برگردان: مرتضا نیکزاد
منبع: Ajam Media Collective; Timur Khan
پیشاور قلب شهری فرهنگ پاکستان در شمال-غرب این کشور، تحولات چشمگیری را در قرن نوزدهم شاهد بود. از هژدهم میلادی، درانی های افغانستان، مستقر در کابل، پیشاور را پایتخت زمستانی خود حفظ کرده بودند. در ۱۸۲۳، این شهر، توسط رنجیتسینگ، حاکم سیکها با مرکزیت در شرق لاهور، به تصرف در آمد. در سال ۱۸۴۹، کمپنی هند شرقی انگلیس هنگام تسخیر شبهقاره از پایگاهشان در کلکته، شهر را از دست سیکها گرفت. آخرین تغییر قدرت در ۱۸۵۸، زمانی صورت گرفت که حکومت انگلیس به طور مستقیم وارد معرکه شد و لندن دور از دسترس را، قدرت نهایی بر پیشاور کرد. در این اوضاع ناآرام، شهر مرتبا از سوی فاتحان هدف خشونت قرار گرفت. این شهر، همچنان سرچشمهی تغییرات ژرف فرهنگی و اجتماعی بود که در اثر برخورد با دولتهای شهنشاهی ایجاد شده بود.
در طول تاریخ پشتونها، قومیت غالب در پیشاور، با برخی از ویژگیهای هویتی سفت و محکم مشخص شده اند. نوشتههای استعماری، از هویت به شدت قبیلهای و اسلام تنگنظرانه پرده بر میدارد. ناسیونالیسم پشتون، قومیت را شاخص اصلی تعلق خاطرداشتن میداند؛ در حالی که ناسیونالیسم پاکستانی، قومیت را کوچک جلوه میدهد و پشتونها را بخشی از جامعهی مسلمانان در جنوب آسیا میداند.
تحقیقات جدید، قطعا آثاری تولید کرده که هر گونه دید واحد نسبت به هویت پشتونها را به چالش میکشد؛ اما معمول این است که خویشاوندی، مذهب و قومیت را عناصر اصلی نسبشناسی این قوم بدانند.
هویت سیاسی پشتونها، ملغمهای بود از عناصر همپوشانیکننده و حتا متضادی که خانواده، دولت، زبان، مذهب و عقیده را در بر میگرفت که با گذشت زمان و تغییرات سیاسی، تغییر پیدا میکرد. اوضاع سیاسی ناپایدار پیشاور تا ۱۸۵۸ و تنشهای حاکمیت انگلیس بعد از آن، ماهیت پراکنده و متغیر هویت سیاسی پشتونها را تقویت کرد. این شرایط، شایستهی بررسی است؛ زیرا در هنگام نگاه به تاریخ و یا نگاه به جوامع خود مان، فرض ابتدایی انسجام هویت را به چالش میکشد. این خواستار تصدیق این مدعاست که چطور، حتا در چند دهه، شرایط میتواند بشکند و مفاهیم جاافتاده در مورد آن چه «خود» است را به چالش میکشد. پیبردن به دیدگاه یک شخص در باب خودش، به ما کمک میکند که بدانیم؛ چطور عناصر رقابتی خود در قرن نوزدهم اروپا، همزیستی داشته است.
افریدیخان، ملکی از قبیلهی «خلیلِ» پشتونها که در بین مرزهای قومی، بیعت دولت و حتا عقیده میزیست، نمایندهی مناسبی است. او، همچنان سومین پدربزرگم است. در هنگام تولدش، چیزی حدود ۱۹۳۹، سرکوبها توسط حکومت سیک، خانوادهاش را به طور موقت از قریهی ملازای که به پیشاور نزدیک است، بیرون کرد. آنها حدود صد کیلومتر به سوی غرب به درهی «تیره» نزدیک گذرگاه خیبر فرار کردند. آن جا، او در بین افریدیها که اتحادیهی قوی مجزا از پشتونهاست، بزرگ شد. او، مردی محافظهکار، بیسواد و مسلمان بود. او همچنان یک متحد سرسخت انگلیسها بود و بیشتر اوقات، علیه هممذهبهای مسلمان خود در ارتش استعماری از ۱۸۵۷ تا مرگش در ۱۹۰۳ جنگید. در یک تناقض آشکار دیگر، او هرچند یک سرباز انگلیسی بود؛ اما پول تقاعد خود را از امیر کابل -که برای او حاکمی بیگانه بود-، تا سال ۱۸۷۸ دریافت میکرد. زندگی افریدیخان به عنوان بخشی از زندگی نخبگان اجتماعی پیشاور در قرن نوزدهم، نشان میدهد که نسب، عقیده، قبیله و قومیت، ویژگیهای پایدار هویتی نیستند؛ بل، اینها در رقابت با همدیگر استند و اغلب با گذر زمان تغییر مییابند.
