
نویسنده: دیوید بروکس
منبع: نیویارکتایمز
برگردان: مرتضا نیکزاد
در بیشترینهی قرن گذشته، کرامت انسانی، صاحبِ دوستی بود؛ ایالات متحده امریکا. ما[امریکا] مانند هر کشور دیگر، عمیقا معیوب و مستعد خطا استیم؛ اما، با این حال، امریکا به شکست فاشیزم و کمونیزم کمک کرد و زمینهای ساخت برای ایجاد صلح در اروپا، شگوفایی آسیا و گسترش دموکراسی؛ سپس عراق و افغانستان، به میدان آمدند و امریکا ایمان به خود و نقش جهانی خود را از دست داد؛ همچون کوزهای که بعد از ریختن مایعات درون خود، دیگر اعتمادی به محتویاتش ندارد. در سمت چپ، بسیاری اکنون این ایده که امریکا قهرمان جهانی دموکراسی بوده یا است را، رد میکنند و عبارتهایی مثل «ملت لازم» یا «بهترین آخرین امید زمین» را مضحک میدانند. در سمت راست، -مجمع نمایندگان دیوارساز- از این ایده که بقیه جهان حتا ارزش تعامل را دارد، دست کشیده اند.
بسیاری از مردم در سراسر جهان، همیشه در برابر نقش خودتعیینشدهی امریکا به عنوان قهرمان دموکراسی، مقاومت کرده اند؛ اما، آنها، همچنان زمانی که امریکا نشست و اجازه داد نسلکشی در مکانهایی مانند رواندا اتفاق بیفتد یا رژیمهای خطرناک، نظم جهانی را تهدید کند، وحشتزده شدند.
افغانستانیها آخرین شاهدان این واقعیت اند. نابهسامانی که امریکا در افغانستان راه انداخت کاملا مستند شده است. تریلیونها دالر هزینه کردیم و هزاران نفر از مردم خود را از دست دادیم؛ اما راهبرد دو دهه جنگ علیه تروریستها در افغانستان و جاهای دیگر، به این معنا است که تروریزم جهانی دیگر به عنوان نگرانی عمدهای در زندگی روزمرهی امریکا دیده نمیشود. در چند سال گذشته، نیروهای امریکایی، کمی کمک کرده بدترین افراد روی زمین، ملتی را که بیشتر ۳۸ میلیون نفر دارد، تسخیر کند؛ با تلفات نسبتا اندکی از سوی امریکاییها. در ۱۹۹۹، هیچ دختر افغانستانیای در مکتب متوسطه درس نمیخواند. در چهار سال، ۶ درصد ثبت نام کردند و تا سال ۲۰۱۷، این رقم تقریبا به چهل درصد رسیده بود.
اکنون اما امریکا که از خود ناامید شده و در حال عقبنشینی است. احتمال دارد این عقبنشینی، عقبگردی راهبردی و فاجعهی انسانی به وجود بیاورد. طالبان به سرعت در حال تصرف قلمرو استند؛ شاید طولی نکشد که دختران افغانستانی به دلیل تلاش برای رفتن به مکتب، گلولهای در سر شان کاشته شود. آژانسهای اطلاعاتی از مسلحشدن شبهنظامیان قومی میگویند و نگران جنگ داخلی حتا شدیدتری استند. آژانسها، نگران سیلی از آوارهشدگان و گروههای آزادی استند که دوباره بدون هیچ مزاحمتی فعالیت کنند.
تاریخ تنها به این دلیل که امریکا اعتمادبهنفس خود را از دست داد، متوقف نشد. همان طور که جو بایدن به درستی خاطرنشان کرد که جهان درگیر رقابتی گستردهای میان دموکراسی و اشکال مختلف خودکامگی است. این تنها کشمکشی میان سیستمهای سیاسی نیست؛ بل که مسابقهی اقتصادی، فرهنگی، عقیدتی و سیاسی است؛ مسابقهای بین نیروهای مدرنیتهی مترقی و ارتجاع.
