اشاره: سهراب سیرت در مردادماه ۱۳۶۹ خورشیدی، در مزارشریف، افغانستان زاده شد. او در سال ۱۳۹۰ از دانشگاه بلخ مدرک کارشناسی در رشتهی زبان و ادبیات فارسی گرفت. سهراب سیرت، در رشتهی حقوقبشر و سیاست بینالمللی در لندن ادامهی تحصیل داد و در سال ۲۰۱۹ در این رشته از دانشگاه سیتی لندن مدرک کارشناسی ارشد گرفت. سهراب سیرت در کنار فعالیت در زمینهی ادبیات، روزنامهنگار است. او در حال حاضر خبرنگار چندرسانهای بیبیسی فارسی در لندن است. بیشتر کارهای سهراب سیرت در عرصهی روزنامهنگاری نیز به هنر و ادبیات تمرکز دارد.
صبح کابل: در ابتدا از خودتان بگویید؟
سهراب سیرت: این پرسش شما مرا به یاد یکی از غزلهایم که چند سال پیش نوشته بودم، انداخت. غزلی که این گونه شروع میشود: خواستی از خود بگویم، چیستم غیر از همین/ بار بر دوش زمان و بار بر دوش زمین… همیشه احساس میکنم اگر ننویسم و نخوانم، بر دوش زمین و زمان سنگینتر میشوم. این شکستهنفسی نیست. انسان شاید همیشه در تقلای ثابت کردن خود در این جهان است و در پی تراشیدن معنایی برای هستیاش و به همین دلیل، وابستهی نفرینها و آفرینها شده است، نفرینی که میخواهد بدهد و آفرینی که میخواهد دریافت کند. اگر چنین نباشد، تراکم بیهودگی آدم را میبلعد و «حقیقت»، شاید خیلی ترسناکتر از آن باشد که تصورش را میکنیم. از خود گفتن کار آسانی نیست. دیگران را نمیدانم؛ ولی من آن چیزی نیستم که در مصاحبه، عکس، پست شبکههای اجتماعی دیده/خوانده میشوم. برای من از خود گفتن، نوشتن است و هر آنچه دربارهی من هر کسی بخواهد بداند به شعرهایی که نوشتهام مراجعه کند.
صبح کابل: چطور شد که شعر را برگزیدید؟
سهراب سیرت: «یکی داستانیست پر آب چشم»… من در نوجوانی دچار بحران شدیدی شدم. از یک مبلغ مذهبی شنیده بودم که اگر شب قدر تا صبح از صدق دل عبادت و گریه کنی، گروهی از فرشتگان از آسمان میآیند و از تو آرزوهایت را میپرسند و آن آرزوها برآورده میشوند. شب قدر سال ۱۳۸۵ که حدود شانزده سال داشتم، با دل پاک به مسجدی رفتم و تا صبح در کنار امام گریه و عبادت کردم. سپیدهدم رسید؛ اما از فرشتگان خبری نبود. من با تمام صدق، صفا و معصومیت عبادت کرده بودم، شاید هیچ اگر برای تنها کسی که فرشتگان میآمد، من بودم. سحری را هم ملاها خورده و تمام کرده بودند و من چنان ناامید و چنان سرخورده شده بودم که نمیتوانم شرحش دهم. دست از پای درازتر و به شدت گرسنه به خانه برگشتم. میدانم تصور و برداشت من از حرف آن مبلغ خیلی کودکانه و خام بود؛ اما نمیدانم چرا صد در صد حرفش را باور کرده بودم. چنین بود که دچار یک نومیدی بسیار حاد شدم و دیگر اتکایی برای زندگی نداشتم. چیزی نداشتم که زندگیام و هستیام را توجیه کند. فردای همان روز، به کتابخانهای سر زدم و اتفاقی از قفسه، دیوان فروغ فرخزاد را برداشتم. شعرهای فروغ چنان بوی زندگی میدادند که فکر کردم گمشدهام را پیدا کردم. بهانهی برای بودن پیدا شده بود. شعر و در نهایت ادبیات، ادامهی زندگی مرا توجیه کرد و مرا نجات داد.
