
نویسنده: نثاراحمد بارز
دانشگاه به عنوان نهادی که متولی تربیت انسانها، اعطای نقش اجتماعی به افراد و تولید سرمایهی اجتماعیِ کشور است، دارای نقش راهبردی برای هر جامعهی رو به توسعه است. تبیین و چینش ساختارهای علمی، اهداف آموزشی و نسبت دانشگاه با عرصهی اجتماعی، واجد تعیین چارچوب کلی حرکت نخبگانی در جامعه است. چندین سال است در محافل و مجامع علمی و جامعه میان دانشگاههای آموزشمحور، پژوهشمحور، وکارآفرین بحثهای مختلفی در گرفته؛ گاهی برخی دولتها، گفتمانها و مدیران سطوح میانی قائل به دانشگاه آموزش و پژوهشمحور بوده و گاهی برخی دیگر قائل به دانشگاه کارآفرین و برقراری ارتباط میان صنعت و دانشگاه. عدهای دیگر از اندیشمندان معترض نگاه کارآفرینیِ صرف به دانشگاه استند و از این روند تحت عنوان تجاری شدن دانشگاه، به حاشیه رانده شدن علم و پژوهش و سرمایهزدگی جامعه و آن را خطری برای یک جامعهی فرهنگی و دینی قلمداد میکنند.
تفکر کلان قبلیای که دانشگاهها بر اساس آن شکل گرفت، این بوده که دانشگاه مرکزی برای توسعهی دانش و تربیت انسانهای توانمند است؛ اما سیر تحول در دانشگاههای غرب به این نحو بوده که توسعه با دانشگاهها و مراکز علمی کشور پیوند میخورد. در واقع نظام توسعه بدون در نظر گرفتن دانشگاه ممکن نیست. محور اصلی برای توسعهی پایدار، دانشگاه است. در این فرآیند و با در نظر گرفتن توسعهی پایدار، صرف درنوردیدن مرزهای دانش ملاک نخواهد بود. با نگاه توسعهی پایدار، دانشگاه رکنی اثرگذار در فرآیند توسعه، مدیریت جامعه، روابط بینالملل، اقتصاد و اشتغال است.
دانشگاه هم باید انسانی را بپروراند که اثرگذار باشد و هم جهتگیریاش در جامعه اثرگذار باشد. با این نوع تفکر شاهد شکلگیری نسلهای دانشگاهی استیم؛ مثل دانشگاه نسل اول که صرفا دانشگاهی است که مبنایش بر تربیت آموزش و تربیت دانشمند است. دانشگاه نسل دوم که مبنایش علاوه بر آموزش بر پژوهش است.
دانشگاه نسل سوم که اخیرا در جوامع توسعهیافته مطرح است، همان دانشگاههای مبتنی بر کارآفرینی، خلاقیت و نوآوری است (entrepreneurial university) البته دانشگاه کارآفرین در جوامع غربی دارای موافقان و مخالفانی است اما باعث افت علمی نشده.
برخیها این شیوهی تفکر را در مورد دانشگاههای دولتی افغانستان به معنای تجارت و رفتن به سمت آن میدانند؛ یعنی که دانشگاه تبدیل به یک تصدی تجاری شود حال آن که منظور این نیست که دانشگاه به یک مرکز تجاری تبدیل بشود و استاد، تاجر شود؛ بلکه به این معنا است که دانشگاه، مرکزی مبتنی بر خلاقیت و نوآوری شود و صرفا مسئلهاش، آموزش نباشد و مبنای دانشجو از رفتن به دانشگاه صرفا یادگیری نباشد؛ بلکه اثربخشی در جامعه یک رکن اساسی این نوع دانشگاه خواهد بود. به همین دلیل است که امروزه اثرگذاری نسل دانشآموخته از دانشگاههای افغانستان زیاد محسوس و اثربخش نیست. اثربخشی یعنی محقق و تحقیقاتی را داشته باشیم در دانشگاههای افغانستان که نتایجش مورد استفادهی جامعه قرار بگیرد. با این رویکرد است که مفاهیمی نظیر اقتصاد دانش بنیان شکل میگیرد. اقتصاد دانش بنیان یعنی اقتصادی که با مبانی علمیِ خلاق، اثرگذار و نوآورانه باشد؛ چیزی که جهان به سمت آن در حرکت است.
در دهههای گذشته که تولید انبوه مدلسازمانی غالب در بیشتری جهان بود، نه فقط بر تولید و صنایع، بلکه بر آموزش عالی آن دوره نیز تأثیر گذاشته بود. حتا امروزه پایهی بسیاری از روشهای آموزش عالی در دانشگاههای ما نیز هنوز تحت تأثیر همین شیوه عمل میکند. در پارادایم تولید انبوه، استاد یا معلم به عنوان کارگر، دانشجو به عنوان محصول و تدریس به عنوان انتقال دانش از پیش سازماندهی شده به یادگیرنده تلقی میشود.
در خلال قرن گذشه دانشگاهها بیشتر شبیه به تجهیزات صنعتی کار میکردند؛ به طور مثال دانشگاهها یک خط مونتاژ ایجاد میکردند که دانشجویان از یک ایستگاه به ایستگاه دیگر (پایه به پایهی دیگر) جابهجا میشدند؛ در حالی که کارگران (استادان) همان وظایف (برنامهی درسی و آموزش) را در هر ایستگاه انجام میدادند و در پایان خط (دانشآموخته) بیشتر دانشجویان خدمات یکسان دریافت میکردند و دانش مشترک داشتند و تقریبا قادر به انجام دادن یک مهارت خاص بودند؛ اما در این عصر محیط بازاری که دانشجویان در آن دانشآموخته میشوند؛ به طور بنیادی با گذشته تفاوت دارد. واقعیتهای اقتصادی کنونی با قرن گذشته قابل مقایسه نیست. در این بین دانشگاهها و مراکز تحصیلات عالی با واقعیتهای جدیدی روبهرو شده اند. ماهیت کار تغییر کرده است و مراکز آموزش عالی باید کارگران با صلاحیت و قابلیت بالا به منظور تحقق بخشیدن به نیازهای سازمانهای تجاری در محیط جهانی شده تربیت کنند.
اقتصاد تقاضای نوع متفاوتی از دانشآموختگان را دارد و مؤسسات آموزشی نمیتوانند به دانشجویان تحت نظام تولید انبوه صنعتی آموزش دهند. واقعیتهای محیط جهانی و تغییرات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی نیاز به تغییر و تحول مهم در تحصیلا عالی را به شدت ضروری کرده است. امروزه یکی از موانع مهم تأثیرگذاری دانشگاهها در جامعهای مثل افغانستان این است که واقعیتهای محیطی را که شامل انفجار اطلاعات و فنآوری، شکلهای جدید رقابت، پایان عصر تولید انبوه، نیازها و انتظارات دانشجویی متنوع و بروز که سریعترین تغییرات است را دانشگاهها و نظام تحصیلات عالی ما لحاظ نمیکنند؛ چیزی که برای بیرونرفت از وضع کنونی و اثرگذاری بیشتر دانشگاهها بالای جامعه مهم و ارزنده است.