من و ظریف رستمی –شاعر دفتر شعر آهِ آهو- تقریبا از یک جویبار آب خورده ایم و کودکیهای هردوی ما، یادآور شمالکهای بهاری کوهستانات اُستان کاپیسا است که عطر و بوی گندم را صبح تا شام بر هرسوی آن سرزمین سبز و رشکانگیزِ میپراکند و منتشر میکند. مردمان دیار ما، بسیار ساده و سرسپردهاند؛ گویی تا هنوز هم بوی تُند تمدنهای ماشینی کام جان شان را تلخ نکرده است؛ به همین خاطر است که به مهمان محبت میورزند، آدمها را قدر میکنند. خورد و خوراک شان، حاصل زحماتی است که پیوسته در باغ و بیشهی خود به جانش خریده اند. شیارهای پیشانی مردمان سرزمین ما برای آدم به خوبی میفهماند که چقدر به سختی و دشواری نان پیدا میکنند.
القصه مردمان زادگاهِ ما، سرمست اند از شیرینیهای دستنخوردهی طبیعت و این سرمستی و پاکیزگی در شعرهای ظریف رستمی، بیدریغ رخنه کرده و هرخواننده را به خوبیهای دستنخوردهی آن سرزمین میکشاند. چطور ممکن است که شاعری در آغوش آن همه زیبایی دم بزند و شعرهایش رنج نامیمون تکلف را بر دوش بکشد؟ نه اصلا امکان ندارد.
اصلا همین تعلق خاطر است که دوست دارم این کلمات ناقابل را نثار کتاب عزیزِ «آهِ آهو» کنم.
در یک نگاه کوتاه که انصافا درگیرکننده و حظبرانگیز نیز بود، به این زیباییها و کمبودیهای اندک این مجموعهی خوب رسیدم:
یکم؛ گرهزدن مفاهیم سیاسی و عاشقانه
در جایی از زندهیاد احمد شاملو در باب اینکه آیا هنر مثلا شعر، مثلا نقاشی یا هر هنر دیگر، با سیاست یکجا میشود یا خیر، پرسیده شده بود. شاملو میگوید، بلی یکجا میشود؛ مثال زندهاش هیتلر که خودش نقاش بود و اما سیاست قاهرانهاش او را واداشت تا کورههای آهنسوزی بسازد و بهجای آهن، انسان را بسوزاند. نمونهی دیگرش، ناصرالدین شاه که هم غزل مینوشت و میشنید و هم سر همنوعان خود را از تن جدا میکرد. این را به خاطری گفتم که ممکن روح هنرمند ظریف رستمی، با مسائل سیاسی درگیر نباشد؛ اما چون روایتهای مسلط روزگارش را موضوعات سیاسی احاطه کرده، گاها در غزلهایش به بیتهایی برمیخوریم که کلمات عاشقانه با تعابیر و تصاویر سیاسی درهم آمیخته میشوند. مثل این بیتها:
بین دوتا پلکش سلاح هستهای دارد
بالا و پایین میکند ابرو، نمیداند…ص۱۹
وقتی سلاح هستهای از کار میافتد
بینالملل در قبضهی تحریم چشمانت…ص۸۹
دوم؛ وامگیریهای هنرمندانه
بحث وامگیری ممکن از دید بعضیها، نشاندهندهی سهلانگاری و حتا ناتوانی شاعر پنداشته شود؛ اما این وامگیری اگر هنرمندانه باشد، نه تنها ناتوانی شاعر نیست که ایستادن او در پیشگاه سیمای بالابلندی چونان حافظ، سعدی و … است.