صبح کابل: چرا پس از چاپ دو سه کتاب، اکثر شاعران افغانستان خاموش میشوند؟
سهراب سیرت: مطمئن نیستم که در اکثر موارد چنین باشد؛ اما دلایل مختلفی میتواند منجر به کم کاری شاعر پس از چاپ مجموعههایی از شعر شود. فکر کنم حرف نو گفتن در شعر سخت شده است. برخی شاعران وقتی دو سه مجموعهای چاپ میکنند، سختگیرتر میشوند و این که ممکن از خود شان توقع داشته باشند که بهتر از قبل یا حتا در سطح کارهای قبلی اش بنویسند؛ به این دلیل، به سادگی دست به قلم نمیبرند. این وسواس البته در کار ادبی خیلی خوب است. این که پس از مدتی بنویسی و خوب بنویسی بهتر است به جای این که هر روز، شعر جدیدی بنویسی و حرف جدیدی برای گفتن نداشته باشی. شبکههای اجتماعی، امروزه فضا را طوری برای همه مهیا کرده است که هر کسی رسانهای در اختیار دارد. این فضا میتواند به شاعرانی که مخاطبان زیادی دارند و بیشتر مخاطبان هم کار شان را در سطح فقط میخوانند و هزاران تحسین دریافت میکنند، صدمهی سنگینی وارد کند و کار این شاعران را هم سطحی بسازد. یکی از دلایل دیگر که باعث میشود شاعر پس از چاپ مجموعهی شعر خاموش شود و دیگر نتواند بنویسد، اشباع شدن شاعر است. این بزرگترین صدمه را به کار یک آدم خلاق وارد میکند. در روزی که شاعر یا هنرمندی فکر کرد کار خارق العادهای انجام داده است و از کار خود راضی شد، پایان او آغاز میشود. شاعری پیشرفت میکند که مدام در صدد این باشد که بهترین شعر زندگیاش را بنویسید و همیشه در این تقلا باشد. وقتی کتابش چاپ شد، نقد و نوشتههای مثبت هم دریافت کرد، چند تا مصاحبه و معرفی و برنامه هم برایش میسر شد؛ اگر نفس عمیق و راحتی بکشد و بگوید که «پس من شاعری هستم، بس قوی!» از همان روز به بعد، این شاعر اشباع شده دیگر میلی به کار جدی ندارد. دلیل آخر از آسیبهای بسیار ویرانگر است که امروزه هم زمینههایش البته بیشتر میسر است.
صبح کابل: به نظرت تربیتذهنی چه نقشی در کار یک آفرینشگر میتواند داشته باشد؟یا چگونگی تربیتذهنی آفرینشگر در تمام انواع هنر، به خصوص شعر، از عوامل مهم و تأثیرگذار روی آثار هنرمند یا شاعر است؟
سهراب سیرت: در شعر این تربیتذهنی ممكن است از دریافت و برداشت آفرینشگر از طبیعت عینی و طبیعت كلامی باشد یا هم ممكن است تاثیرپذیری شاعر از مطالعات و برداشتهایش باشد كه در آثارش تجلا پیدا میكند. این تربیتذهنی اگر دگم، كهنه و كلاسیك باشد، بدون شك، اثر پدیدآمده با چنین تربیتذهنی نیز شعری با چنین خصوصیات خواهد بود. چنانچه ما شاهد تعدادی از شاعران با چنین ویژگی، در میان نسل اول، نسل دوم و حتا نسل سوم ادبیات معاصر افغانستان هستیم كه اكثریت غالب آنها در حاشیه ماندهاند و تعدادی هم هنوز از شاعران مطرح كشور به شمار میروند.