در میان سه امپراتوری و دو قبیله
بشیرخان، پدر امیرخان، مردی با وفاداری سیاسی متغیری بود. در ۱۸۳۴، او در همکاری با مقامات سیک، با سرکوبکردن یک ارتش متحد رژیم، برای خود نامی به هم زد. او را به عنوان فرمانده پیادهنظام مقرر کردند و به او جاگر –کمکهای مالی مربوط به املاک- در دو روستا را دادند. این امکانات او برای زمیندارشدن را افزایش داد. هرچند، امیرخان در آن چه به ظاهر چرخهی مشترکی از همکاری متقابل و مقاومت در برابر ملکهای قبیلهی پشتون نامیده میشد، از دست حاکمان خود فرار کرد و به درهی دورافتادهی «تیره» پناه برد.
آن چه اتفاق افتاده، مشخص نیست؛ اما خانوادهی امیرخان، میگوید که او و دیگر زمینداران منطقه، شبانه از قلعهی بالاحصار پیشاور، فرار دراماتیکی انجام دادند؛ زیرا به دلیل امتناع از رفتن به جنگ، از سوی سیکها تهدید به اعدام شده بودند. احتمالا این جنگ علیه دوستمحمد خان، امیر کابل بود که قصد داشت پیشاور را در سال ۱۸۳۵ از سیکها پس بگیرد.
بیشتر ملکان قبیلهی خلیل، به دلیل احتمال مواجهشدن با یک امیر مسلمان افغانستانی و همچنان برای این که از پیش زیر فشار سنگین مالیاتی و نظامی بودند، از زمینهای خود فرار کردند و به دوستمحمد بیعت کردند.
در آخر اما؛ امیر نتوانست پیشاور را بگیرد و از سال ۱۸۳۷، بسیاری از خلیلها توسط سیکها آشتی کردند و جاگرهایشان را دوباره به کار گرفتند. امیرخان احتمالاً در حوالی سال ۱۸۴۳، به دورهی عفو، بازگشت. سرانجام، او در جریان جنگهای انگلیس و سیکها در سالهای ۱۸۴۵-۶ و ۱۸۴۸-۹ در کنار انگلیس قرار گرفت و دوباره فرمانروایی خود را در لاهور کنار گذاشت.
بنا بر این، در حالی که امیرخان در سال ۱۸۳۵ تا حدودی در امتداد خطوط قبیلهای و مذهبی عمل میکرد، آگاه بود که زندگی سیاسی آن دوران، منطق خاص خود را میطلبد و وضعیت و حتا بقای خانوادهی او، نیاز به اقدام عملی و تجدید نظر مکرر در مورد بخشهایی از هویتش دارد.
بشیرخان به احتمال زیاد در هنگام مهاجرت خانوادهاش در تیره، به دنیا آمده بود. با وجود وابستگی به اتحادیههای قبیلهای مختلف پشتون، «خلیل»ها از نظر تاریخی با افریدیهای «تیره» روابط نزدیک داشته است که هر کدام ادعا داشتند؛ تبار مشترکشان تا دوران باستان میرسد. با این وجود، ارتباطات بشیر قوی بود. او در میان آنها بزرگ شد و هرچند در زمان بازگشت به پیشاور جوان بود، منطقهاش تأثیر عمیقی بر رویش گذاشت.
در خانوادهاش به یاد میآورند که او در طول زندگی خود با لهجهی غلیظ «تیره»، صحبت میکرد. در بزرگسالی او قانوناً نام خود را به افریدی تغییر داد. این كه او خود را شخصا متعلق به قبیلهای می دانست که به تبار آنها تعلق نداشت، تصدیقیست بر این مدعا که او، درک مطلقی از خود و قبیلهاش نداشت.
