
«کافری یا مسلمان؟»
«مسلمانم شکر خدا»
«طالبا رَ دوست داری یا کافرا رَ؟»
« طالبا رَ »
« اگه همی گپ رَ نمیگفتی، همینجا میکشتیمت.»
گفتوگوی بالا، روایتی است از همکلامی کوتاه شعیب ده ساله و چند تن دیگر از هم سن و سالانش در روستای پدریاش در ولایت غور. پسران دیگری که نحوهی پوشش و برخوردشان، از تقلای کودکانهیشان برای شبیه بودن به نیروهای طالبان خبر میداد؛ تقلای کودکانهای که گویا از تاثیرگذاری و محبوبیت طالبان در میان آن کودکان حکایت میکرد و اطفالی که مشغلهی ذهنیشان چیزی بسیار متفاوتتر از درس و تکالیف روزانهی مکتب و یا هم حتا میدان فوتبال و گودیپرانی بود؛ آنها تمرین طالب بودن میکردند؛ چرا که اتفاقات جاری در جامعه و بالا و پایینهایش، به آنها آموخته بود برنده کسی است که قدرت بیشتری داشته باشد.
شاید شعیب ده ساله نیز، روزی که با دستان پرخون و چشمان اشکآلودش پنج ساعت دیرتر از زمان معمول به خانه برگشت، در دل آرزوی طالب بودن میکرد. کسی چه میداند؟
شعیب آن روز، طبق روال همیشگی به مکتب رفته بود. بعد از ختم روز درسی و هنگام خروج از مکتب، با نیروهای طالبانی مواجه شده بود که در جستجوی ملازمان مکتب بودند. آنها آن لحظهها موفق به پیدا کردن ملازمان مکتب نشدند و در نتیجه، شعیب و چند تن دیگر از شاگردان مکتب کسانی بودند که برای کندن و انتقال بوته به دشتهای اطراف برده شدند. شعیب و چند تن دیگر از هممکتبیهایش، تا دیر وقت، مشغول جمع آوری بوتهها بودند و این در حالی بود که در آن پنج ساعت، خانوادههای آن کودکان، هیچ اطلاعی از دلیل دیر رسیدن فرزندانشان و یا هم محلی که رفته بودند نداشتند. شعیب میگوید که جمعآوری بوتهها، دستانش را زخمی کرده بود و از فرط خستگی، سوزش دستانش و احساس ترس و تنهایی، بیصدا و بی هیچ اعتراضی اشک میریخت. او با گریه به کندن بوتهها ادامه میداد تا هرچه زودتر، کار محول شده را تمام کند و به خانهاش برگردد. شعیب میگوید طالبان آنها را برای کندن بوته به فاصلهای حدود پنج کیلومتر دورتر از مرکز روستا برده بودند و بعد از ختم کار، مجبور به انتقال بوتهها نیز بودند.
شعیب بعد از پنج ساعت کار و پنج ساعت نگرانی خانوادهاش به خانه رسید؛ اما او و خانوادهاش خود را از هرگونه اعتراض در مقابل طالبان ناتوان میدیدند و به قول خودش:«کو اوقه جرأت؟» ترس و احساس ناتوانی بعد از لت و کوب شدن یکی از بزرگان و ریشسفیدان قریه توسط طالبان خیلی بیشتر از قبل افزایش یافته و به اوج خود رسیده بود. آن شخص یکی از بزرگان منطقهای بود که به ماموران امر به معروف طالبان اعتراض کرده بود و به آنان دربارهی بیوضو بودن بسیاری از افرادی که به زور طالبان در صفهای جماعت میایستند تذکر داده بود. او با یادآوری این مسأله به آنها گفته بود که علاوه بر شخصی که بدون وضو به نماز میایستد، آنها نیز در گناه نماز بدون وضوی آن فرد شریک استند.
یادآوری این موضوع باعث شده بود تا طالبان آن مرد را مورد لت و کوب شدید قرار دهند. بعد از آن، سر و صورت خونی آن مرد ریش سفید، به خودی خود راه باقی مردم قریه را نیز برای هرگونه اعتراضی بسته بود و خانوادهی شعیب نیز، مانند تمام آن افراد، در برابر دستان زخمی و چشمان اشک آلود فرزندشان راهی به جز سکوت نیافتند.
پینوشت ۱: دانیال دایان، خبرنگار روزنامهی صبح کابل در ولایت هرات، گزارشگر همکار در تهیهی این گزارش است.
پینوشت ۲: مطالب درج شده در این ستون، برگرفته از قصههای مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطهی طالبان در افغانستان گذراندهاند و خاطراتشان را با روزنامهی صبح کابل شریک کردهاند. خاطراتتان را از طریق ایمیل و یا صفحهی فیسبوک روزنامهی صبح کابل با ما شریک کنید. ما متعهد به حفظ هویت شما و نشر خاطراتتان استیم.