نویسنده: فریحه ایثار
خندههای بیشمار با رویاهایی فراوان کودکان این سرزمین از روزهای اول آمدن طالبان تا جنگ ۱۸ ساله دفنِ خاک شدهاند. من همیشه حسرت خندههای را میخورم که در کودکی از ما دریغ شد، فرصتهای که از ما گرفته شدند. طالبانِ دوران کودکیام نوستالژی سیاهی که تداعی میکند که هرچه خوبی، خوشحالی و فرصت بود را مردم این کشور به یغما برده است. زخمهای بیپایان طالبانی به رگانِ من تکثیر شده است، دردهای که به روح و روان ام رسوخ کردهاند. زندگی زیرِ سایهی انکار فرصت نفس کشیدن را گاهی به تهدید مواجه میکند. به برگشت طالبان که تصورش غیر ممکن است، وقتی فکر میکنم آینده چهرهی دیگرش را به تماشا میگذارد. خاطرات کودکی و شرایط فعلی که آنان هنوز از خشونت دست نکشیدهاند، روحم را مکدر میکند و با تمام دختران و زنان سرزمینام، با کودکان سرزمینام که دیگر کودک نه، با روح و مسؤولیتهای بزرگ، بار یک خانواده بزرگ را بسان فرد بزرگ به دوش میکشند، درد میکشم. درد میکشم با مرگ آن سربازی که قربانی جنگ ایدولوژیها است، ایدولوژیهای که عشق، مِهربانی و باهمی و صلح را کافر خوانده و در پستوهای تاریک خود تلنبار کرده است. درد میکشم و وجودم از درد زجه میکشد، قلهی میسازد که تسخیرش سختتر است؛ اما به روی دیگر سکه خیره میشوم که «شیر» نه «خط» شیری که سرِ تسلیم فرو نمیآورد و بر خطی سیاه سکه غلبه میکند.
چندین سال پیش، هنوز هم دقیق به یاد دارم زمانیکه کودک بودم و چند سالی بیش نداشتم، آمادگی شامل شدن به مکتب را گرفته بودم و قرار بود چند ماه بعد به مکتب بروم. هنوز هم به یاد دارم که خواهرم سخت درس میخواند و برای آزمون کانور آمادگی میگرفت و انتظار شامل شدن به دانشگاه را میکشید. یکباره خبر رسیدن طالبان به افغانستان و گرفتن ادارهی حکومت به دست آنها، همهجا پخش شد. بیرون شدیم تا بدانیم چه خبر است. دیدیم ترس و وحشت همه جا زبانه میکشد، چهرهها بهتزده و هراسان. من که کودکی بیش نبودم و با تعریفی که از اطرافیانم در مورد طالبان میشنیدم، نمیتوانستم درک کنم که طالب چیست و کیست؟ ولی با گذشت هر روز و سال و با دیدن عملکردهایشان درک عمیقی در مورد این که طالب کیست و بنیان فکری و اندیشوی آنها چیست، پیدا میکردم.
پس از اندک زمان، طالبان با صدور فرامین پیهم، زنان را از همهی حقوق اساسی، فردی و اجتماعی شان محروم ساخته و به دلیل زن بودن شان، محکوم به نشستن در چهار دیواری خانه کردند. تمامی زنانی که در دفاتر رسمی کار میکردند، از کار منع و مکاتب دخترانه را مسدود کرده و حتا در بعضی مناطق به آتش زدند. زنان اجازهی رفتن به بیرون را بدون محرم نداشتند، پوشیدن بوت پاشته بلند منع شد. پوشیدن دستار و گذاشتن ریش برای مردان اجباری شد. شنیدن موسیقی با ساز و آواز جرم پنداشته شد. به دروازههای سینما و فیلم و هنر قفل زده شد. حتا بر تاريخ جنايت كردند و بودایمان را منهدم ساختند. با آنهم، زندگیِ به ناچار و فلاکتبار هنوز ادامه داشت. هنوز نفس میکشیدیم؛ اما سرِ تسلیمی خم نکردیم.
ما که در تلاش تغییر و بهبود وضعیت حاکم بودیم و نمیخواستیم مُهر تسلیمی بر پشیمانی ما زده شود، کوشیدیم که کورسهای مخفی خانگی ایجاد نماییم تا کمکی کرده باشیم برای کودکان محلهای ما تا از سواد نسبی برخوردار شوند. پس از تلاشهای زیاد، با ترس و دلهره، موفق به ایجاد کورس خانگی مخفی شدیم. مدتی ازین کورس نگذشته بود که طالبان از ایجاد چنين کورسی اطلاع حاصل کردند و براي ما احوال رسید که قرار است طالبان خانه را تلاشی کنند. هنوز هم، لحظه به لحظهای وضعیت حاکم آن زمان را دقیق به یاد دارم، آن ترس، آن وحشت و آن همه نگرانیها که وجود تک تک مان را پیچانیده بود و فکر میکردیم که دیگر نیستیم، لِه و لورده شدهایم، روح از تنمان پرواز کرده است، آنهم زمانی که ما چند دقیقهای بیش برای تخلیهی صنف و پنهان کردن مواد وسایل درسی نداشتیم. مجبور شدیم بعضی وسایل را پنهان و بعضی را آتش بزنیم. لحظهای نگذشت که طالبان به دروازه تک تک زده داخل خانه شدند و امر تلاشی را دادند. اولین حرفی که از آنها شنیده شد این بود که: «میگویند شما اینجا درس کفری میدهید و مردم را به فحشا تشویق میکنید.» ما که تلخترین لحظات را در زندگیمان تجربه میکردیم، پس از آن روز تلختر و سیاهتر شد و ما به تهدیدهای بیشتر مواجه شدیم. این واقعه سبب شد مدتی کورس خانگی ما مسدود شود؛ ولی ما که مرگ را بر تسلیمی ترجیج میدادیم، دو باره کورس را آغاز کردیم. با یک تفاوت که آن زمان یک بار در روز کودکان را آموزش میدادیم، این بار، دو وقت در یک روز؛ ولی با گذشت هر روز و ماه و سال ما به یک فکر بودیم و از خود میپرسیدیم که آیا این روز را پایانی خواهد بود؟ آیا روزی خواهد رسید که اجازهی رفتن به مکتب و کار در بیرون از خانه را داشته باشیم؟ آیا این جنگ نقطه پایانی خواهد داشت؟ و هزاران پرسش دیگر که هنوز هم پاسخی برای آنها نمیتوان ارایه کرد. کودکیِ من، خندههای کودکانه و مستیهای کودکانهای من و هزاران کودک دیگر قربانی جنگ و ظلم طالبان شد.