اگر شاعری در یک غزل یک بیتی را وام میگیرد، در حقیقت تمام غزلش را در برابر بیتی قرار داده که شاعر دیگری قرنها قبل و یا در روزگارش هنرمندانه آن را کار کرده است؛ اینجا باید تمام غزل، آن نیروی خارقالعاده را داشته باشد که با آن بیت هنرمندانه پهلو بزند و اگر پیشمصراع و پسمصراعی را به وام میآورد، در حقیقت یک مصراع از خود را در مصاف آن مصراع با عظمت قرار میدهد. اینجا ظرافت هنری میطلبد تا مصراعی در پهلویش قرار بگیرد که توانایی پهلوزدن را داشته باشد. همین طور اگر نیم یک مصراع به وام گرفته میشود. در شعرهای رستمی چند مورد این چنینی اتفاق افتاده که آن توانایی پهلوزدن را از خود به وضاحت نشان میدهد:
«آمدی جانم به قربانت ولی» پیش از خودت
مرگ آمد بستر خود را به پهلویم کشید/۲۰
«میان عاشق و معشوق فرق بسیار است»
همیشه ناز نمایی و من طلب…کافیست…ص۴۲
«دوستتدارم و دانم» که تو هم میدانی
از معانی دو بیت شعرِ مفصل شاید…صد۷۶
«سیاهبختم و از بخت خویش خرسندم»
چرا که بخت مرا نسبتیست با خالت…ص۸۴
«منم که شهرهی شهرم به عشق ورزیدن»
تویی به دلبری و جور پیشگام زنان/ص۱۰۰
مصراع بالایی از این بیتها برداشته شده است:
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا
شهریار
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
حافظ
دوستت دارم و دانم که تويی دشمن جانم
از چه با دشمن جانم شدهام دوست ندانم
عماد خراسانی
سیاهبختم و از بخت خویش خرسندم
چرا که بخت من و زلف یار همرنگ است
(ﭘﻨﺪت ﺗﺎﺑﻪ رام ترکی بیتاب؛ شاعر کشمیری)
منم که شهرهی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
حافظ
هر آدم باانصافی میداند که مصراعهای وامی چقدر زیبا جاافتاده است.
سوم؛ رویکردهای روایی
فکر نمیکنم که رویکرد روایی در شعر، مسئلهی امروزین و یا هم از شاخصههای شعر امروز باشد. این بیشتر میتواند ریشه در منظومههایی داشته باشد که به لحاظ محتوایی به توصیف مسلسل یک پدیده میپردازد که بیشترین در قالب مثنوی معمول و مرسوم بوده، آنهم به دلیل اینکه در قالب مثنوی دست شاعر بازتر است. در قالبهای قصیده و قطعه نیز تا حد زیادی معمول بوده و از اینکه دیگر عصر قطعهسرایی و قصیده دیگر پایان یافته است، تنها در قالب مثنوی تا به امروز تا این ویژگی حفظ شده است. امروزه اما در غزل این ویژگی جای پا باز کرده است. با آن که این رویکرد میتواند توانایی و تسلط شاعر را در کار سُرایش به رخ بکشد؛ اما حداقل در غزل آنهم غزل امروز که سر و کارش بیشتر با تصویر است، مشکلساز خواهد بود؛ چون روایات و توصیف مسلسل دست شاعر را در امر تصویرسازی میبندد. هرچند رستمی در این قسمت نیز موفق است؛ حتی شعرهای رواییاش که کلیت دفتر «آهِ آهو» را میسازد، با تصاویر مهم و ملموسی توأم است. این هم بیتهای نخست غزلهایی که با رویکرد روایی تجربه شده است:
گریهام را دید و سر از روی زانویم کشید
وقت رفتن دست خود را بر سر و رویم کشید…ص۱۹
از درد خود گفتم برایش، شانه خالی کرد
در خون تپیدم پیش پایش، شانه خالی کرد……صد۲۱
فروختم به رانندهای صدایم را
که در بیاورم امروز پول چایم را…صد۲۳
پهن است تکههای تنت روی فرش سرخ
چسپیده نیمهی بدنت روی فرش سرخ…ص۲۵
چهارم؛ بازتاب مسائل اجتماعی