اگر تربیتذهنی شاعر بهروز، تازه و مدرن باشد؛ از یك طرف ما با یك نوع تنوع و تازگی در آثار روبهرو خواهیم بود و باعث خواهد شد كه شعر از حالت یكنواختی و كسالت بیرون شود، از طرفی هم فضاهای تازهای وارد ادبیات خواهد شد كه بیگمان از نیازهای مبرم و اساسی ادبیات امروز افغانستان است. زبان پارسی ظرفیتهای نهفته و ظریف زیادی دارد كه تا هنوز كشف نشده و به طور آنچنانی به آن پرداخته نشده است؛ اگر چه این مسأله با توجه به ادبیات مسلط و رسمی، مستلزم اندكی «خطر کردن» است؛ اما این رسالت شاعران و اهل ادبیات است كه این خلاها را كم كم پر كنند و دست به تجربههای جدید و مدرن در تمام ساحات ادبی بزنند و ذهن شان را با ظرفیتهای مدرن و تازه تربیت كنند. باید بگویم، در چند سال اخیر، بعضی از شاعران معاصر افغانستان، با تربیتذهنی تازه، مدرن و امروزین وارد پهنهی ادبیات شدهاند كه این حركتها امیدواركنندهاند.
صبح کابل: وضعیت ادبی دههی ۱۳۸۰ و ۱۳۹۰ را چگونه میبینی؟ تفاوتی در این دو دهه، به لحاظ کمی و کیفی چطور است؟
سهراب سیرت: خلاصه اگر بگویم، از دیدگاه من این دو دهه، از نظر نسلی چندان فاصله ندارند و میشود شاعران و نویسندگان آن را تقریبا در یک گروه به شمار آورد. دههی ۱۳۸۰ اما آغاز پر حرارت و پرشور یک جنبش جدید ادبی در افغانستان بود. البته دلیلش هم تحول اجتماعی-سیاسی پس از یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ و شکست دورهی خفقان، محرومیت و دگماندیشانهی طالبان بود. پنجرههای جهان یکباره به روی افغانستان باز شد و نسلی نو فرصت خواندن، دیدن و شنیدن بیشتری پیدا کردند. یکی از حوزههای پرشور ادبی بلخ بود. به یاد دارم که روزی در «کلبهی فرهنگی بلخ» که حویلی بزرگی هم داشت، در یک جلسهی ادبی، جایی برای نشستن نبود. اکثر شرکت کنندهها هم شاعر یا نویسنده بودند. تنها در حوزهی بلخ در طول چند سال، چندین انجمن و گروه ادبی شکل گرفت؛ از جمله حلقهی زلف یار، انجمن بانوان پرتو، انجمن پرواز، انجمن الف تا یا و… در هر حوزهای افغانستان انجمنهایی شکل گرفت که این انجمنها، کتابها و مجلاتی منتشر کردند. دسترسی مردم به انترنت باعث شد، دایرهی ارتباطات نویسندگان و شاعران از طریق وبلاگها گسترده شود و همین طور کاری که میکنند، بازتاب گستردهتری پیدا کنند. موجی ازجوانان شروع به نوشتن کردند؛ اما با گذشت چند سال، بسیاری کم کم قلم زدن در راه ادبیات را ترک کردند و به دنبال کارهای دیگری رفتند. در نتیجه، تنها شماری از این گروه بزرگ از چهار گوشهی افغانستان به طور جدی تری به کار شان ادامه دادند. در ادامه در دههی ۱۳۹۰ هم شماری از چهرههای جدید وارد عرصه شدند که در واقع پرچمدار ذهنیت و زبانیاند که در دههی قبل بنیاد گذاشته شده بود.
صبح کابل: مهاجرت چقدر بر این که شعر کار نکنی نقش داشته است؟
سهراب سیرت: برخلاف تصور معمول در افغانستان، زندگی در مهاجرت به خصوص در غرب به مراتب «واقعی»تر و سختتر است. جدا از این که درد دوری از وطن و خانواده را بر دوش میکشی، با نعش خاطرات خراشنده دههها بردوش وارد یک جامعهی آراسته و منظم میشوی. هماهنگ شدن با ساز زندگی در چنین جامعهای فرساینده است. در چنین وضعیتی، به قول حافظ «کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد». با این حال، انگار مهاجرت سرنوشت ازلی ماست. در عین حال سفر و هجرت به تجربهی انسانها میافزاید و برنده کسی است که با گرفتن تجربه از چنین وضعیتی، آن را بنویسد. در گذشتهها اگر غوری کنیم، شاعران و نویسندگان، برای کشف محیطهای متفاوت سفر میکردند و این سفرها به گستردگی تفکر شان میانجامید. از سفرهای ناصر خسرو گرفته به بلاد مختلف تا هجرت دائمی مولانا و خانواده اش به قونیه؛ اما امروز نیازمندیهای انسان امروزی، طرز دید و برخورد او با جهان و طبیعت به مراتب دیگرگون شده و من فکر میکنم که وقتی محیط زندگی تغییر میکند، مقداری زمان نیاز است تا روحیهی خلاق خودش را به محیط جدید منطبق بکند. درست است که هر قدر روزمرگیها و سرگردانیهای مادی بیشتر شود و بهتر است بگویم، بیشتر بر شانههای روزگار سنگین شود، همان قدر انسان از خلوت و خلاقیت دورتر میشود؛ ولی روحی که شاعر باشد، فردی که نوشتن و سرودن، آب و نان و نمکِ هستیاش باشد، به هر کجای جهان که برود، آرام نخواهد گرفت و راه نجات و ادامهی هستیاش، همانا نوشتن خواهد بود.
