دکمه‌ی تحریک شما کجاست؟

عزیز رویش
دکمه‌ی تحریک شما کجاست؟

قسمت بیست و یکم 

دیوید برگ گفت: ارجاع دادن مشکلات به بیرون از مرز، اختصاص به خاورمیانه یا افغانستان ندارد. ایالات متحده‌ی امریکا هم القاعده و بنیادگرایی اسلامی را عامل خیلی از مشکلات و بحران‌هایی می‌داند که سیاست این کشور را درگیر خود کرده است؛ اما او علاوه کرد: نقش مدیران داخلی جامعه این است که چگونه می‌توانند اولویت‌های خود و گروه مربوطه‌ی خود را درک کنند و تمام عوامل اثرگذار دیگر را در راستای اهداف و برنامه‌های اصلی خود هدایت کنند. دیوید برگ گفت: موفقیت درازمدت یک آیدیال و آرزوی مقدس است که هر کسی باید داشته باشد؛ اما هیچ کسی نیست که به موفقیت درازمدت دسترسی بیابد. همه چیز نسبی است و همه چیز به طور نسبی حاصل می‌شود. مدیران خوب، همه چیز را به یک‌بارگی برای مردم و گروه مربوطه‌ی خود آرزو نمی‌کنند، بلکه کوشش می‌کنند که گام به گام دست‌آوردهای شان بیشتر شود و موفقیت‌های بیشتری را حاصل کنند.
دیوید برگ در همین زمینه از نقش رهبری به عنوان یک مهارت یاد کرد و گفت: رهبری باید علمی باشد، این یک خصیصه‌ی خوب برای رهبری است که قدرت درک و تحلیل خوب داشته باشد؛ اما مهم‌تر از آن رهبری آمیزه‌ای از مهارت است که یک رهبر در جریان رهبری آن را تمثیل می‌کند. او گفت: ایجاد ارتباط میان اعضای گروه و کسانی دیگر که به نحوی با گروه در ارتباط اند و بر دیدگاه‌ها و رفتارهای گروه تأثیر می‌گذارند، از مهارت‌های رهبری محسوب می‌شود. به عقیده‌ی برگ، رهبری موفق با ایجاد یک پل ارتباطی میان بخش‌های مختلف گروه، مهارت‌های آنان را به هم‌دیگر منتقل می‌کند و به این ترتیب، استحکام و قدرت‌مندی گروه را ضمانت می‌کند. او گفت: ضعیف‌ترین رهبری‌ها محصول تفکری اند که در آن‌ها اعضای گروه رقیب رهبر تصور شوند، نه همکار و مساعد رهبر.
برگ گفت: از لحاظ روان‌شناسی هر انسان خودی دارد که نسبت به آن محبت می‌ورزد و آن را احترام می‌کند. در درون گروه، احترام به همین خودِ محبوب افراد پایه و اساس روابط اعضای گروه را تشکیل می‌دهد.
او گفت: رهبری که نتواند میان اعضای گروه خود فضایی خلق کند که در آن هر کدام با حس حرمت نسبت به خودِ محبوب خود وارد شود و نقش بازی کند، رهبر ناموفق است و همچون رهبری حتا می‌تواند اعضای گروه خود را به دشمنان هم‌دیگر و دشمن خودش تبدیل کند.
دیویدبرگ تأکید ویژه‌ای بر تعریف و بازتعریف انسان از خودش و از موقعیتش در جامعه و در گروه داشت. او گفت: ما گاهی فکر می‌کنیم که با یک تعریف از خود تمام کار را خلاص کرده ایم و نیازی نداریم که نسبت به خود تجدید نظر کنیم. او از این حالت به عنوان دگمای شخصیتی و هویتی نام برد که انسان دچار آن می‌شود. برگ گفت: شما همانی نیستید که دیروز بودید. امروز شما کسی دیگر استید. هوشیاری و خردمندی شما این است که در موقعیتی که امروز قرار دارید خود را تعریف کنید و بشناسید و بشناسانید. به عقیده‌ی برگ، این تعریف و بازتعریف، شاید در هر روز تغییر خاصی را نشان ندهد؛ اما می‌تواند ذهن انسان را به طور دایم فعال و خلاق نگه دارد که قابلیت انطباق در هر شرایط جدید را داشته باشد.
