
طالبان پس از یک سال محاصرهی اقتصادی و تحریم مواد غذایی درپاییز سال ۱۳۷۷ بدون درگیری و جنگ ولسوالی جاغوری را تصرف کردند. پیش از آن ولایت بامیان را با جنگ تصرف کرده بودند.
فرماندهان طالبان در جاغوری ماههای نخستین از احتیاط بیشتر کار میگرفتند. به دلیلی که میدانستند با مردمی مواجهاند که از نظرمذهبی و قومیت با آن ها وجه مشترک ندارند. اگر طالبان یکباره از فشار و سختگیری استفاده میکردند با حساسیت مردم مواجه میشدند و نمیتوانستند، حاکمیت شان را بر این ولسوالی بگسترانند.
هرچه روزها و ماهها میگذشت، رویکرد طالبان تغییر میکرد. آن ها برای این که بتوانند به جمعآوری سلاح از مردم و افراد نظامی حزب وحدت و سایر گروههای مسلحی که پیش از طالبان در این ولسوالی قدرت داشتند، موفق شوند، برای زمینهسازی استقرار حاکمیت شان، افراد ناراضی و بعض ملاها و ریش سفیدان را با خود همسو کردند و با همدستی آن ها به جمع کردن سلاح پرداختند. افرادی که به آن ها پیوسته بودند برای طالبان جاسوسی میکردند و افراد مسلح این گروه را به خانههای مردم میبردند با تهدید، شلاق زدن و زندانی کردن از آن ها سلاح میگرفتند. از ترس طالبان شمار زیادی از خانوادهها و کسانی که در گذشته عضو حزب و حدت و گروههای دیگر بودند، منطقه را ترک کردند.
در این میان جوانان دانشآموز که پیش از طالبان امیدوار بودند، در دانشگاه بلخ و بامیان که تازه تاسیس شده بود تحصیل کنند با آمدن طالبان مکتب را ترک کردند و برای کارگری به ایران و پاکستان رفتند که پس از آن به کشورهای اروپایی مهاجر شدند.
در این میان جوانانی بسیاری در سایهی وحشت طالبان مکتب را ترک نکردند. در سال اول حاکمیت طالبان دانشآموز صنف دهم مکتب بودم و تعداد هم صنفیهای ما بیشتر از سی نفر بودند؛ اما با گذشت دوسال از حاکمیت طالبان تعداد ما به سه نفر کاهش پیدا کرد. در آن سال به صنف دوازدهم رسیده بودیم.
گردش زمان ، فصل تابستان سال ۱۳۷۹ را سپری کرده بود و فصل پاییز تازه رسید بود. پولیس امر به معروف و نهی از منکر طالبان تا آن زمان هرچند بعض روزها در بازار منطقهی ما گشتزنی میکرد؛ اما کسی را به جرم نپوشیدن کلاه و لنگی مجازات نکرده بود.
موی سرم از حد معمول دراز شده بود. از خانه، به مقصد رفتن به بازار، برای کوتاه کردن موهایم به راه افتادم. از سمت غربی بازار وارد شدم و از سه راهی که وسط بازار بود، گذشته بودم، ناگهان سه پولیس امر به معروف و نهی از منکر طالبان را دیدم که یکی آن ها تفنگ و دیگری چوب به دست داشتند و دو جوان دیگر کنار آن ها وحشتزده و نگران ایستاده بودند. یکی از طالبان در آن لحظه من را دید و با خشم غرید که کنار آن دو جوان ایستاد شوم. پولیس امر به معروف و نهی از منکر طالبان به این صورت، هر عابر دیگری را که مانند ما موهای سر شان بلند بود یا کلاه و لنگی به سر نداشتند، کنار ما میآوردند و پس از پانزده دقیقه، تعداد ما بیشتر از هفت نفر شد.
برای این که فرار نکنیم ما را انتقال دادند و با چوپ به گردن و پشت ما حواله میکردند. تعدادی افراد بزرگسال و ریش سفیدان که آنجا بودند از طالبان خواستند که ما را رها کنند؛ اما طالبان به خواهش آن ها اعتنا نکردند. آن ها ما را به طرف سهراهیای که از آن گذشته بودم، میبردند. طالبان ما را به طرف مرکز ایستگاه موترهای مسافری بردند. در این مسیر یکی از جوانان فرار کرد و یکی از تفنگداران امر به معروف طالبان به طرف آن جوان دوید و شلیک کرد. چون ترسیده بودیم، ندیدم که شلیک هوایی بود با به طرف آن جوان یا نه؛ اما آن جوان توانست فرار کند. من و چند نفر دیگر را به سلمانیای که طالبان میخواستند بردند و به سلمان دستور دادند که موهای مان را از بیخ بتراشند و دستمزد خود را هم بگیرد. پس از آن آن ها رفتند که افراد دیگر را از بازار جمع کنند.
سلمان به دستور طالبان عمل کرد و خلاف خواست ما، موهای مان را تراشید و پول دستمزد خود را نیز گرفت. پس از آن به بازار نرفتم. باحس خوشحالی از آزاد شدن و قهر و رنج از دست دادن موهایم به طرف خانه رفتم و برای چند روز خود را قرنطین کردم. تا یک ماه بی بیشتر از آن مجبور بودم که سرم را با دستمال بپوشانم. از آن سال تا حالا که نزده سال گذشته، این خاطرهی تلخ دورهی طالبان را فراموش نکردهام. هرباری که برای اصلاح موی سرم به آرایشگاه مردانه می روم؛ این خاطره در دهنم تازه میشود. نمیخواهم که باردیگر طالبان در افغانستان حاکم شوند و یا شرایط به گونهای تغییر کند که انسانها نتوانند به خواست خودشان، موهای شان را کوتاه و دراز کنند.