آنچه در پی توافق معنا میشود، چشمداشتنی است که از توافقکنندگان میرود؛ انتظاری که از افراد و یا گروهها بهعنوان واحد متعهد، برآورده است. در چنین برداشتی از توافق، امید پایبندی از طالبان؛ گروهی که با احساسات بومی-مذهبی به گونهی چریکی و گویا خودجوش شکل گرفته، منطق دیپلوماتیک ندارد.
در منطق دیپلوماتیک، کشورها واحدهای سیاسی و ساختارمندیاند که در آن، کسانی به نمایندگی از شهروندان ملکی و نظامی نقش بازی میکنند. در این ساختارها، زمانی که بازیگران سیاسی به توافقی میرسند، شهروندان ملکی و نظامی، خود را مکلف به اجرای آن میدانند و تضمین منافع طرفهای توافق، تضمین منافع خود پنداشته میشود؛ بنابراین، توافق زمانی بین ساختارهای نظاممند سیاسی و گروهها شکل میگیرد که در آن افرادی در موقعیتی از تصمیمگیری، بهجای همه حرف بزنند و برای منافع گروه چانهزنی کنند.
طالبان، بهعنوان گروه تروریستیای که به انگیزههای گوناگون ازجمله؛ احساسات مذهبی، فقر، مواد مخدر، تنشهای قومی و سمتی به کمک استخبارات منطقه شکل گرفته، ساختار نظاممندی نیست که در آن، افرادی بتوانند به نمایندگی از آنان در امری تصمیمگیری کنند.
مناسبات تقسیم قدرت در این گروه، طوری است که افرادی با توجه به توان نظامی و روبنایی از احساسات مذهبی، آزادانه عمل میکنند. کارکردهای خودسرانهی سربازان طالبان و محاکمهی نظامی افراد، بیانگر این تقسیم سامان نیافتهی قدرت است که در آن، هر فردی میتواند قانونگذار، قاضی و مجری قانون باشد. معرفی عدهای در نقش نمایندهی سیاسی در قطر از سوی این گروه، کوششی است که عدهای از سران گروه، برای رسیدن به قدرت نظاممند و دارای جغرافیای ثابت به خرج دادهاند؛ تا در ازای عملکردهای خودسرانه و وحشیانهی افراد گروه، امتیازی به دست آورند.
آنچه طالب را معنا میدهد، عملکرد ناسنجیده و احساساتی است و اگر چنین رفتاری در افراد یا گروه مهار شود، به معنای مهار شدن گروه است که مهار گروه، طالبان را منحل و از میدان بازی بدون هیچ چانهزنی سیاسیای بیرون میکند؛ بنابراین، توافق کاهش خشونت یا آتشبس از سوی رهبران سیاسی این گروه، بههیچوجه به معنای کاهش خشونت و آتشبس نیست؛ چون فرماندهان و سربازان طالبان، در مواردی که رهبران سیاسیشان زیر فشارهای سیاسی وادار به قبول پیششرطهایی میشوند، خودسرانه عمل میکنند؛ بدون اینکه ساختار میانگروهیای برای کنترل آنان وجود داشته باشد. این عملکرد خودسرانه، از سویی، توجیه فرد بهعنوان نیروی محرک در اندیشهی طالبانی است و از سویی نیز، بازار را برای چانهزنی و افزونطلبی نمایندگانشان در میز مذاکره گرم نگه میدارد تا آنان بتوانند با استفاده از این فشار که زندگی مردم بیگناه را نشانه رفته، به دستآوردها و امتیازهای بیشتری برسند.
