روزهای پایانی ماه جوزا بود و با نزدیکتر شدن به فصلِ تابستان، هوای غزنی نیز رو به گرم شدن بود. رحمانِ هشت ساله، پسر ریزجثّه و باهوش اکبر بود که شش روز از هفته را به عنوانِ شاگرد مستری، در یک تعمیرگاه موترهای سبک و سنگین کار میکرد. او میگوید پدرش برای آموختن کسب و کاری که در آینده به درد رحمان بخورد و دستش را بگیرد او را به تعمیرگاهِ یکی از دوستانش برد و از او خواست تا فنون کار را به پسرش بیاموزد.
رحمان، تماشای مسابقات فوتبالی که بین تیمهای محلی برگزار میشد را یکی از تفریحات و سرگرمیهای محبوبِ آنروزهای خود و دوستانش عنوان میکند. او از روزی میگوید که به همراهی یکی از تیمهای مسابقه و برای تماشای فوتبال، به ولسوالی خواجه عمری غزنی رفتند. حوالی چاشتِ روز جمعه بود که رحمان و دوستانش به واسطهی موتری از نوع «ملّی بَس»، مرکز شهر غزنی را به مقصد قریهی نهبرجه ترک کردند. رحمان فیض کاریزی را یکی از محبوبترین آوازخوانان آندوره میداند و میگوید در مسیر راه نیز، موتروان، کاستهای ضبط شده از موسیقیهای فیض کاریزی را در دستگاه پخش قرار داده بود. رحمان میگوید با مشاهدهی ایستگاه بازرسی طالبان در میانهی راه، موتروان، کاست را از دستگاه پخش به بیرون کشیده و در جعبهای از کاستها که روی موتورِ اصلی قرار داشت انداخت و سطح آن را با قالیچهای کوچک پوشاند. رحمان میگوید موتروان از او خواست تا روی قالیچه بنشیند. بعد از توقف موتر توسط طالبان و تلاشیِ بدنیِ تمام مسافران، رحمان همچنان روی قالیچه نشسته بود و طالبان او را تلاشی نکردند. رحمان میگوید طالبان موترهای زیادی را متوقف کرده بودند و میگفتند راپوری از پخش موسیقی در موترها به آنها رسیده است.
بعد از گذشتن از ایستگاه بازرسی طالبان، موتر به قریهی نه برجه رسید و مسابقهی فوتبال آغاز شد. رحمان میگوید دقیقههای آخر نیمهی اول بود که نیروهای طالبان به محل برگزاری مسابقه فوتبال آمدند و مردم را پراکنده کردند. او میگوید آنها مخالف پوشیدن لباسهای مخصوص فوتبال بودند و آنها را خلاف پوشش اسلامی میدانستند. رحمان لت و کوب عدهای از بازیکنان دو تیم را بهخاطر میآورد و میگوید طالبها تکهی پارچهای مخصوصی داشتند که با آن، ریش افراد را چک میکردند. تکه را زیر قسمت فوقانی ریش نگه میداشتند و اگر شخصی ریشش را کوتاه کرده بود، بهخاطر تیزی قسمت فوقانی موهای تازه بریده شده، قسمتی از آنها از تکهی پارچهای عبور میکردند. رحمان میگوید اگر معلوم میشد کسی ریشش را زده است سخت تنبیه میشد و مورد لت و کوب قرار میگرفت.
آنروز، طالبان بازی فوتبال را مختل کردند و عدهای از بازیکنان و تماشاچیان را نیز بهخاطر اصلاح ریش و یا نوع پوشششان با خود بردند. رحمان نیز به همراه دوستانش به خانههای شان برگشتند. حالا، بعد از گذشت سالها از آنروز و سلطهی حکومتِ طالبان بر افغانستان، رحمان ناراحتی و اندوه عمیقش در آنروز را بهخاطر میآورد و میگوید بهخاطر فرزندانش هم که شده، هرگز نمیخواهد به روزگاری برگردد که مردم حتا از ورزش محبوب و عامی مانند فوتبال محرومند. او میگوید به این خاک متعهد است و هرگز به مهاجرت فکر نکرده است؛ بلکه آرزو دارد کودکانش در کنار تمام کودکان این سرزمین، در کمال امنیت، آرامش و با داشتن تمام آزادیهای اولیه و غیراولیهی انسانی رشد کنند.
پینوشت: تمام مطالب درج شده در این ستون، خاطرات روایت شده توسط مردمی است که قسمتی از زندگی خود را تحت سلطهی حکومت طالبان در افغانستان گذراندهاند و آنها را با روزنامهی صبح کابل به اشتراک گذاشتهاند. خاطرات خود را با ما شریک سازید. روزنامهی صبح کابل متعهد به حفظ هویت و نشر خاطراتتان است.