زمان در دنیای غرب بیرحمانه سریع میگذرد. البته بخش دیگر مسأله هم قدردانی از کار ادبی در یک محیط فرهنگی آشناست که تأثیر به سزایی در کمیت و کیفیت آثار دارد.
صبح کابل: آیا با انجمنهای فرهنگی بریتانیا هم آشنایی حاصل کردهای؟
سهرب سیرت: در جریان حدود شش سالی که اینجا آمده ام خوشبختانه با چند انجمن انگلیسیزبان آشنا شدم. از جمله «انجمن شاعران دور از وطن» که قرار است مجموعهای از ترجمهی شعرهایم را به انگلیسی در چند ماه آینده منتشر کند. در چند جشنواره از جمله، جشنواره ادبی ناتنگهام که از بزرگترین جشنوارههای ادبی بریتانیا است شرکت کردم و شعرخواندم. همچنین در سمپوزیم شعر مهاجرت در دانشگاه سواس لندن در مورد جریانهای جدید شعر در افغانستان، سخنرانی داشتهام. به همین ترتیب دو سه انجمن دیگر که فارسیزبانند و نشستهای منظمی برگزار میکنند.
صبح کابل: آشنایی با فضاهای جدید، چه تأثیری روی کارهایت داشته است؟
سهراب سیرت: راستش، آشنایی من با جو فرهنگی جهانی ادبیات در بریتانیا باعث شده، سختگیرانهتر و مسؤولانهتر دست به قلم ببرم؛ البته تا جایی که دید عاطفی مطرح باشد؛ همیشه در برابر رنگها و رایحهها؛ تصویرها و تجربههای زندگی حساس بودهام. یعنی دید عاطفی من مرتبط است به جانِ شاید جستجوگر و بیقراری که دارم. شاید بنیاد این عاطفه در کشوری که متولد و بزرگ شدهام گذاشته شده باشد؛ اما من فکر میکنم که انسان امروزی و دید عاطفیاش زمانی کامل میشود که هم تجربهی اصالتها را داشته باشد. پدیدههای اصیل دستنخورده، نظیر موارد فراوانی که در افغانستان هنوز داریم. طبیعتِ دست نخورده و اصیل، آدمهای باصفا و هنوز ماشینینشده و همچنین گریهها و خندههای واقعی و برخاسته از جان و هیجان انسانهایی واقعی و بُعد دیگر هم تجربهی جهان امروزی است؛ جهانی که مسلط و محصول بشر پیشرفته و مدرن است؛ با درک و دریافت این جهان و آن جهان، ممکن است انسان برداشت کاملتری از هستی امروز خود داشته باشد و این دید عاطفی و فکری را گستردهتر میکند.
