نویسنده: نورالله خواجهزاده
در حالی که در کنار جادهی کوتهی سنگی، به آهستگی گام بر میدارد؛ اما نگاههای تیزش به کنارههای جاده، نشان میدهد که دنبال بتریهای پلاستیکی و فلزی نوشابه است. از پوشاک و خریطهای که در دست دارد، روشن است که ماهها میشود دوش نگرفته. او، رحمت پدر سه فرزند است که اکنون میان معتادان شهر کابل جای گرفته و به دور از فرزندان و خانوادهاش، روزهایش را برای یافتن زباله میگذراند تا با فروختن آن، پول مصرف مخدرش را در بیاورد و شبهایش را در میان انبوهی از معتادادن در زیر پلسوختهی کابل میگذارند.
رحمت که باشندهی اصلی لغمان است، زمان زیادی میشود که میان معتادان در کابل زندگی میکند. پدر و مادر پیر و خانم دومی او که اکنون در لغمان به سر میبرند، از این که رحمت در کابل زندگی میکند آن هم در میان معتادان، بیخبر اند.
ماجرای معتادشدن رحمت بر میگردد به ۹-۱۰ سال پیش، زمانی که او برای تأمین هزینهی خانواده، در ایران مهاجر بود. او در یک دههی گذشته، چهار بار یه ایران رفتوآمد داشته است؛ رفتوآمدهایی که هر بار روی وضعیتاش تأثیر بیشتر گذاشته و اعتیادش را عمیقتر کرده است. به گفتهی خودش، بار نخست، دوازده سال قبل، برای پیداکردن مصارف عروسی، به ایران میرود و ۴ سال تمام در آن جا سپری میکند. او، در ایران کارهای ساختمانی میکرد و تنها هدفش گردآوری پول برای تشکیل خانواده بود و همهی روزهایش را با همین شوق زیر کار در ایران عرق میریخت. آخرسر اما؛ او به جای پول عروسی، با درد اعتیاد به وطن برگشت.
رحمت زمانی که در ایران تازه به کار شروع میکند، با پسرعمهاش که پیش از او به این کشور آمده و جایی برای زندگی دارد، همخانه میشود. این همخانگی بلایی میشود و به جان رحمت میافتد؛ این بلا اعتیاد به مصرف مخدر است. «پسرعمهام سبزعلی نام داشت. او قبل از من با یک شهروند ایرانی که معتاد بود، در یک اتاق زندگی میکرد.»
سبزعلی که از پیش به دلیل همخانهبودن با یک کارگر ایرانی که تریاک مصرف میکرده، به مصرف تریاک رو میآورد و هنگامی که رحمت با این دو همخانه میشود، او نیز به مصرف تریاک رو میآورد.
رحمت چند سالی را در ایران میماند و کارگری میکند و آخرسر به زادگاهش -لغمان، بر میگردد؛ اما دشواری زندگی در لغمان، باعث میشود که سه بار دیگر نیز به ایران سفر کند. او میگوید: «بار دوم مدت دو سال ایران بودم و بار سوم و چهارم، هشت ماه و دوماه در آن جا بودم.» در هر چهار بار مهاجرت، هدف اصلی رحمت اندوختن پول و کمک به خانوادهاش بوده است؛ اما با هر بار رفتن به ایران، جای این که پول بیشتری پسانداز کند، بیشتر در گودال اعتیاد غرق میشود.
در جریان سفرهایی که رحمت به ایران داشته، در کنار اعتیاد به مصرف تریاک، به مصرف پودر نیز معتاد میشود؛ اعتیادی که برای فرار از درد به آن پناه میبرد؛ اما به مرور زمان به دردی بیپایان برایش تبدیل میشود. « فقط یکی-دو بار خستگیهایم را رفع کرد و بس.»
تریاک به دلیل مورفین زیادی که در ترکیب خود دارد، آرامبخش و کاهشدهندهی درد است؛ اما مصرف زیاد آن، باعث میشود که فرد به آن معتاد شود؛ اما در کنار این، زمانی که پودر نیز به فهرست مواد مصرفی رحمت اضافه میشود، ترک اعتیاد را برای او سخت میکند.
او، در برگشت از آخرین سفرش از ایران، به کارهای ساختمانی در لغمان ادامه میدهد؛ اما از آن جا که در این ولایت کار کم بود، برای فرار از بیکاری و درآوردن پول بیشتر به کابل میآید؛ اما آمدن به کابل، نه تنها که زندگی بهتری را برای او رقم نمیزند، بل که به دلیل روآوردن به مصرف بیرویهی مخدر، او را از جامعه رانده و ناچار به کارتنخوابی در زیر پلسوختهی کابل میکند.
در حالی که مصرف زیاد مخدر و نگرفتن انرژی، رنگ را از صورتش گرفته، میگوید که «از زندگیم رازی نیستم.»
رحمت که سابقهی کار ساختمانی در لغمان و ایران را دارد، میگوید که اگر کاری برایش پیدا شود، میخواهد کار کند؛ اما از توان بدنیاش معلوم است که توانایی کار را ندارد.
وقتی میپرسم، چگونه میتواند در این وضعیت همچنان کار ساختمانی انجام دهد، میگوید: «اگر نشه باشم هر قسم کار میتانم، اگر خمار باشم اعصابم خراب میباشه، تمام جانم درد میکنه، کار کرده نمیتانم.»
رحمت زمانی که از نخستین بار مهاجرتش به ایران، به کشور بر میگردد، پس از مدتی زندگی مشترک با خانمش، در حالی که پسری نیز به زندگی شان اضافه میشود، خانمش را طلاق میدهد. به گفتهی او، عروسی با خانمش به شکل بدلدادن بوده و زمانی که برادر زنش، خواهر او را طلاق میدهد، رحمت نیز تصمیم میگیرد خانمش را طلاق بدهد.
پس از دو سال، رحمت با خانم دیگری عروسی میکند که یک پسر و یک دختر از این خانمش نیز دارد.
رحمت، پدری که تا حال همچنان حس پدربودن، پسربودن و شوهربودن را با خود دارد، با ناامیدی، میگوید: «دو بار خواستم ترک کنم و خودمه بستر کدم؛ به خاطری که دوباره خانه برگردم.» به گفتهی او، یکی از دوستانش که در کابل زندگی میکرده، او را به شفاخانهی معتادان معرفی میکند؛ اما رحمت برای این که نمیتواند درد دوری از پودر را دوام بیاورد، دوباره به مصرف مخدر رو میآورد و بار دوم ناخواسته از تداوی محروم میشود. «بار دوم وقتی به شفاخانه رفتم، ثبت نام کردم؛ ولی برایم توجه نشد.»
وقتی خواستم آخرین گفتنیاش را بشنوم، با گلایه از وضعیت معتادان و اعتیاد در کشور، گفت: «معتاد استم خیلی بد است، ولی باید دولت کوشش کند، مردم همدیگر را بپذیرند و برای دردهای یکدیگر دوا باشند.» این را گفت و یک قدم آن سوتر خودش را به سمت زمین خم کرد، تا بتری خالی نوشابه را از میان زبالهها بردارد.