حالا زمزمههای از صلح است، صلح با طالبان، همان گروهی که کودکیهای من را از من گرفت، هزاران زن را محکمه صحرایی کرد، شلاق زد، سنگسار و تیرباران کرد. حتا از ظلم بالای طبیعت هم دریغ نکرد. زمینهای حاصلخیز، درخت و گل و سبزه و حیوانات را به آتش کشید؛ اما، امروز هم و هنوز هم که هنوز است، قربانی هستیم، قربانی جنگ. جنگ ناتمام. جنگ و وحشتی که هر روز در چند قدمی ما پرسه میزند و چون اژدهای تشنه به خون انسان، در انتظار بلعیدن من و هزاران دیگر مثل من است.
مگر حملههای ناتمام طالبان بالای مردم بیگناه مان که هنوز هم جریان دارد یادمان میرود؟ خونینترین و مرگبارترین حمله بر چهارراه زنبق که در آن ۱۵۰ نفر به قتل رسید و ۴۰۰ نفر زخمی شدند را میتوان فراموش کرد؟ ۱۵۰ نفر تنها یک عدد نیست، انسانهای است که دیگر با ما نیستند، با تمامی آرزوهای خود دفنِ خاک شدند. ۱۵۰ نفری که رفتند و دیگر هیچ برنگشتند. هزاران هزاران حملات دیگر مثل آن که از سوی طالبان به راه انداخته شدند. حقانی و گروه حقانی چون زامبیها و خون آشامان تاريخ حتا با ریختن خون صدها نفر انسان هم نتوانستند بر عطش دایمی خود غلبه کرده امان یابند و به حملات مرگبار خود بر علیه مردم ما هنوز هم ادامه میدهند.
و امروز اما طالبان و حقاني در ازاي ريختن خون صدها انسان به باج داده میشوند، رها میشوند و میروند. همین گروهی که سربازان مان را هر روز بیرحمانه کشته و شکنجه میکنند، رخشانه را سنگسار و تبسم را تیرباران کردند.
آری، هیچگاهی فراموش نخواهیم کرد!
این همه گویای انزجاریست از یک زن، انزجار از توحش و ظلمی که طالبان در حق این جغرافیا و مردمش روا داشتهاند، زنی که خود قربانی این انزجار و توحش است.
رویکردهای سنگسار محور و نمونههای مشابه؛ شالودهای ایدئولوژی و بنیانفکری طالبان است. سنگسار و تیرباران مکرر زنان به دست طالبان و شلاق زدن زنان و محاکمهی صحرایی، بیانگر ذهنیتهای خصمانه و نفی حذف موجودیت زن در دیدگاه طالبانی است که هیچ زمانی تغیر نخواهد کرد. این گروه هم در زمان حاکمیتش و هم پس از سقوط و رویارویی با دولت و نیز با مردم افغانستان، بارها و بارها به بدترین شکل ممکن نشان دادهاند که در تفکر طالبانی، جای هیچ عاطفه، مهر، آشتی و صلح وجود ندارد و عملن ناممکن به نظر میرسد.
باج دادنها و امتیاز دادنهای یکجانبه به طالبانی که فرهنگمان را به تاراج بردند، مملکت مان را ویران کردند، لبخندمان را در دهانمان خشکانیدند و بستر غم را در خانههای ما گسترده ساختند، کودکانگیهایمان را از ما گرفتند، صلح دایمی و واقعی را رقم نخواهد زد.
برای انسانیت، برای صلح و آرامش و برگشت لبخند واقعی بر لبان مردم و برای اینکه دیگر هزاران کودک چون من در حسرت کودکیها و بازیهای کودکی برباد رفتهاش که قربانی جنگ شد – جنگ ایدئولوژیها با چوب سوخت انسان، جنگی که جز ویرانی و ترور و خشونت تصویری دیگری به جا نگذاشت- جان نبازد و لبخندش به رویای دست نیافتنی مبدل نشود، #به_طالبان_باج_ندهید و لبخند یک کودک دیگر را قربانی جنگ نسازید!
فریحه ایثار چهار ساله که در حسرت آن لبخندهای کودکانهاش هنوز هم میسوزد؛ ولی میسازد.
و آیا در افغانستان كودكي باقي است که خندههایش قربانی جنگ نشده باشد؟!