نویسنده: فریبا اکبری؛ روزنامهنگار
آن چه امروز در رسانههای افغانستان به سرخط خبر تبدیل شده؛ چیزی نیست که بتوان در آن آرامش را جستوجو کرد. با هر بار واردشدن به یکی از سایتهای خبری یا کانالهای تلویزیونی، میخوانیم و میبینیم که فلان ولسوالی سقوط کرد، آمار مرگومیر کرونا در کشور نیز افزایش یافته و یا در فلان ولایت، فردی ترور شده است. اینها، موجی از پیامهایی است که بیشترین محتوای مرتبط به وضعیت افغانستان را در رسانهها تشکیل میدهد. نگارندهی این متن، نام این پیامها را بمباردمان افکار عمومی میگذارد و این افکار عمومی، راهی ندارد به جز تسلیمی در مقابل موج پیامهایی که به ناامیدی و سرخوردگی منتهی میشود. پیامدهای این بمباردمان، ممکن به صورت آنی نمایان نشود؛ اما با گذشت زمان، تأثیراتش به مراتب بیشتر از تأثیر واقعیتهای عینی و نابسامانیهای جامعه خواهد بود.
در نظریات ابتدایی که در مورد رسانه و نقش آن مطرح شده، نظریهپردازان بر این باور بودند که رسانه به گونهی قوی روی تغییر رفتار و نگرش افراد تأثیرگذار است؛ اما، بعدها، خصوصا در پایان جنگ دوم جهانی، نظریههای تأثیر محدود رسانهها مطرح شد؛ طوریکه از نام آن بر میآيد، این نظریهها بر این باور بودند که برای تأثیرگذاری پیام رسانهای، باید زمینه و عقاید قبلی مرتبط با موضوع، در مخاطب وجود داشته باشد. بعدها، با توجه به انفجار اطلاعات و گستردگی استفاده از رسانههای جمعی و اجتماعی، نظریهپردازان دوباره بر تأثیرگذاری قوی رسانهها تأکید کردند و در این دوره بود که نظریههای کاشت و برجستهسازی، بازنمایی در ادبیات رسانه به ویژه ادبیات نقادانه، شکل گرفت.
رسانهها نیز برای توجیه نشر ناهنجاریها و نابسامانیهای اجتماعی، میگویند: ما بر واقعیت تکیه کرده و آن را برای مخاطب میفرستیم و چیزی جز واقعیت نمیگوییم. این دیدگاه سطحیگرایانه نسبت به نشر و پخش خشونت، باعث شده که مردم نیز این دلیل را منطقی و طبیعی بپندارند؛ در حالی که بر اساس نظریات تازهی رسانهای در جهان، درست این نیست که بگوییم هر آن چه رسانه پخش و نشر میکند، واقعیت عینی است. درست این است که بگوییم؛ رسانهها با توجه به زاویههای دید و سیاست خودشان، گوشهای از واقعیت را بیان میکنند.
واقعیت، واژهای است که در بیشتر نوشتههای ژان بودریا که وامدار مکتب پساساختگرایی است، به چشم میخورد. آن چه به نام واقعیت میشناسیم، واقعیت اصیل نیست؛ بل فراواقعیتی است که بر زندگی ما سایه انداخته. او، درک ما از واقعیت در جهان مدرن را وابسته به پیامهای رسانهای میداند.
بودریا در یکی از کتابهایش با اشاره به جنگ خلیج فارس، میگوید که این جنگ ابتدا در رسانهها رخ داد و سپس به فضای حقیقی کشانده شد. از سویی، بعضی از نظریهپردازان رسانه و علوم اجتماعی، آن چه رسانه نشر میکند را، شبیهسازی واقعیت دانسته و در صدد این بر آمده اند که به این پرسش پاسخ دهند: شبیهسازی رسانه چه اندازه به واقعیت نزدیک است و رسانه، آیینهی واقعیت است یا ایجادگر واقعیت؟ این پرسش، گره محکمی خورده با نظریهی برجستهسازی. این نظریه که توسط شاو و مک کومبز مطرح شد، بر این عقیده استوار است که رسانه قدرت این را دارد تا بعضی از پدیدهها را برجسته کند و زمانی که دست به این اقدام میزند، پدیدهی برجستهشده، بزرگتر و یا کوچکتر از اصلیتش مینماید؛ چیزی که به قدرتگیری و یا سلب قدرت از پدیده منجر میشود.
نظریاتی که رسانهها را تنها راه رسیدن به توسعه میداند نیز مطرح شده است؛ از جمله نظریات و فرضیههایی که در باب ارتباطات و توسعه بیان شده؛ اما، حرف این است که سه دوره نظریات مرتبط با رسانه، تأثیرگذاری رسانه بر افکار عمومی را پذیرفتنی میداند. بنا بر این، رسانه آن چه را نشر و پخش میکند، ابتدا باید همهی جوانب آن را بررسی کند و بداند که نشر این پیام با این محتوا، سبب افزایش و ایجاد همدلی برای تصمیمگیری بعدی اجتماع خواهد بود و واقعیت شکلگرفته ناشی از آن در افکار عمومی نیز، وابسته به آن خواهد بود.
رسانه در وضعیت بحرانی، در کنار این که گوشهای از خطرهای موجود را به مردم گوشزد میکند، باید به بحرانزدایی در جامعه نیز کمک کند. رسانه، اگر خواسته یا ناخواسته به نابهسامانیهای اجتماعی دامن بزند، گستردگی این نابهسامانی بیشتر از پیش خواهد شد.
تجربههای نگارنده، نشان میدهد که بیشترین پیامهای رسانهای در کشور، حاوی محتویات ناخوشکننده است؛ حتا به دلیل نبود دسترسی به اطلاعات، ممکن است برای رساندن پیام و رقابت با رسانههای دیگر، به منابعی رجوع کند که حتا از شبیهسازی به واقعیت دور باشد. رسانه در کنار گوشزدکردن از چندوچون خطر، مسؤولیت دارد که برای بحرانزدایی، با نهادها همکار باشد و باید قبل از این که بر محتوای خشونت و نابهسامانی تأکید کند، نیازهای مخاطب را بسنجد. رسانهها، نمیتوانند که همه نیازهای مخاطب را از خود مخاطب بپرسند؛ زیرا، آن چه رسانه نشر کرده، ذهنیت مخاطب برای طبیعیپنداری آن آماده شده؛ به طور مثال: اگر از مخاطب پرسیده شود: دوست دارید بیشتر چه محتویاتی از رسانه ببینید، به احتمال زیاد با این پاسخها مواجه خواهید شد: برنامههای تفریحی و تازهترین خبرها از جنگ در افغانستان؛ اما، آیا این نیاز مخاطب فعلی در افغانستان را تشکیل میدهد؟
شاید یکی از دلیلهایی که رسانه، نمیتواند به گونهی بایدوشاید رسالتش را در مواقع بحران انجام دهد، وابستگی رسانه به نهاد و افراد باشد. به هر حال، مسؤولیت رسانههای افغانستان، در دشوارترین زمان خود قرار دارد. فعالیت در این دوره، به اصطلاح راهرفتن روی تیغ دولبه است. این زمانی است که باید نشان بدهند، رسانه قوای چهارم دموکراسی برای بحرانزدایی آن گونه که در گذشته مدیریت بعضی از بحرانها را انجام داده، اکنون چه میکند و بهتر است بگوییم؛ دستآورد دو دهه حکومت افغانستان در آزمونی قرار دارد که گذشت زمان نتیجهاش را روشن میکند.