داستان افریدیخان، نظریهی گروه خویشاوندی را به عنوان وجه اصلی هویت در میان پشتونها به چالش میکشد. یک گزارش شفاهی تغییر نام، افریدی را به قتل برادر ناتنیاش بر سر اختلاف ارث در سال ۱۸۶۹، پیوند میدهد. استنادهای افسران انگلیسی، در کنار تقدم بیچونوچرای افریدی بین خواهر و برادرانش، از روابط ضعیف او با خانواده و جامعهاش پرده بر میدارد. خشونت میانخانوادگی در جوامع پشتون، غیرمعمول نبوده و نیست؛ اما، فاصلهگرفتن از گروه تباری خود و جعل هویتهای نظامی و قبیلهای، نشاندهندهی تمایل و توانایی افریدی در رد تعلقات هویتیاش است. این احتمال وجود دارد که هم تغییر نام و هم خدمت مشتاقانه سربازی در خیبر، راههایی برای فرار از فشارهای اجتماعی روستایش و قرارگرفتن در کنار افریدیها، باشد؛ چون با آنها احساس آرامش بیشتری داشت.
یک مسلمان محترم، یک افسر استعماری
بحران زمین قبیلهی خلیل، خیلی زود با مصالحه به پایان رسید و ملکها آزاد شدند. در ماه می ۱۸۵۷ به امیرخان، همراه با پسرش افریدی، فرصتی دیگر برای نشاندادن انعطافپذیری سیاسیشان داده شد. در آن سال ، بخشهای زیادی از ارتش شرکت هند شرقی شورش کردند و حکومت انگلیس در شبهقاره با چالشهای جدی مواجه شد. در حالی که بسیاری از شورشیان مسلمان بودند و جنگ را نبردی برای آیندهی اسلام در هند میدانستند، این مسئله برای خانوادهی امیرخان چندان جای نگرانی نبود. ظاهراً افریدی در این منطقه، اولیننفری بود که خادمین خود را به انگلیسیها پیشنهاد داد. او و برادرانش همراه با نیروهای کمپنی هند شرقی به دهلی تحت کنترل شورشیان، لشکر کشیدند. وقتی پشتونهای یوسفزی شورش محلی خود را آغاز کردند، او با آنها جنگید.
با وجود انگیزههای مذهبی خودآگاهانه، بسیاری از مسلمانان شکنجهگر کاری برای ممانعت از راهپیمایی پرقدرت او و دوستانش به سمت دهلی نکردند. سربازان شمالغربی با یک پیشروی سریع معروف، در طول یک ماه رمضان پرجنبوجوش، از «مردان» به دهلی در طی ۲۷ روز سفر کردند. افریدی ممکن است مانند بسیاری از نخبگان مسلمان شمال هند، این شورش را اقدامی غیروفادارانه از سوی سرکوبگران طبقهی پایین علیه یک دولت قانونی دانسته باشد و از فتنهی ناشی از شورش کینه به دل داشته باشد. در سوی دیگر اما، او به راحتی احساس میکرد که در سمت برنده قرار دارد. در هر صورت، نه هویت دینی مشترک با شورشیان هندی و نه روابط قومی و مذهبی با یوسفزی، میتوانست جلو افریدی را از جنگیدن برای انگلیس بگیرد. افریدی در دولت هند به عنوان خدمتگذاری مورد اعتماد پنداشته میشد؛ اما، رابطهاش با دولت هند ثابت نبود، همان طور که پارهای از جنگ دوم انگلیس با افغانستان در سال ۱۸۷۸ نشان میدهد. پذیرایی یک سفیر روسی در کابل در ماه جولای توسط امیر افغانستان، باعث شد که بریتانیا هم خواستار خوشآمدگویی از سفیرش شود. در ماه سپتامبر در مأموریتی تحت رهبری سرلوییس کاوانری، گروهی تشکیل داده شد که راه ورود افغانستان را به گروه سفیر باز کند. افریدیخان هم عضوی از آنها بود.
فرماندهی شیرعلی در «علی مسجد» واقع در گذرگاه خیبر، با پرتابکردن موشک به سوی زمینداران پیشاور، به آنها هشدار داد که اگر با کاوانری بروند، کمکهای امیر به آنها قطع خواهد شد؛ در حالی که ملکها، خواستههای امیر را نادیده میگرفتند. این جزئیات، نشان میدهد که از ۱۸۴۹ تا ۱۸۷۸، افریدیخان در حالی که تبعهی انگلیس بود، از نظر فنی نیز تقاعدیگیر امیر بود، موقعی که حاکی از پیوند «فیودالی»مانند بین امیران افغانستان و قبیلههای مرزی که هرگز به طور رسمی تحت حاکمیت انگلیس قرار نگرفتند، بود. اگرچه این پیوند تا سال ۱۸۷۸ قدرت عملی کمی داشت؛ اما، این، نشان میدهد که بیعتهای افریدی با کابل، بخشی از هویت سیاسی او را تشکیل میداد که هر چند برای او به طور مستقیمی با وفاداریاش به انگلیس، مغایرت نداشت.
