پدر، خشتها را دانه به دانه کنار هم میچید و زیرلب ذکر میگفت. مادر کیسهی پارچهایِ مملو از ریگهای شمرده شده را در مقابل فرزندانش هموار کرده بود و کودکان قد و نیم قدش، صلوات میگفتند.
سهیلا میگوید پدرش در همان روز اول حملهی طالبان، کار دیوار را تکمیل کرد. دیواری که به فاصلهی کمتر از نیم متر، از دیوار اصلی خانه ساخته شده بود و برای پنج روز متوالی، حکم پناهگاه دختران آن خانواده را داشت. سهیلا و چهار خواهر بزرگترش، پنجشبانهروز از روزهای آغازین حملهی طالبان را در فضای تنگ و تاریکِ مابینِ دو دیوار گذراندند. او میگوید: « بُبُویم(مادرم) بِستَرهها را روبهروی دیوار نو مانده بود و پیش رویش هم، یک پردهی کلان بند کده بود. از اوسو، هیچ چیز فامیده نمیشد.»
سهیلا میگوید آنها حتا برای رفع حاجت، نمیتوانستند آنجا را ترک کنند و مجبور بودند در همان مکان، روزها و شبها را سپری کنند.
خانوادهی سهیلا تنها خانوادهی هزارهی ساکن در یکی از منطقههای تاجیکنشینِ مزار بودند و از نیمه شبی که طالبان، به طور ناگهانی وارد خانهی شان شدند و پدرش را با خود بردند، تنها صداها را به خاطر میآورد. او میگوید یکی از همسایهها بنا بر خصومت شخصیای که از قبل داشتهاند، آن ها را به عنوان خانوادهی هزاره به طالبان معرفی کرده است و بعد از آن شب، برای دو بار دیگر نیز طالبان در نیمههای شب و به طور غافلگیرانه به خانهی آن ها وارد شدند که با مادر تنهای سهیلا مواجه شدند.
سهیلا میگوید که روز اول حملهی طالبان به مزار در سال ۷۷، آخرین روزی بوده که او و خواهرانش پدرش را دیدهاند. او آخرین بوسههای پدرش که بر صورت و پیشانی او و خواهرانش نشسته بودند را هنوز به خاطر دارد. سهیلا نام شماری از خانوادهها را میگیرد که دختران شان، در روزهای آغازین حملهی طالبان، گم شدهاند و هنوز خبری از آن ها نیست. او میگوید که پدرش با ساخت آن دیوار، دقیقا زمانی که مال، جان و ناموس نژاد هزاره در مزار «حلال» عنوان شده بود، دخترانش را از بردگی حتمی نجات داد.
سهیلا و خانوادهاش، ۶ روز بعد از ۱۷ اسد ۱۳۷۷، جسد بیجان پدرش را به خاک سپردند و آن روز را، شروع قصههای تلخ و تازهی زندگی شان میداند.
در زمان حکومت طالبان، مادر سهیلا تنها نانآور خانه بود که با تلاشِ فراوان، کلاههای سنتی میدوخت و توسط یکی از همسایهها برای فروش به دکانها میفرستاد. او میگوید مادرش به تنهایی قادر به پرداخت هزینههای زندگی نبوده است و پس از گذشت مدت کوتاهی، مادرش نانهای اضافه و بدون استفادهی همسایههای شان را ابتدا در آفتاب خشک میکرده، سپس آنها را کوبیده و پودر حاصل را، با آب مخلوط کرده و با آن شکم پنج فرزندش را سیر میکرده است.
سهیلا مدعی است که به خاطر نداشتن پدر، برادر و یا یک محرم درجهیک، مادرش نیز قادر به رفت و آمد آزادنه در فضای بیرون از خانه نبوده است و بسیاری از وقتها، همسایههای شان خریدها و یا بعضی کارهای دیگر را برای او و خانوادهاش انجام میدادند.