
نویسنده: محمدباقر قاسمی
ضروریترین مولد یک نظام سیاسی، نظم و سامان سیاسی است. در کدام شرایط، نظامهای سیاسی زاینده و در کدام شرایط نازا میشوند؟ آیا نظامهای سیاسی حاکم بر افغانستان در چند دههی گذشته، این زایندگی را داشته اند؟ در شرایط کنونی و بعد از خروج امریکا از افغانستان، دولت حاکم، ظرفیت و توان ایجاد نظم و سامان سیاسی را دارد؟
دولتهای مدرن، در پاسخ به ناکارآمدی نظامهای شاهی و دینی به وجود آمد. دولتهای شاهی مشروعیت خود را از قدرت سیاسی و توارث نسلی میگرفت. دولتهای دینی برای مشروعیت سلطهی سیاسی خود، به دامان شریعت چنگ میانداختند و خود را نمایندهی خدا در روی زمین معرفی میکردند. پاپهای جهان مسیحی و امیران جهان اسلام، حکومتهایشان را نسخهی زمینی حکومت آسمانی میپنداشتند؛ پنداری که به دلیل جستوجوی حل مسایل زمینی با راهکارهای آسمانی، کارآمدی آنچنانیای در زندگی انسان نداشت. فیلسوفان سیاسی غرب، از افلاتون گرفته تا جان راولز، برای طرح و اصلاح نظامهای سیاسی، کوششهای زیادی به خرج دادند و نظامهای سیاسی متنوع را طرح کردند. دولتهای مدرن، از دل همین نظامها بیرون آمدند و بر ویرانههای دولتهای قدیمی قد برافراشتند. در نظامهای سیاسی مدرن، قدرت از آن مردم است، دولتها مشروعیت خود را فقط و فقط از مردم میتوانند بگیرند، نه از منابع دیگر. دولت مدرن، برای انجامدادن پنج وظیفهی اساسی طرحریزی و پیکربندی شده؛ تأمین نظم، امنیت، آزادی، عدالت و رفاه. این وظیفه و وجیبهی اصلی دولتهای مدرن است.
در دولتهای مدرن، برای جلوگیری از رخنهکردن فساد در بدنهیشان، سه قوت از هم تفکیک شده تا دو قوت مقننه و قضاییه، وظیفهی مهارکنندهی حکومت -قوه اجراییه- را بازی کنند. پارلمان با طرح قوانین، شیوه و دایرهی عمل حکومت را مشخص میکند. دادستانی کل مملکت، نظارت همیشگی بر فعالیت حکومت دارد، تا اگر در جایی پای قوت اجراییه لغزید، آن را گوشزد کند. بر علاوه، مردم به حیث صاحبان اصلی قدرت سیاسی، نظارت دایمی بر کارکرد هر سهی این قوتها دارد. در دولت مدرن، حاکمیت همیشگی وجود ندارد و دیدگاه تقدسمآبانه نسبت به قدرت وجود ندارد. در این دولتها نشستن بر مسند حکومت، بیش از این که یک امتیاز باشد، یک مسؤولیت است. نظام سیاسی به حیث مهمترین نهاد مملکت در نقش ادارهی واحد، در طول زمان استمرار پیدا میکند، فقط کارگذاران آن تبدیل میشوند. فرد اول مملکت، بدون ایجاد هیچ گونه بحران، قدرت را به فرد بعدی که توسط مردم انتخاب شده، تحویل میدهد. وجود این سازوکارها در دل نظامهای سیاسی، باعث شده تا دولتهای برگرفتهشده از این نظامها کارآمد از آب در بیایند.
با معیارهای دنیای مدرن، افغانستان چند قرن را در خلای دولت به سر برده است. در طول این مدت، نظامهایی در این کشور حاکم بوده که نه توانسته نقش دولت را بازی کند و نه اجازهی تشکیل دولت به معنای واقعی آن را داده. این نظامها، هم خود عامل بحران بوده و هم مانع بیرون رفت از آن.
اکثر حاکمان افغانستان -افغانستان پسا ۱۷۴۷- خود اولین مختلکنندگان نظم و امنیت بودند، حکومت آنها بر پایهی ظلم بنا شده بود، زیر چتر حاکمیتشان آزادی غایب بود و رفاه مردم قربانی رونق عشرتگاههای حاکمان و درباریانشان میشد. ۳۳ سال فاصله بین مرگ تیمورشاه در سال ۱۷۹۳ تا سال ۱۸۲۶ آغاز حکومت دوستمحمد خان، افغانستان میدان جنگ پسران تیمور میشود. در دوران حاکمیت عبدالرحمان، بزرگترین بحران افغانستان رقم میخورد. حکومتهایی که بعد از عبدالرحمان میآیند، نه تنها که به حل بحران کمک نمیکنند که آن را تشدید میکنند. هزارستان به عنوان بخش بزرگی از افغانستان در دوران عبدالرحمان قتل عام شد و در دورهی حکومت ظاهرشاه، مردم به دلیل سیاستهای مالیاتی ظالمانهی دولت، از گرسنگی میمردند. جاهای دیگر افغانستان، بیشباهت به هزارستان نبود. این حاکمان، به جای این که حافظ جان، مال و ناموس مردم باشند، خود اولین دشمن مردم بودند. در طول این سه قرن، متأسفانه در این مملکت دولتی مردمی مقتدر و کارآمد به وجود نیامد. در غیاب چنین دولتی، مردم امید بستند به دولتهای وارداتی از شوروی و امریکا. دولت ترکی و جانشینانش از شوروی کمونیستی، به افغانستان اسلامی وارد شد و به زودی ناکامیاش معلوم شد.
بعد از یک دهه هرجومرج -از سقوط دولت نجیب تا حکومت مؤقت کرزی- برای برونرفت از بحران، دولت فعلی از امریکا وارد شد. نظام سیاسی موجود به هیچ وجه ساختهی خود مردم افغانستان نیست و از دل جریانهای اجتماعی جامعهی افغانستانی بیرون نیامده. این نظام بر اثر کوشش کشورهای خارجی، خصوصا دولت امریکا به وجود آمد و در بقای خود نیز نیازمند مداخلهی مستقیم امریکا است. اگر امریکا از افغانستان خارج شود، بعید به نظر میرسد که دولت فعلی قادر به ادامهی حیات خود باشد.
از طرف دیگر، ما با رسیدن به آستانهی خروج نیروهای امریکایی از افغانستان، درست در شرایط سی سال قبل بعد از خروج نیروهای شوروی رسیده ایم. آیا این یک دور باطل نیست که ما به تکرار گرد آن میچرخیم؟ افق شرایط بعد از خروج، تاریک به نظر میرسد؛ چون نیروهای داخلی طرفدار خروج امریکا و در رأسشان گروه طالبان، توانایی مدیریت افغانستان را ندارند. مردم افغانستان، طعم حکومت مجاهدین و همین گونه طالبان را چشیده اند، بعید میدانم که علاقهای به تجربهی دوبارهی آن باشند.
تا این که نظامی سیاسی برخاسته از قرارداد اجتماعی –که در آن احترام به حقوق شهروندی، عدالت اجتماعی، وحدت ملی، همپذیری، اصل باشد- تاسیس نشود، نه دولتهای وارداتی کشور را مدیریت میتواند و نه نظامهای انحصارطلب و مستبد که در سه قرن گذشته در افغانستان حاکم بودند.