از موضوعاتی که این گروه در توافقنامهی دوحه با امریکا تعهد سپرده بود، تنها به حملات علیه نظامیان امریکایی خاتمه داده است که در کنار عوامل مختلف ازجمله عدم امکان دسترسی به نیروهای امریکایی، حاصل فشارهایی است که از سوی امریکا علیه این گروه وضع شده و برای پیاده شدن آن، وعدههایی سپرده شده تا طالبان بتوانند برای رسیدن به آنچه که میخواهند، اندکی از خود مدارا و تحمل به خرج دهند؛ اما تعهداتی که در این توافقنامه در قبال افغانستان داده شده، نهتنها هیچکدام از سوی طالبان رعایت نشده؛ بلکه، بیشتر از پیش، این گروه برای افزایش خشونتها تلاش ورزیده و افراد بیگناه زیادی را قربانی کرده است. برای اینکه بتوان گروهی مانند طالبان را در میز مذاکره نشاند و انتظار پایبندی به اصولی را داشت که در توافقنامهای با این گروه به امضا رسیده، باید فشارهای علیه این گروه را در میدان نظامی افزایش داد.
با فشارهای نظامی داخلی و خارجی، هرچند نمیتوان صورت قضیه را تغییر داد؛ اما این امکان وجود دارد که طالبان را مجبور به رعایت اصول کرد و اگر افرادی از بین این گروه خودسرانه عمل کنند، توسط رهبران گروه تنبیه و مانع شد. موجودیت چنین فشاری، رهبران سیاسی گروه را وادار به سازش بیشتری میکند. سازشی که این گروه مقابل نیروهای امریکایی طی یک سال گذشته انجام داده است، بهنوعی سازش به اثر ترس و ناگزیری است که رهبران طالبان را، ظاهراً تبدیل به نمایندههای سیاسی این گروه کرده و آنان توانستهاند دستکم در یک مورد، به نمایندگی از افراد گروه حرف بزنند و حرفشان از سوی سربازان و فرماندهان گروه در میدان نبرد، شنیده شود. هرچند، اگر طی این مدت، سربازان طالبان به سربازان امریکایی دسترسی میداشتند، حتماً اقدام به کشتن آنها میکردند؛ چون گذشته از اینکه توافقنامه چه میگوید و چه نمیگوید، افراد این گروه، خود را مکلف به اجرای احکام شرعی میدانند و احکام شرعی به نظر آنان، فرمان کشتن سربازان امریکایی را در میدان نبرد یا غیر از آن توجیه میکند.
شاید طالبان، برای اینکه جهان را توانسته باشند دور بزنند، دست به توافقهای ابتداییای با نمایندگان دولت افغانستان بزنند و حرف کاهش خشونت و یا آتشبس را قبول کنند؛ اما فرماندهان و مهرههای تروریستی این گروه، هر روز به بهانههای مختلف، خشونت به راه خواهند انداخت و مسؤولیت آن را نخواهند پذیرفت؛ چون وضع در افغانستان مختل است و گروههای تروریستی زیادی در این کشور فعالیت دارند.
بنابراین، زمانی که طالبان دست به خشونت ببرند و انکار کنند، افکار عامه را به سمت گروههای دیگر سوق میدهند و این سوقدهی افکار عامه، از سویی، اعتماد نسبت به طالبان را به وجود میآورد و از سویی هم پای گروههای دیگری را وسط میکشد و ترس بیشتری را؛ تا دولت مجبور به کنار آمدن از راه گفتوگو با طالبان شود و برای آنان امتیاز بیشتری بدهد.
تنها گزینهی مناسب در مقابل این گروه برای حفظ تعهداتش، فشار در میدان نبرد است؛ فشاری که سربازان طالبان را در میدان نبرد زمینگیر کند و بتواند دولت را در میز مذاکره، در جایگاه برتر و قدرتمندتری قرار دهد. تا به طالبان این ترس و باور داده نشود که جنگ را در میدان جنگ باختهاند و دیگر نمیتوانند مقاومت نظامی کنند، انتظار رسیدن به صلح و رعایت مفاد توافقنامههای انتظاری است زیادی که از عدهای آدم خودسر در یک ساختار ناساختارمند میرود؛ انتظاری که نقش بر آب است.