سههزار و ۵۰۰ حمله، پس از توافق امریکا و طالبان بر نیروهای امنیتی و مردم افغانستان انجام شده که برخی از حملههای خونبار را کسی به عهده نگرفته است. این یک تاکتیک تازه است که روز به روز به سرعتش اضافه میشود؛ اما سؤال این است، این حملهها کار کیست؟ پاسخ میتواند ساده باشد و آن این است؛ چه کسی از این حملهها سود میبرد!
فشار روانی بر مردم به بالاترین سطحش رسیده است. بلای کووید-۱۹، فقر گسترده، گرسنگی مفرط، ناامن شدن همهجا، بسته بودن راههای فرار، بیکاری و بیروزگاری موجب شده است که کسی به فکر آینده، وضعیت اسفبار اقتصادی، سیاسی، صلح و گفتوگوهای میانافغانی نباشد. این که شاید دو هفته بعد در قطر، هیأتهای دو طرف روبهروی یکدیگر بنشینند و برای آینده و سرنوشت این سرزمین «چانه» بزنند، محلی از اعراب برای کسی نداشته باشد!
دیگر کسی حتا از آیندهی جمهوریت، کثرتگرایی و ارزشهای ۲۰ ساله گپ نمیزند؛ چون اولویت نخست امروز، زنده ماندن و نمردن است. فرار از گرسنگی، فقر، کرونا، انفجار و بردن چند قرص نان خشک به خانه! این تمام دغدغهی مردم ما است! طالبان اما همهچیز را مشروط به آزادی کامل، بیقیدوشرط افرادش که زندانی اند کرده و بدون آن که زیر فشار خاصی باشند، در در انتظار تسلیم شدن تمام و کمال حریف اند. مردم امید داشتند که برای نخستین بار، شاید ترکیب هیأت ۲۱ نفرهی افغانستان که قرار است روبهروی طالبان بنشینند، معطوف به شایستگی و دور از حساسیتهای قومی باشد؛ اما به نظر میرسد که چنین نیست؛ چون برخی افراد بسیار جوان و خام عضو این هیأت اند که فقط به خاطر مناسبات قومی و حزبی برگزیده شده اند، نه اهلیت و توانایی!
وضعیت زندگی در افغانستان به مرحلهی «مرگ یکبار، شیون یکبار»، رسیده است؛ برای همین، دیگر مردم نگران نیستند که هر روز رییسجمهور امریکا بگوید ما پولیس کشورهای دیگر و مسؤول بازسازی آن نیستیم یا جنرال «مکنزی» اعلام کند که طالبان منبع تهدید برای امریکا نه، گروههایی استند که آنها اجازهی حضور شان را در افغانستان میدهند.
رییسجمهور افغانستان اما نمیخواهد راهی را برود که به نظرش اشتباه بوده و آن، واگذاری قدرت به دیگران است. او میگوید، ما این فیلم را قبلا دیدهایم و نمیخواهم چندمین زمامدار «احمدزی» باشم که اشتباه گذشته را تکرار میکند. اگر واقعیت را ببینیم، فاصله بین حکومت و مردم بسیار زیاد است؛ مردم به دلیلهای گوناگون، دلخوشی از مسؤولانِ حکومت ندارند و این کار را سخت میکند؛ چون طالبان میتوانند دست بالاتری در مذاکرهها و تعیین نظام آینده داشته باشند.
میگویند در دموکراسی، نخستین حق یک شهروند، دانستن حقیقت است و حقیقت همیشه باید برای حق و در خدمت آن باشد؛ اما در افغانستان چه زمانی اینگونه بوده است؟ وضعیت سیاسی و سرنوشت افغانستان دقیقا شبیه فیلم «پروندههای تاشکند»، اثر «Vivek Agnihotri» است. فیلمی که حول محور مرگ «لعل بهادر شاستری»، نخستوزیر هند در تاشکند میچرخد. در حالی که او کشته شده است؛ اما حدود ۵۰ سال، حکومت، تاریخ نویسان، رسانهها و… به مردم دروغ گفته اند. حالا یک خبرنگار جوان – Shweta Prasad-، میخواهد چگونگی این مرگ را که طبیعی گفته شده است، کشف کند. شاید پرداختن به قصهی این فیلم ما را از اصل موضوع دور کند؛ ولی چنان رابطهی جدی بین وضعیت ما و این داستان وجود دارد که حیف است بازگو نشود!
شورا یا کمیتهی حقیقت یاب برای بررسی پروندهی تاشکند شکل میگیرد که آدمهای سرشناس سیاسی و کارشناسان زبده، عضو آن اند. در سکانسی که بین اعضا اختلاف است، یکی خطاب به رییس شورا میگوید؛ نه جناب رییس، این کار از تروریزم کمتر نیست. رییس میگوید، درست میگویی، کاری را که تروریزم بعد از این همه سال جنگ نتوانست انجام دهد، ما به راحتی انجام دادیم. ما کشور را تقسیم کردیم؛ به آدمهای مهم و هیچ کسها!
آدمهای مهم یعنی چند ده نفری که کشور را رهبری میکنند و هیچ کسها یعنی مردم. او ادامه میدهد سؤال مهم اما این است که ما چطور این کار را کردیم؟ «اونا فقط یک قدرت دارند که همان حقیقت است؛ ما آن را از چنگشان در آوردیم، قدرت درآمدن صدای شان را زدیم و بریدیم؛ این یعنی ما تروریست سیاستمداریم.»
