، پست {ریاست شورای مصالحه} و رییس هیئت گفتوگوکننده با طالبان برای عبدالله رسید. ما به نان شب در خانهی پدری عبدالله دعوت شدیم. درست زمانی که فردا به دوحه میرفت؛ لباس فرهنگی وطنی به تن کرده بود؛ قسمی که من ۳۰ سال پیش در درهی پنجشیر او را ملاقات کرده بودم. آن زمان او فرد مورد اعتماد مسعود بود.
عبدالله ما را اتاق به اتاق رهنمایی کرد، تصاویری از خودش و مسعود در دورهی جوانی و مبارزه با شوروی را نشان داد. در اخیر من سکوت را شکستم و در رابطه به راهبردش در مورد طالبان پرسیدم.
داکتر عبدالله با مکثی گفت؛ کشور بیش از چهل سال زجر کشیده است. صلح برای ما یک شانس است؛ درحالی که از اتفاق ۲۰۰۱ خشمگین به نظر میرسید گفت؛ شما میدانید این سگها یک ماه طاقت نیاوردند و پیش از پایان عملیات مد نظر، نابود شدند؟ این چهرهی دیگر داکتر عبدالله بود؛ کسی که نظر به شناخت من، هرگز آن را در قطر ظاهر نخواهد کرد.
دو روز بعد ما عزم سفر به پنجشیر در شمالشرق کابل را کردیم، نیروهای امنیتی – دفاعی، مسیر جادهی پر از مرزعهی شمالی را به شدت زیر مراقبت دارند؛ ولی با آن هم شبیخون دشمن ممکن است.
سعد محسنی با هلیکوپتر ما را به بازارک – پنجشیر انتقال داد. سالهای پیش با احمدشاه مسعود آنجا رفته بودم و امروز منتظر ملاقات احمد مسعود – فرزند ۳۱ سالهی مسعود که تصویر ۹ سالگیاش را به خاطر دارم -، میروم. او را، ۲۲ سال بعد با ریش منظم و چشمهای شبیه پدرش در کنار گلهایی که به پدرش تحفه آورده بودم، نشسته بود؛ ملاقات کردم.
مسعود از آخرین دیدار با پدرش گفت که دوباره برای به آغوش گرفتنش برنگشت. دستیار ارشد مسعود که از حمله نجات یافت، چهرهی زیبایش در انفجار خراشیده شده و سینه اش جرح برداشته و یک چشم خود را از دست داده است. او میگوید که مسعود همان دقایق اول کشته شده بود و «کلمهی شهادت» را خوانده بود.
مسعود جوان با آن که ازخودگذر است؛ اما تا هنوز از ما دعوت نکرده بود، حالا ما را به ولسوالی آبشار پنجشیر؛ مکانی که طالبان چندی پیش حمله کرده بود، برد؛ در میان فرماندهانی که با پدرش بودند و حالا او است.
او، گفت که ما هیچگاه علاقهای به سیاست و اشتراک در بازار صلح را نداشتیم؛ چون جای من اینجا؛ میان شما و دروازهای است که از آن برای آزادی افغانستان مبارزه میشد.
مسعود جوان در زمان دلتنگی در دل درهی پنجشیر با سلاح تمرین میکند. هدفی در ۷۵ متری کنار تپهی خاکی جابهجا شده است؛ او سه مرتبه هدف را به گلوله بست. هر چند او از شهادت پدرش آنقدر متاثر نشد؛ زیرا پس از شهادت پدرش در ایران مشغول آموزش بود و بعدا به انگلستان رفت و شامل اکادمی نظامی رویال بریتانیا (brilliant cadet at the Royal Military) و ادکامی نظامی سنهارس که نظامیان بریتانیا آموزش میبینند شده بود. در مقبرهی مسعود، نمایندگانی از ولایتهای مختلف؛ کندهار، جلالآباد برای دعا به روح «شیر پنجشیر» میآیند، این افتخار از پدر به مرد جوان مانده است. مخاطب سخنان او تنها پنجشیریها نیستند؛تمام مردم افغانستان است.
او به فرانسوی گفت که مردمش، هیچگاه چوپان و دهقان و شاعر را فراموش نکرده است. مسعود جوان خاطرات کودکی اش را به زبان میآورد؛ سه چیز را خیلی دوست دارم؛ کتاب، باغ و ستارهشناسی را که پیش از وارد شدن به اکادمی سنهارس دانشگاه کینگز لندن خواندم. همواره به ستارهها نگاه میکردم. من سیاست را خوش نداشتم؛ اما شرایط سبب شد تا به آن قدم بگذارم.
من پیش از خداحافظی، سه پرسش از او پرسیدم: آیا او آمادهی ایجاد یک روند تازه در برابر طالبان است؛ زیرا برای این کار تنها «فرزند پدر بودن» کافی نیست.
آیا حاضر است تا به روند «ملکالطوایفی»ای که در افغانستان است اصلاحی بیاورد، در حالی که رهبران سنتی حاضر نیستند؟
آیا تعهد برای حقوق زنان در روند صلح وجود دارد؟
او، با صدای گیرایی؛ مانند پدرش، پاسخ قناعت بخشی داد؛ ما در کنار مردم میمانیم و در برابر هر تک رویای قرار خواهیم گرفت؛ حتا اگر طالبان باشند.
پرسیدم؛ آیا مسعود جوان میتواند دوباره حلقهی وصلی برای مجاهدان در برابر طالبان شود یا تنها به گذشته توجه دارد؛ این ممکن است؟ او گفت: ما خوشبین استیم تا به تاریکاندیشی حتا به نقش شهادت نه گفته شود!
یادداشت: این نوشته از زیان فرانسهای، توسط ستفن کیندی به انگلیسی ترجمه شده بود؛ آنچه خواندید ترجمهای از متن انگلیسی است.