مأموریت کاوانری از ورود به افغانستان جلوگیری شد و این زمینهای را برای انگلیسها مهیا کرد که جنگ را موجه جلوه بدهند و امیری مطیعتر و ضدروسیتری را بر کرسی قدرت بنشانند. جنگ که در نوامبر سال ۱۸۷۸ در گرفت، واضح کرد که اسلام یک نقش جانبی در تصامیم سیاسی افریدی بازی میکرد. گرچه بعید به نظر میرسد که او خود را کمتر از یک مسلمان معتقد خوانده باشد. همان گونه که در ۱۸۵۷، افریدی از اولین خانهایی بود که با شور و شوق آشکار به خدمتکردن قدم پیش نهاده بود. او، دو سالی که بیشتر جنگ را شکل میداد، در خیبر مستقر بود و با خسارتهای هنگفت ماهانه از ۲۹ سوار نگهداری میکرد. بلافاصله پس از شروع درگیری او در «علی مسجد»، بینظمی به راه انداخت.
افریدی در آخرین دوره از زندگی خود، همچنان فرض برتر مشخصات مذهبی، قومی و قبیلهای را بین هویت پشتونها به مبارزه طلبید. تلاشهای انگلیس برای اعمال بیشتر نفوذ بر مناطق خیبر در ۱۸۹۷ به چندین قیام دامن زد. افریدی برای بار دیگر وفاداری خود به دولت را ثابت کرد. او «کُروم» پایین را عملا بدون هیچ کمکی در برابر قبایل افریدی و «اورکزی» دفاع کرد. در میان این اقوام، سربازانی که قبلا تحت فرماندهی خودش بود را به همراه داشت. در پارهای از زمان، بزرگان آن قبایل به او نامهای نوشتند و برای یک صلح مطلوب با انگلیس، به او التماس کردند. «اسلام همه یک جا به شما احترام میگذارد. شما یک مسلمانید و محترم»؛ ولی نه چاپلوسیکردن و نه دین، توانست افریدی را به مخالفت با حاکمانش ترغیب کند. او، در ۲۱ نوامبر ۱۹۰۳ درگذشت و در بین افسرانش به عنوان یک «جنتلمن»، «زمینداری قویبینه»، «یک دوست» و «یک پیرمرد دلیر» یاد میشد.
تجربیات افریدی، نشان میدهد که تلاش برای درک پشتونها، به ویژه نخبگان پشتون قرن ۱۹، با توجه به دستههای ثابت دین، قومیت، قبیله، بیعت سیاسی یا گروه خویشاوندی در مدت کوتاهی زوال خواهد یافت. همهی این عناصر در گذر زمان، میتوانند به درجات مختلف تغییر معنا پیدا کنند، همزیستی داشته باشند و یا با همدیگر ستیزه کنند. بسیاری از افرادی که این عناصر در وجودشان سکنی گزیده بود، از این پیچیدگی آگاه بودند. در حالی که به نظر میرسد توصیهی بزرگان خیبر به افریدیخان به او یادآوری میکند که «یک فرد مسلمان»، در ابتدا خود را فقط در سایهی اسلام می بیند؛ اما در واقع، این نشان میدهد که به تصور آنها جنبههای مختلف هویتی، میتوانند در برابر یکدیگر قرار بگیرند. بزرگترها به جای مطالبهی سلاح، سعی کردند از جایگاه او به عنوان یک افسر استعماری و یک مسلمان، برای ترغیبکردنش استفاده کنند.
نه هویت قبیلهای-مذهبی و نه هویت خویشاوندی برای درککردن افریدیخان کافی است. مدارک تاریخی، نشان میدهد که آنان هرگز ثابت و مطلق نبودند. قبیله، خانواده، قومیت و عقیده نه انگیزههای قدرتمندی بودند و نه میتوانستند «خود» را به طور کامل تعریف کنند. افریدیخان در هر برههای از زمان، یک افریدی، یک خلیل، یک مسلمان، یک پشتون، یک میهنپرست، یک تبعهی انگلیس و یک نظامی بود. هر یک از این هویتها، به طور مداوم در حال تغییر بودند و در رابطه با همدیگر از نو پیریزی میشدند.