جالب است که برای تمام اعضای جلسه، تنها چیزی که اهمیت ندارد، حق و حقیقت است؛ چون همه به دنبال سود و منفعت شخصی، حزبی و گروهی خود اند؛ نه روشن شدن یک جنایت تاریخی و کشف حقیقت که میتواند موجب روشنگری، اصلاح و تغییر مسیر نظام شود.
رییس جلسه به تک تک اعضا میگوید که به چه دلیل در آن شورا حضور دارند، به یکی میگوید، تو تروریست اجتماعی استی، دیگری تروریست قضایی، تروریست روشنفکرمآب و تروریست تیراژی! تروریست تیراژی معطوف به رسانهها است، رسانههای که فرهنگ، عزت و شرف، حق و حقیقت و راستی و درستی برای شان مهم نیست؛ تنها چیزی که اهمیت دارد، پول و همراه شدن با ارباب قدرت و مجراهای درآمدزا است؛ مهم نیست که آن پول و درآمد چگونه و چطور به دست میآید.
در همان جلسه، یکی هست که نژادپرست است؛ به او گفته میشود تو حتا از تروریزم هم خطرناکتر استی. تمام تلاشها در آن کمیتهی حقیقتیاب، به تنها چیزی که میرسد سردرگمی است؛ مدتها است که گفتوگوها به نتیجهی نمیرسد؛ چون اصلا قرار نیست که به نتیجه برسد؛ زیرا با حصول نتیجه، واقعیت و حقیقت کتابهای تاریخی، نویسندگان، سیاستمداران، هنرمندان، رسانهها و همهی گردانندگان یک کشور آشکار میشود. مردم میفهمند که چطور زمامداران، با اصلاح قانون اساسی، زمینهی «دیزنی لند» شدن و فروش عزت و شرف یک کشور را فراهم کردهاند! آدمهای که شریک دزد و رفیق قافله اند. کسانی که به غیر از سود و منفعت شخصی، خانوادگی، قوم و قبیلهی شان هیچ چیزی برای شان مهم نیست.
نمیخواهم بگویم که مسیر تاریخ و مناسبات اجتماعی و سیاسی ما تا چه اندازه با این داستان نزدیک است؛ چون در افغانستان نیز –فقط و احتمالا- در دورهی حکومت وحدت ملی، پس از رویدادهای تراژیک، دهها –نزدیک به ۸۰- کمیتهی حقیقتیاب شکل گرفته است که سرنوشت هیچ کدام مشخص نیست و کار هیچ کدام، منتج به نتیجه نبوده است.
هیچ زمانی بین نیازهای بومی فرهنگی و مردم تعادل نبوده و موجب ادامهی بحران، خشونت ساختاری و تداوم جنگ به عنوان یک وسیله و ابزار سرکوب، فشار، حذف بیپرسان، صنعت و شغل شده است. امروز بحث روی گفتوگوهای میانافغانی و چگونگی صلح احتمالی است.
برخی جامعهشناسان مسألهی صلح مثبت و منفی را مطرح میکنند و این که صلح آیندهی افغانستان بیشتر شبیه صلح منفی خواهد بود، نه صلح مثبت! صلح منفی به صلحی گفته میشود که آتشبس است، ظاهر همه چیز به صلح واقعی میماند؛ اما زمینههای خشونت و قدرتطلبی همچنان موجود است. یعنی تا زمانی که بستر شکلگیری دوبارهی خشونت و جنگ در یک سرزمین کاملا از بین نرفته است، صلح در آنجا صلح منفی است؛ نه مثبت!
تا زمانی که خشونتها کاملا نابود نشده است، رسیدن به صلح مثبت مشکل است. خشونتهای که مستقیم، ساختاری و یا بستر مناسب برای مناسبات خشونتپرور است! به عنوان مثال، نوزادانی که در شفاخانهی دولتی برچی تیرباران شدند، خشونت مستقیم است؛ اما کودکان گرسنه و اسپندی که هر روز در سرکها دیده میشوند، نتیجهی خشونت ساختاری و باستانی است؛ ولی مردمی که چشم شان را به کشته شدن نوزادان یک روزه و گرسنگی کودکان در خیابان میبندند، محصول خشونت فرهنگی است؛ خشونتی که موجب ادامهی گرسنگی، مرگ، توجیه فقر و زمینهساز بدبختیها میشود.
بسیار ساده لوحانه است بپذیریم که به سادگی میتوان از این سه مرحله عبور کرد؛ چون همین امروز نیز زمامداران ما تمام تلاش شان در راستای انحصار و استیلای قدرت بوده و به صورت مداوم، درصدد تثبیت بیعدالتی و خشونت ساختاری استند. دوست داریم گفتوگوها موفق و آرامش برقرار شود؛ حتا اگر صلح ما صلح منفی باشد؛ ولی باید بدانیم که تا رسیدن به صلح مثبت، هنوز راه درازی در پیش است؛ زیرا برای برقراری صلح مثبت، نیاز به مردم و جامعهی است که زمینهی انواع خشونتها در آن از بین رفته و افراد نخبه اش، شریک دزد و رفیق قافله نباشند!