
یکی از مشاوران رییسجمهور، پیش از برگزاری مراسم اهدای رتبهی مارشالی به مارشال «دوستم»، نوشته بود که اقتدار و عزت او، فراتر از داکتر عبدالله است. وقتی این مطلب را دیدم، دو چیز به ذهنم آمد. اول این که چرا مشاوران رییسجمهور همواره از کیسهی خلیفه خیرات میکنند؟ چرا داکتر عبدالله، وقتی رییس خود شان، نزدیکتر است! دوم این که تعریف ما از اقتدار و عزت چه است؟ آنهم در وضعیت شکنندهی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی امروز!
اصلا بگذار از دورتر شروع کنم. فاشیزم دولتی، قدرت متمرکز و مطلقه در افغانستان موجب شده است که پس از قرنها، به شکل مرئی و نامرئی برخی مسایل در کشور نهادینه شود؛ این که همیشه افراد رأس قدرت باید حتما از یک قوم باشد یا مثلا هزارهها نمیتوانند و نباید در وزارتخانههای کلیدی، مثل وزارتهای مثل داخله، دفاع، خارجه، مالیه و… وزیر باشند یا ناف وزارت ترانسپورت را در آسمان هفتم به نام این قوم بریده اند؛ چون در افغانستان تقسیم امتیازها بیش از آن که بر اساس لیاقت و شایستگی باشد، سهامی خاص یا سهمیهی قومی بوده است.
برای همین، قوم یا دستهی بر سر اقتدار، طبق اصول و ذات قدرت مطلقه و فاشیزم دولتی در جهان، دیگران –حتا دستهی دیگر از قوم خود- را به حاشیه رانده و در تلاش ستم بر آنان بودهاند. در این نظام، نفوذ به حلقهی قدرت، معطوف به همسانی و ارتباط خونی و تباری با زمامداران بوده تا رعایت عدالت و شایستگی مسلکی و تخصص!
در گذشته اگر کسی از اقلیتها میخواست در قدرت سهیم باشد -آنهم نه در راس هرم قدرت-، باید مجیزگو و مداح حلقهی بر سر اقتدار میبود؛ چون راهی جز این نداشت!
همین مسأله، ضمن تحکیم پایههای قدرت مطلقه و فاشیزم؛ از آنطرف، موجب به میان آمدن فرهنگ مجیزگویی، شکلگیری حلقهی لمپنمآب درون حکومتی و قدرت میشد که عاشقان و «لَه لَه زنان» قدرت، برای رسیدن به آرزوهای شان، مجبور به چاپلوسی، لمپنپروری و لمپنباوری بودند. یعنی منبع قدرت و بزرگی سیاسی، به مجیزگویی برای ارگ، حلقهی بر سر اقتدار و ارباب قدرت خلاصه میشد که آیا آنها از سرسپردهی لشم زبانِ، چربگویِ عاشق قدرت، خوش شان میآمد تا وارد حلقه شود یا خیر!
انقلاب، حادثههای سیاسی، گذر زمان، دگرگون شدن مناسبات اجتماعی، مبارزهی عدالتخواهانهی مردم و… موجب شد که سازوبرگ منبع قدرت از ارگ خارج و به میان مردم، جامعه و بیرون از دایرهی حاکمان بر سر اقتدار منتقل شود. مردم از نظر فکری و سواد متحول شده و به مرجع قدرت و بزرگ شدن افراد بدل شدند. آنجا بود که داشتن پایگاه مردمی، دلیل اولی بودن یا نبودن سیاستمداران در قدرت –به خصوص برای اقلیتها- شد.
راستش، سالها است که این مساله، اصلیترین غم مطلقهخواهان، اقتدارگرایان و انحصارطلبان است. آنها سالها زجر کشیدند، نقشه ریختند و کار کردند تا بتوانند -حتا در عصر دموکراسی، آزادیبیان و رسانه-، مناسبات قدرت را تغییر داده و ارگ، دوباره به یگانه مرجع اقتدار، بودن یا نبودن سیاستمداران در ساختار قدرت سیاسی بدل شود!
برای نیل به این خواست، اول باید مرجع قدرت –پایگاه مردمی قدرت-، خراب میشد که تلاش شد با ترور، شخصیتکشی، اتهامهای درست و نادرست، بزرگ کردن نقاط ضعف حریف و از بین بردن نقطههای قوت شان، بین آنها و مرجع قدرت –مردم- فاصله بیندازند. مردم نیز بسیاری از اتهامها را که به چشم دیده بودند، در عصر شعارهای مدنی و دموکراسی، آنها را باور و به جریان جدیدی که مدعی تخصص، همسانی با مدرنیته و دنیای امروز بودند، اعتماد کردند. حالا این که این اعتماد تا چه اندازه درست بود یا نادرست، بحث دیگری است؛ ولی همین تغییر وضعیت، شکوتردیدهایی را خلق کرد و موجب شد که دوباره مرجع قدرت از بین مردم، به درون ارگ باز گردد. در این میان، تنها کسی که همچنان محکم ایستاد، پایگاهش را حفظ کرد و کسی نتوانست بین او و مردمش فاصله بیندازند، مارشال «عبدالرشید دوستم» بود!