بازتاب موضوعات اجتماعی از شایعترین ویژگیها در شعر امروز است که کارنامهی هیچیک از شاعران امروز نمیتواند از این مهم تهی باشد. سه-چهارم در مجموعهی «آهِ آهو» را موضوعات و مسائل اجتماعی میسازد. راستش برای خودم خیلی دشوار بود که یکی-چندتا از شعرهای اجتماعی این مجموعه را گزینش کنم. شعر کارگر غمانگیزترین شعری است که از زخمهای سیاه فقر و بیکاری حاکم در جامعه پرده برمیدارد:
هر بامداد از خانه بیرون تا به شامِ روز
جان میکنم با سهصد افغانی تمامِ روز
با خانم و اولادهایم شب سر سفره
خوردیم از پسماندگیهای طعامِ روز
با خط قرمز پُر شده تقویم از تعطیل
مانده به نام کارگر در سال، نامِ روز
طفلی صدایش را برای قرص نان بخشید
خوشحال شد رانندهای در ازدحامِ روز
کی اینقدر خونخوار و خودخواه زمان میشد
میبود اگر در دستهای من لگامِ روز/ ص۵۵-۵۶
پنجم؛ نیفتادن به دام شعارزدگی
شاعران شعاری که هویت شاعرانگی را در پای هر ناکسی میریزند، در روزگار ما کم نیستند. خاصیت روشن شاعران شعاری و درباری، این است که هر روز برای خود بُتی میتراشند و پرستش میکنند تا بُت دیگری به چشمان زیباپسند شان جذاب مینماید آن بُت بیچاره را میشکنند و در پای خدای دیگر سجده به جامیآورند. رستمی اما خود و شعرهایش را از این بلای مهلک و ویرانگر، به دور نگهداشته است. عشق و انسانیت، شعارهای بلند و باافتخاری است که با این شاعر آزاده همسرنوشت اند.
و اما ضعفها و کمبودیهای دفترِ «آهِ آهو»
یکم؛ نواقص ویرایشی
اولین کاستیای که این مجموعه با آن مواجه است، کاستیهای ویرایشی مخصوصا بحث جدانویسی است که قطعا مقصر آن شاعر نیست؛ آنیکه مسؤولیت ویراستاری را به عهده داشت، باید با دقت این کار بسیار مهم را انجام میداد. به همین خاطر روی این مسئله زیاد نمیپیچم. امیدوارم در چاپهای بعدی به این نقص کلان توجه و رسیدگی شود.
دوم؛ ضعف تألیف
ضعف تألیف همان چیدمان ناموجه و نامتناسب کلمات است که معنی و مفاهیم را دچار مشکل میکند. مثل این دو بیت:
به سوگ دختر گیسوبریدهی جنگل
و از دهان زمین دود و تف برون شده بود…ص۳۷
اینجا حرف «و» هیچ توجیهی ندارد . میشد طور دیگری جای خالی یک هجا را پُر میکرد.
مرگ این وحشی خونخوارِ خشونتپیشه
زده بر فرق، تبرزین به سرِ شانهی من…ص۴۸
در بیت دوم چندتا مشکل است؛ یکی مشکل ویرایشی است که با گذاشتن علامت «،» خلق شده است. بهتر بود اینگونه نشانهگذاری میشد:
زده بر فرق تبر، زین به سر شانهی من
مصراع نخستش با مشکل حشو مواجه است که آن خونخوارِ خشونتپیشه میباشد، وقتی ما خونخوار میگوییم، خشونتپیشه دیگر چیز اضافی است. صفت خونخوار به خودی خود، مفهوم خشونتپیشه را نیز تداعی میکند. نگفته واضح است که شخص خونخوار، خشونتپیشه نیز میتواند باشد؛ چرا که ما خونخواری را سراغ نداریم که خشونت، پیشهاش نباشد.
سوم؛ فقر تنوعات مضمونی
این واضح است که به کارگیری تعابیر و تصاویر یکرنگ و تکراری از جمله خصوصیات فردی شاعر است؛ اما خوب است که در نفس این فردیت، تنوعات مضمونی نیز گنجانیده شود تا موجب دلزدگی خواننده و محاطب جدی را فراهم نکند. مجموعهی «آهِ آهو» از لحاظ تنوع مضمونی تا حدودی فقیر است.
سربلند و سُراینده باد این کوهستانزادهی دریادل!