صبح کابل: با توجه به سابقهی کاری که در رسانه داری، به نظرت تأثیر رسانهها بر ادبیات پساطالبان افغانستان چه بوده است؟
سهراب سیرت: این پرسش، پاسخ بسیار جامعی میطلبد که مجالش در این مصاحبه نیست؛ اما به صورت اجمالی اگر نگاه شود، انواع رسانه تاثیر گوناگونی بر انواع ژانرهای ادبی داشته است. تأثیر رسانه بر ادبیات میتواند دوجهتی باشد، یعنی بر آفرینشگر و بر مخاطبان ادبیات. آفرینشگر وقتی رسانه در اختیار داشته باشد یا به عبارتی کارش در رسانه بازتاب پیدا کند، انگیزهی بیشتری برای کار بیشتر میگیرد. همچنین از طریق رسانه با آثار و دیدگاههای دیگران آشنا میشود. رسانههای نوشتاری و وبلاگها، پس از طالبان تأثیر مثبتی در بالندگی ادبیات افغانستان داشتهاند. زمینهای بودهاند برای تبادل دیدگاه و همرسانی آثار. فضای باز رسانه در افغانستان پس از طالبان به این معنا بود که نویسندگان میتوانستند با دست باز نقد ادبی بنویسند و در روزنامهها چاپ کنند. نقد ادبی اگر چه در اوایل دورهی پساطالبان خوب شروع شد؛ ولی کم کم به تاختنهای شخصی و زمینهای برای عقدهگشایی مبدل شد که آسیبی جدی به این عرصه وارد کرد. متأسفانه تاکنون افراد مشخصی را نداریم که فقط و فقط به نقد آثار ادبی بپردازند، فارغ از غرض و مرض. رسانههای دیداری و شنیداری پس از طالبان بهیکبارگی در افغانستان رشد کردند. اندکترین تأثیر رسانه، از هر نوعش اطلاعرسانی و سپس آموزش است که میتواند به طور غیرمستقیم بر درک و دریافت مخاطبان از آثار ادبی اثر مثبتی داشته باشد. برخی رسانههای دیداری کمک کردند، مردم باسوادتر شوند و با زبان رسمی بیشتر آشنا شوند و علاقه بگیرند آثار ادبی را هم بخوانند. رسانههای مجازی هم با وجود آن که میتواند فضای ادبی را خیلی پراکنده و به اصطلاح بازاری به بار بیاورد؛ اما زمینهای را برای دسترسی آنی مخاطبان به سیلی از اطلاعات و آثار فراهم کرده است.
صبح کابل: آیا مرگ شعر فرارسیده است؟
سهراب سیرت: هرگز. شعر شاید آخرین چیزی باشد که مرگش برسد. به نظرم هر چه زمان میگذرد، شعر به جایگاه اصلیاش نزدیکتر میشود. روزگاری تنها رسانه، «شعر» بود. این شاعران بودند که هم حکیم بودند، هم منجم بودند و هم معلم بودند. از قالب شعر به خاطر تأثیر سحرآمیزی که دارد مدام برای اهداف اخلاقی، آموزشی و مذهبی استفاده شده است. مولانای بلخی را در جهان، به خاطر تفکر و نوع اندیشهاش میشناسند، چرا که او در مثنوی معنوی با استفاده از قالب نوعی از شعر تفکراتش را بیان کرد. مولانای شاعر را ما فقط در دیوان شمس میتوانیم پیدا کنیم؛ اما شهرت جهانی مولانا به خاطر دیوان شمس نیست، به خاطر مثنوی معنوی اوست که در واقع شعر نیست، حکمت، فلسفه و اندیشه است.
شعر، نوعی از رهایی است که همهی هنرهای دیگر در آن خلاصه میشود. با شعر است که میتوانی تمام جهان را به خسی مبدل کنی که به دهان پرندهای فرو برود. این اتفاق تنها در زبان میتواند بیفتد. در شعر است که همهی احساسها، اشیا و رنگ و بوها میتوانند به همدیگر مرتبط شوند. تعبیر «مرگ شعر» خودش شاعرانه است. یعنی وقتی حتا از مرگ شعر بخواهیم حرف بزنیم، شعر دیگری زاده میشود. شعر به ما میگوید، محیط اطراف و هستی خود را بهتر و «زیبا»تر درک کنیم و معنا ببخشیم. خوبی شعر این است که وجود هر چیزی و هر احساسی را میشود با آن معنا بخشید. شعر، زمینهی برقراری بهتر عاطفی میان انسانها را فراهم میکند. تا انسان بوده، شعر بوده است و تا هر زمانی که قلبی در تپش باشد، شعر خواهد بود.
صبح کابل: در پایان گفتنی اگر داری؟
سهراب سیرت: سپاس از روزنامهی صبح کابل و خوانندگان عزیزتان