دوستم –به گفتهی خودش-، دهقانزاده یا دهقان بچهی بود که از قریه به شهر رفت و کارگر شد، از شهر به پایتخت رفت و افسر شد تا در نهایت معاون رییسجمهور، مارشال و به یکی از کاریزماتیکترین رهبران تاریخ این سرزمین بدل شود. هیچ کسی و یا هیچ تیمی همیشه برنده نیست، -حتا برازیل دههی ۷۰ در عصر گارینشا و پله-؛ اما مردم حس میکنند، مارشال دوستم مردی است که همیشه برنده است. مردم میگویند، دشمنانش بارها تلاش کردند او را بکشند که آخرینش همین چند سال پیش بود، بارها سعی کردند او را منزوی کنند؛ ولی نشد. نه با تفنگ، نه با جنرال ملک، نه با قیصاری و نه با ایشچی!
یکی از دوستانم که پیرو فلسفهی «ماکیاولی» برای رسیدن به قدرت و ثروت است، همیشه میگوید، «هرکسی به اندازهی عقلش پول دارد». مسالهی که حداقل در جامعهی ما صادق است. مارشال دوستم تحصیلات آکادمیک نظامی ندارد؛ ولی او در میدان جنگ آبدیده شده است. سیاست نخوانده؛ اما سیاستمدارن دورش میچرخند؛ متخصص علوم اجتماعی نیست؛ ولی فاصلهی بین او و مردمش وجود ندارد.
راستش مراسم امروز، جالب بود. رتبهی مارشالی که به لحاظ قانون، بالاترین نشان نظامی در کشور است، باید توسط سرقوماندان اعلی قوای مسلح کشور –رییسجمهور- در مراسم مناسب و بزرگ، در کابل به مارشال کشور اهدا میشد؛ اما جشن اهدای رتبه و مدال در شهر شبرغان – مرکز ولایت جوزجان- برگزار شد. مراسمی که پر از حرف و حدیث بود. ساعتها پیش از شروع مراسم، یکی از مشاوران رییسجمهور نوشت، این مراسم شأن و شوکتش از مراسم داکتر عبدالله بیشتر است، یعنی مارشال دوستم، نیز بزرگتر از داکتر عبدالله است؛ وقتی مراسم شروع شد، نمیدانم چرا؛ اما تمامش پر از حس تحقیر بود. هر بینندهی حس میکرد، همانگونه که سعی شد، دوستم را تحقیر کنند، او نیز مخالفانش را تنبیه و تحقیر میکند!
برگزار نشدن مراسم در کابل، خودش نوعی تحقیر و عدم ابراز رضایت نسبت به اهدای این مقام بود؛ ولی ظاهرا چارهی جز دادن مقام مارشالی به دوستم و امضاء پای حکم آن نبوده است. مراسمی که پر از حس تحقیر در تحقیر بود؛ ولی شاید امروز هیچ رهبر و سیاستمدار در افغانستان، قدرت برگزاری چنین مراسمی را در کابل بدون نگرانیهای امنیتی ندارد. مارشال دوستم، شاید قدرت نظامی و پولی بسیاری از رهبران سیاسی کشور را نداشته باشد؛ ولی هر کسی که امروز در مراسم حضور داشت و یا آن را زنده از تلویزیونها میدیدند، اطمینان خاطر داشتند که در جریان برگزاری مراسم اتفاقی نمیافتد؛ چون دوستم، کسی است که نبض سیاست و قدرت در افغانستان را خوب میشناسد و میداند که چگونه با شرایط سازگار شود و مخالفانش را با نیروی مناسب خودش سرکوب کند!
شاید اصلا امروز در مراسم مارشال دوستم، اتفاقی میافتاد؛ ولی همین حس خاطر جمعی، چیز کمی برای یک رهبر قومی نیست. امروز دوباره دیدیم که قدرت در بین مردم است، نه در ارگ –حداقل نزد دوستم-. در مراسم امروز، حضور خانمها چشمگیر بود و هر وقت سخنی از دوستم گفته میشد، جمعیت عکسالعمل نشان میدادند.
میدانیم که مارشال دوستم، سخنران خوبی نیست، هر وقت سخن میگوید، حرفهایش چفت و بست محکمی ندارد؛ اما همین حرفها را مردم دوست دارند؛ چون هیچ نکتهی گنگ و پوشیدهی در آن نیست، فاصلهی بین حرفها و مردمی که نشسته اند وجود ندارد، مثلا وقتی او امروز در بارهی جنرال عبدالرازق سخن زد، گفت، ای بچی قنداری، او دیگه رقم آدم بود، او ره مه میشناسوم!
دوستم امروز همه را از جمله، رییسجمهور اشرف غنی احمدزی را نصیحت کرد و گفت که کشور نیازمند اتحاد و یکدلی است تا بر مشکلات پیروز شود. او، به طالبان هشدار داد که یا باید صلح کنند و یا شکست خواهند خورد. در روزهای که سیاستمداران با روشهای التماسی، نگران خروج نیروهای خارجی از کشور اند، تنها کسی که از موضع بالا و قدرت حرف میزند، دوستم است.
او گفت، جامعهی جهانی میخواهند سربازان شان را از افغانستان خارج کنند؛ به سلامت، خوش آمدید، نه تفنگ تان را میخواهیم و نه هواپیماهای جنگی تان را، فقط شش ماه به من فرصت جنگ و پشتیبانی مناسب لجستیکی بدهید؛ اگر ریشهی تروریزم را از افغانستان خشک نکردم، مقصرم؛ اما اگر رفتید و افغانستان به کام تروریزم سقوط کرد، مسؤولیتش به دوش شما است!
مراسم امروز در نوع خودش جالب بود، هم از حضور مهمانان خارجی، هم مقامهای داخلی افغانستان و هم نشرات تلویزیونی آن. تلویزیونهای مراسم را نشر کردند که یا مدعی بیطرفی اند و یا با دوستم همسویی دارند و تلویزیون ملی مثل همیشه، امروز نیز چندان ملی نبود!