دیویدبرگ، قصه‌ی جالبی از زندگی خودش گفت: من یک داکتر روان‌شناسی‌ام. می‌دانم که رفتار آدمی چیست و چگونه باید باشد. روزی کودک چهارساله‌ام را گفتم: برو بخواب. امتناع کرد و گفت: نمی‌روم. می‌دانید من چه کار کردم؟…. نشستم و برای او استدلال کردم که عزیزم برو بخواب، خواب این و آن فایده را دارد و اگر بیدار بمانی این می‌شود و آن می‌شود؟ …. نه‌خیر! من اصلاً چنین نکردم. از دو بازویش گرفتم و بردم اتاق خوابش و روی بستر انداختم و گفتم: بخواب. او هم لج کرد و گفت: نمی‌خوابم. از بستر برخاست و آمد دروازه را باز کرد. من از این‌سو دروازه را محکم گرفتم و او از سوی دیگر. من اصرار داشتم که برو بخواب. او اصرار داشت که نمی‌خوابد! … این‌جا بود که دیدم بلی، آن‌چه را ما به نام اتوریته می‌دانیم تنها وقتی معنا می‌یابد که موردی برای توافق جانبین وجود داشته باشد. اتوریته‌ی من بر کودک چهارساله‌ام شک و تردیدی ندارد؛ اما وقتی رضایت نباشد و من بخواهم اتوریته‌ام را به زور قالب کنم، کودکم ایستادگی می‌کند و من هر کاری کنم، نمی‌توانم از این حقیقت فرار کنم که اتوریته‌ام شکسته است و نمی‌توانم در برابر کودکم از اتوریته‌ی خود حرف بزنم.
دیوید برگ گفت: راه رهبری راه دشوار و ناهمواری است. از این راه هر کسی می‌تواند برود؛ اما هر کسی نمی‌تواند به مقصد برسد یا دیگران را به مقصد برساند. برگ گفت: ما نباید مشکلات کار خود را به حدی بزرگ بسازیم که بعد خود هم از اداره و مدیریتش عاجز شویم. او گفت: رهبری‌های کشورهای در حال بحران، وظیفه‌ی دشوارتری در برابر خود دارند. در این کشورها هر چیزی می‌تواند به سادگی به نقطه‌ای برای بحران تبدیل شود. شرط اول رهبری در این کشورها این است که هیچ کس نباید شرایطی ایجاد کند که دیکتاتوری و استبداد رأی حاکم شود. برای رهبری این کشورها قبول این نکته دشوار است؛ چون فکر می‌کنند که آن‌ها اگر اندکی غفلت کنند و یا برای دیگران فرصت دهند، ممکن است همه چیز خراب شود. این هراس یک هراس طبیعی و قابل درک است؛ اما برای این که بتوانیم از آسیب‌های آن در امان باشیم باید فضایی ایجاد کنیم که همه بتوانند با اعتماد به نفس به کارها و نقش‌های خود رسیدگی کنند.
نکته‌ی خیلی جالب در سخنان برگ، تأکید او بر اهمیت نقش زنان در تلطیف و تعدیل امر رهبری بود. می‌گفت: به هر میزان که نقش زنان در حلقه‌ی مدیریت و رهبری بیشتر شود، امکان تعدیل خواسته‌ها و دیدگاه‌ها بیشتر می‌شود. برگ گفت: تجربه نشان داده است که زنان در جوامع در حال رشد دوست ندارند در امور دشوار و مناقشه‌انگیز ورود فعال و محوری داشته باشند. همین نکته باعث می‌شود که مدیران قدرت‌مند که گرایش به دیکتاتوری و استبداد رأی دارند، هرچه بیشتر نقش و حضور زنان را به حاشیه سوق دهند. برگ تأکید می‌کرد که باید زمینه به گونه‌ای فراهم شود که زنان مجال بیشتر برای حضور و بلندکردن صدای خود پیدا کنند. دیوید برگ، مثال‌های روشنی از کشورهایی داشت که در آن زنان نقش مهم‌تر و محوری‌تر دارند و مجال برای تلطیف دیدگاه‌ها و رفتارها، حتا در عرصه‌های سیاسی، فراهم شده است. بنگلادیش یکی از مثال‌های او بود که گفته می‌شود کشور ضعیفی است و در روابط و معادلات منطقه‌ای و بین‌المللی نقش فعالی ندارد؛ اما در عرصه‌ی سیاست‌ها و مدیریت داخلی خود شاهد رشد متوازن و باثباتی بوده است.