در طول دهههای گذشته، امریکا و متحدانش به ارزشهای ما خیانت کرده و بارها و بارها با ستمگران سازش کرده؛ اما، قدرتهای لیبرال، در هستهی خود مجموعهای از آرمانهای حیاتی را ساطع میکنند؛ نه تنها دموکراسی و سرمایهداری بل که همچنین فمینیزم، کثرتگرایی فرهنگی، حقوق بشر، برابریطلبی، اقلیتهای جنسی، حقوق و رویای عدالت نژادی. همهی این موارد، در بستهی مترقیای در هم آمیخته که عزت فردی در مرکز آن قرار گرفته است.
اگر قرن ۲۱ چیزی به ما یاد داده است، این است که بسیاری از افراد خارجی و داخلی، این بسته را دوست ندارند و از بودنش تهدیدی را برای خود شان حس میکنند. رهبران چین، تنها خودکامه نیستند، آنها فکر میکنند که کشور متمدنی را رهبری میکنند و مایل به سلاخیکردن اقلیتهای قومی استند. ولادیمیر پوتین، فقط یکی از «اراذلها و اوباشان» نیست، بل مرتجعی است فرهنگی. طالبان خواستار نسخهای فانتزی از قرون وسطا استند.
این افراد، جنبشهای آزادیبخش قرن بیستم علیه استعمار و «هژمونی امریکا» را رهبری نمیکنند. فرهنگ خودکامهی نازی قرن ۲۱ را علیه حقوق زنان، حقوق همجنسگرایان، حقوق اقلیتها، کرامت فردی -کل بستههای مترقی-، رهبری میکنند.
شما میدانید که این جنگ فرهنگی است نه رقابت سنتی بزرگ قدرت؛ زیرا، تهدیدِ متوجه به هر دو ملت، بیشتر داخلی است تا خارجی. بزرگترین تهدید امریکا این است که مستبدین داخلی با الهام از جنبشهای اقتدارگرای جهانی، دوباره دولت امریکا را به دست بگیرند. بزرگترین تهدید برای چین، این است که لیبرالهای داخلی با الهام از آرمانهای لیبرال جهانی، رژیم را تهدید کنند.
از این رو، هر تمدنی سعی دارد باورمندان را به چشمانداز خود جلب کند؛ این که چگونه در دنیا ظاهر میشویم، بسیار مهم است.
ما دوباره به سوی عقاید بوش بر نخواهیم گشت؛ اما، اگر ببینیم که در جاهایی مانند افغانستان، متحدان خود را رها میکنیم، در جنگ به چیرهشدن به قلب و ذهن عوام خوب عمل نخواهیم کرد. اگر رفتار خود ما شبیه سیاست واقعی خودکامهها شود، احتمالا در کارهای خود خوب پیش نخواهیم رفت. اگر نتوانیم با سوزشی از شرم، خود مان را در آیینه ببینیم، کار مان احتمالا به خطا خواهد رفت.
حدس میزنم آن چه بیش از همه گریبان من را میگیرد، رفتار چپ امریکایی است. من میفهمم که چرا دونالد ترامپ و دیگر اقتدارگرایان امریکایی در بارهی نقش امریکا در جهان رفتار دوپهلو دارند. آنها همیشه به بستهی تدریجیای که امریکا در ترویجش کمک کرده اند، مشکوک است.
اما هر روز شاهد این استم که ترقیخواهان از حقوق زنان، اقلیتهای جنسی و عدالت نژادی در داخل دفاع میکنند و در همین حال، از سیاست خارجیای حمایت میکنند که قدرت را به طالبان، حماس و دیگر نیروهای بنیادگرای خارج از کشور واگذار میکنند.
اگر میخواهیم با اقتدارگرایی ترامپی در داخل کشور مبارزه کنیم، باید با مارکهای سمیتری از اقتدارگرایی که در سراسر جهان رشد میکند، مبارزه کنیم. این یعنی ماندن در میدان[نبرد].